محرم در ادبیات فارسی / همراه با محتشم کاشانی (۲)
محتشم کاشانی شاعر پارسیگوی قرن دهم هجری بود. شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود.
محتشم از پیروان مکتب وقوع و یکی از مهم ترین شاعران مرثیهسرای شیعه است.
در دیوان محتشم کاشانی چاپ مرکز پژوهشی میراث مکتوب به تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی و مهدی صدری بدی تحت عنوان و له فی مرثیه الامام الحسین علیه السلام آمده است:
این زمین پر بلا را نام دشت کربلاست
ای دل بی درد آه آسمان سوزت کجاست
این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است
ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست
این فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر
گر ز دود آه ما عالم سیه گردد رواست
این مکان بوده است روزی خیمهگاه اهلبیت
کز حباب اشک ما امروز گردش خیمه هاست
کشتی عمر حسین اینجا به زاری گشته غرق
بحر اشک ما درین غرقاب بی طوفان چراست
اینک اینک قبه پر نور کز نزدیک و دور
پرتو گیتی فروزش گمرهان را رهنماست
اینک اینک بر فراز قبه گلگون پرنیان
کش نشان موج خون از جنبش باد
اینک اینک حایر حضرت که در وی متصل
زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست
اینک اینک سده اقدس که از عز و شرف
قدسیان را ملجاء و کروبیان را ملتجاست
اینک اینک مرقد انور که صندوق فلک
پیش او با صد هزاران در و گوهر بی بهاست
اینک اینک تکیه گاه خسرو والا سریر
کاستان روب درش را عرش اعظم متکاست
اینک اینک زیر گل سرو گلستان رسول
کز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست
اینک اینک خفته در خون گلبن باغ بتول
کز شکست او چو گل پیراهن جوزا قباست
این چراغ چشم ابرار است کز تیغ ستم
همچو شمعش با تن عریان سر از پیکر جداست
این سرور سینه زهراست کز سم ستور
سینه پر علمش از هر سو لگدکوب بلاست
این انیس جان پیغمبر حسین بن علی است
کز سنان بن انس آزرده زخم جفاست
این عزیز صاحب دلدل اباعبدالله است
کز ستور افتاده بی یاور به دشت کربلاست
این حبیب ساقی کوثر وصی شیر است
کز عروس روزگارش زهر در جام بقاست
این سرافراز بلند اختر که در خون خفته است
نایب شاه ولایت تاج فرق اولیاست
این سهی سرو گزین کز پشت زین افتاده است
جانشین شاه مردان شهسوار لافتی است
این مه فرخنده طلعت کاین زمینش مهبط است
قرّه العین علی چشم و چراغ اوصیاست
این در رخشنده گوهر کاین مقامش مخزن است
درّه التاج شه دین تاجدار هل اتی است
این دلارام ولیّ حق امیرالمؤمنین
کامکار انت منّی نامدار انّماست
این گزین عترت حیدر امام المتقین
پادشاه کشور دین پیشوای اتقیاست
پا در این مشهد به حرمت نه که فرش انورش
لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضاست
دوست را گر چشم از این حسرت نگرید وای وای
کز تاسف دشمنان را بر زبان واحسرتاست
مردم و جن و ملک ز آه نبی در آتش اند
آری آری تعزیت را گرمی از صاحب عزاست
میشود شام از شفق ظاهر که بر بام فلک
سرنگون از دوش دوران رایت آل عباست
طفل مریم بر سپهر از اشگ گلگون کرده سرخ
مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشک ماست
خاکسارانی که بر روی علی بستند آب
گو نگه دارید آبی کاتش او را در قفاست
تیره گشت از روبهان ماوای شیری کز شرف
کمترین جای سگانش چشم آهوی خطاست
ای دل اینجا کعبه وصل است بگشا چشم جان
کز صفا هر خشت آن آیینه گیتی نماست
زین حرم دامن کشان مگذر اگر غافل نهای
کاستین حوریان جاروب این جنت سراست
رتبه این بارگه بنگر که زیر قبهاش
کافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست
یا ملاذ المسلمین در کفر عصیان ماندهام
از خداوندم امید رحمت و چشم عطاست
یا امام المتقین از عاصیان امتم
وز رسولم چشم خشنودی و امید رضاست
یا مفر المذنبین غرق کبایر گشتهام
وز تو مقصودم شفاعت پیش جدت مصطفاست
یا شفیع المذنبین جرمم برون است از عدد
وز تو در خواهی امیدم در حریم کبریاست
یا امیرالمؤمنین از راندگان درگهم
وز در آمرزگارم گوش بر بانگ صلاست
یا امان الخائفین اینجا پناه آوردهام
وز تو مطلوبم حمایت خاصه در روز جزاست
یا اباعبدالله اینک تشنه ابر کرم
از پی یک قطره پویان بر لب بحر سخاست
یا ولیالله گدای آستانت محتشم
بر در عجز و نیاز استاده بیبرگ و نواست
مدتی شد کز وطن بهر تو دل بر کنده است
وز ره دور و درازش رو در این دولت سراست
دارد از درماندگی دست دعا بر آسمان
وز قبول توست حاصل آن چه او را مدعاست
از هوای نفس عصیان دوست هر چند ای امیر
جالس بزم گناه و راکب رخش خطاست
چون غبار آلود دشت کربلا گردیده است
گرد عصیان گر ز دامانش بیفشانی رواست
مجله اینترنتی تحلیلک