شیوانا و آنچه امروز داری انتخاب دیروز توست

شاگردان با کوله باری مختصر برای سفری کوتاه در حیاط مدرسه جمع شده بودند، بعد از ساعتی که همه آماده شدند به راه افتادند.

در این سفر دو خانواده، شیوانا و شاگردانش را همراهی می کردند. دو خانواده ای که خلق و خویی کاملا متفاوت داشتند.

پدر یکی از خانواده ها مردی منظم و سحرخیز بود که برای تامین نیازهای خانواده اش بسیار تلاش می کرد و مادر نیز مدبرانه می کوشید تا بهترین شرایط برایشان مهیا شود و فرزندانشان بسیار مودب بودند و علاوه بر اینکه به پدر و مادرشان کمک می کردند، سرگرم بازی های خود نیز بودند.

پدر خانواده دوم، بسیار لاابالی و خوشگذران بود و در طول سفر نیز مدام به فکر عیاشی بود و همسر و فرزندانش حتی برای تامین غذای روزانه دچار مشکل می شدند و بچه ها اخلاق مورد قبولی نداشتند.

مرد خوشگذران نزد شیوانا آمد و با حسرت گفت: ای کاش فرزندان من نیز مانند فرزندان این مرد، با ادب و دوست داشتنی بودند. به محض اینکه به شهر بعدی برسیم برایشان لباس و عروسک می خرم، تا شبیه بچه های آن مرد شوند.

شیوانا از او پرسید: به نظر تو اگر از آن جاده ای که به کوهستان می رسد برویم، به دره ای که سمت مخالف ما قرار دارد می توانیم برسیم؟

مرد با تمسخر گفت: راه کوهستان به سمت بالا می رود و دره به سمت پایین، چطور امکان دارد که از مسیر کوهستان به دره رسید؟

شیوانا تبسمی کرد و گفت: پس تو چگونه انتظار داری با راه و روشی که به سوی دره های زندگی انتخاب کرده ای، ناگهان از قله های رفیع کوهستان سر در آوری! همه آنچه که تو امروز داری همان انتخاب های تو هستند، اگر احساس می کنی که از دره های عمیق سرازیر شده ای و دلت می خواهد پیشرفت کنی، مسیر اصلی زندگی ات را تغییر بده، نه سنگریزه های کنار جاده را !

مرد که کاملا قانع شده بود با عزمی راسخ و لبخند به سوی خانواده اش رفت.

شیوانا نیز با اشاره به شاگردانش گوشه ای نشستند تا با برنامه ریزی جامع تری در مورد ادامه سفرشان با هم صحبت کنند.

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

مجله اینترنتی تحلیلک