شیوانا ساکت باش و هیچ مگو
ساعت دیواری از دقایق پایانی کلاس درس امروز خبر می داد و شاگردان آماده رفتن می شدند. شاگردان شیوانا از حضور در کلاس درس استاد لذت می بردند ولی از گذشته های دور، همیشه زنگ های تفریح و ساعات پایانی درس شیرین و دلچسب بوده است. کلاس امروز هم با همهمه تمام شد و همگی رفتند. استاد شیوانا کمی نگران بود و به کاری فکر می کرد که نمی دانست قادر به انجام آن هست یا نه؟
ناگهان فکری به خاطرش رسید که از دوستش کمک بگیرد و فردای آن روز به دیدار دوستش رفت. ساعتی طول کشید تا به شهر رسید و توانست او را پیدا کند. پسر جوان که سال ها در مکتب استاد بود از دیدن شیوانا بسیار خوشحال شد و به گرمی از او استقبال کرد. شیوانا هم از دیدن پسرک خوشحال و از اینکه توانسته بود کار و زندگی خوب و معقولی دست و پا کند، بسیار راضی بود.
استاد با استقبال گرم پسرک به منزل او دعوت شد و در گوشه ای از خانه دنج دوستش نشست و ساعتی استراحت نمود و به یاد روزهای گذشته مشغول گفتگو شدند.
دوست شیوانا وقتی سخنان استاد را شنید، به او اطمینان داد که به زودی مساله را رفع نموده و از استاد خواست که بدون هیچگونه نگرانی منتظر پاسخ مساعدی باشد. پسرک از شیوانا خواست که یک روز بیشتر در کنارش بماند.
شیوانا نیز که متوجه شده بود دوستش کمی غمگین است و غمی در چشمانش موج می زند در خواست او را پذیرفت تا پای درد دلش بنشیند، بلکه بتواند به او کمکی بکند.
آنها از خانه بیرون رفتند و شانه به شانه با هم قدم می زدند و از هر دری سخنی می گفتند.
چند وقتی بود که دغدغه های زندگی، مجال اینگونه با هم بودن ها را از آنها هم گرفته بود و هر دو دلتنگ گپی دوستانه بودند.
پسرک نگاهی به استاد انداخت و گفت: استاد! خیلی سخت است در جمعی باشی که کلامت را به تعبیر خودشان معنا کنند و همیشه با برداشت اشتباه تو را محکوم کنند. هر جمله ای که می گویم به گونه ای وارونه معنا می شود و همان جمله را علیه خودم به کار می برند. دائما مرا مسخره می کنند و من مدام مجبورم از خودم دفاع کنم که در نهایت هم تلاشم بی نتیجه می ماند و محکوم می شوم. از طرفی دیگر چاره ای جز ماندن ندارم و نمی توانم به سراغ کار دیگری بروم. در این شرایط من باید چه کنم؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت: هیچ! فقط ساکت باش و هیچ مگو.
حرف های تو همچون موجی به سمت آنها روانه می شود و آنها نیز قایق حرف های پوچشان را بر موج کلام تو می نشانند. تو حریف قایق های آنها نمی شوی! ولی می توانی موج را از آنها بگیری. تو با سکوتت، مجال قدرت نمایی را از آنها می گیری، بنابراین جز روزمرگی، هیچ کلامی مگو و سفره دلت را پیش آنها باز نکن.
اگر حتی به دروغ هم از زبان تو حرفی بگویند؛ به مرور زمان با سکوت تو قضاوت اطرافیان هم تغییر می کند و آنها نیز خسته می شوند و کنار می کشند. در واقع تو با واکنش های کلامی سریع خودت، به آنها مجال بیشتری برای سوء استفاده از حرف هایت را داده ای! پس زیرکانه این مجال را از آنها بگیر.
پسرک به شیوانا خیره شد و گفت: اما اگر آنها حرفی گفتند و لازم بود از خودم دفاع کنم چه کنم؟
شیوانا دستی بر شانه های دوست قدیمی زد و گفت: واکنش به حرف های دیگران الزاماً با سر و صدا نیست. تو می توانی به دیگران با “سکوت” نیز بهترین عکس العمل را نشان دهی.
مطمئن باش اگر هم سکوت کنی و هیچ نگویی، واکنش در چشمانت موج خواهد زد و بطور یقین آنها نیز متوجه این واکنش خواهند شد و می دانند که بی جواب نمی مانند و کم کم از تو فاصله خواهند گرفت. آنها وقتی متوجه بی تفاوتی و سکوت تو شوند انگیزه منفی رفتارها و گفتارهایشان کم رنگ می شود و به مرور زمان جریانات مخالف از تو دور خواهد شد.
پسر جوان حرف های شیوانا را پذیرفت. با اینکه می دانست راه ساده ای نیست ولی به خود قول داد که صبور باشد و تسلیم نشود.
دوست شیوانا که متوجه خستگی استاد شده بود از او خواست که به خانه برگردند و کمی استراحت کنند. شیوانا نیز پذیرفت و به طرف خانه به راه افتادند.
آن شب نیز تا پاسی از شب به گفتگو و مرور خاطرات گذشت. فردای آن روز شیوانا کوله بارش را برای بازگشت آماده کرد و با خداحافظی از دوستش به طرف دهکده به راه افتاد.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
مجله اینترنتی تحلیلک