شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا - عشق ناب

عشق ناب همیشه ناب می ماند (مجموعه داستان های شیوانا)

شیوانا دست جوان را بالا برد و به شاگردانش گفت: عزیزان من! حرمت این جوان را حفظ کنید، چرا که او برکت مدرسه ماست و وجودش گوهری است از معرفت و مهربانی.

شیوانا عشق ناب همیشه ناب می ماند

در یکی از خانه های دهکده آتش سوزی شدیدی اتفاق افتاده بود. اهالی دهکده برای کمک به زن و مرد جوانی که همراه دو فرزندشان در آتش گرفتار شده بودند سراسیمه به سوی خانه می شتافتند. شیوانا و شاگردانش نیز در جستجوی آب و خاک برای خاموش کردن آتش به سوی خانه می دویدند.

صحنه وحشتناکی بود. کلبه در حال سوختن بود و صدای فریاد بچه ها به گوش می رسید. هر کس به سمتی می دوید تا زودتر به کلبه برسد. همه هراسان و نگران برای نجات زن و فرزندانش تلاش می کردند.

در میان جمعیت جوانی روی تخته سنگی مقابل کلبه نشسته بود و بی تفاوت و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کرد.

ناگهان شیوانا چشمش به جوان افتاد. بسیار متعجب شد و از او پرسید: چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای؟

جوان با خونسردی لبخندی زد و گفت: من اولین خواستگار این زنی بودم که در آتش گرفتار شده است. او و خانواده اش مرا به خاطر فقر نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را زیر پا گذاشتند. سالها گذشته ولی هنوز آتش دل من خاموش نشده و در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دل مرا از این خانواده و از این زن بگیرد و اکنون آرزویم برآورده شده و آن روز فرا رسیده است.

شیوانا با تاسف نگاهی به جوان انداخت و گفت: پسرم، عشق تو عشقی حقیقی نبوده است. عشق ناب، همیشه ناب می ماند و دستخوش گذر زمان و ناملایمات نمی شود، حتی اگر معشوق بی مهری کند. تو معنی عشق واقعی را نمی دانی! عشق واقعی یعنی همین تلاش اهالی دهکده برای خاموش کردن آتش خانه ی یک غریبه؛ آنها با وجودی که ساکنین این کلبه را نمی شناسند ولی در اثبات عشق و پایمردی فرسنگ ها از تو جلوترند.

ببین چگونه خودشان را به آب و آتش می زنند تا دو کودک و پدر و مادرشان را نجات دهند؟ تو هم یا به آنها کمک کن یا دست از ادعای عشق دروغین ات بردار!

پسرک خجالت زده به شیوانا که به طرف جمعیت می رفت نگاه کرد و پس از دقایقی که هنوز نگاهش خیره به آتش و دود بود، از جا برخاست، لباس های خود را خیس کرد و یکباره خود را در دل آتش انداخت.

شاگردان شیوانا نیز با دیدن این صحنه با جرات بیشتری همانند او با لباس های خیس به درون کلبه پریدند. آتش و دود همه جا را فرا گرفته بود و آنها نمی توانستند زن و همسر و دو کودکش را پیدا کنند. ناگهان چشمشان به زن جوان افتاد که دو فرزندش را در آغوش گرفته بود و مرد نیز هراسان با دست سوخته تکه الواری در دست گرفته بود و بالای سر آنها ایستاده بود تا مبادا سقوط جسمی موجب آسیب شان گردد.

مردم دهکده ابتدا دو فرزند کوچک خانواده را در آغوش گرفتند و به سختی از میان آتش گذشتند و با سر و صورت زخمی توانستند بچه ها را به سلامت بیرون ببرند. بعد از آن مرد و زن جوان را از میان دود و آتش نجات دادند. در حالی که دست پسر جوان سوخته بود و درد می کشید، ولی در دل خدا را شکر می کرد که هیچکدام آسیب جدی ندیده اند.

آن روز با تمام تلخی هایش گذشت. روز بعد جوان به مدرسه شیوانا رفت و از شیوانا خواست او را به شاگردی بپذیرد تا در کلاس استاد درس بصیرت و معرفت یاد بگیرد.

شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و با تبسم خطاب به شاگردانش گفت: این جوان شاگرد جدید و مفسر واقعی عشق است. او با کار بزرگی که در آتش سوزی انجام داد ثابت کرد که عشق اگر ناکام هم باشد و به وصال معشوق نرسد باز هم دعای خیر بدرقه راه معشوق می کند و بی توقع به یاری اش می شتابد. این جوان معنای واقعی عشق را درک کرده و لایق بهترین هاست.

شیوانا دست جوان را بالا برد و به شاگردانش گفت: عزیزان من! حرمت این جوان را حفظ کنید، چرا که او برکت مدرسه ماست و وجودش گوهری است از معرفت و مهربانی.

پسرک جوان از استاد بخاطر تلنگر بجا و بموقع تشکر کرد و گفت: از فردا با شما در جاده معرفت به سوی خوبی ها و مهربانی ها سفر می کنم و دستانم را به دستان پرمهر شما می سپارم. دلم می خواهد هر لحظه در کنار شما درسی از معرفت به یادگار بیاموزم و تمام آموخته هایم را مو به مو در زندگی به کار بندم.

شیوانا او را بوسید و با خداحافظی از کلاس خارج شد.

پسرک جوان هم دوشادوش بقیه شاگردان مدرسه را ترک کردند و به سوی خانه هایشان به راه افتادند.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x