من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
وصف شنیدنی و تامل برانگیز استاد شهریار از سیزدهم فروردین و روز خاص سیزده بدر
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظربازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظـرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی ست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پـدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که ببازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا بدیوار و درش تازه کنم عهـد قدیم
گاهـی از کوچه معشوقه خود می گذرم
استاد شهریار
مجله اینترنتی تحلیلک