مولانا و شمس تبریزی
مولانا و شمس تبریزی
در تاریخ ادبیات فارسی کمتر شخصیتی مانند مولانا سراغ داریم که اهمیت و اثرش این گونه وابسته به وجود و حضور شخص دیگری باشد؛ تا آنجا که اگر آموزههای شمس تبریزی نبود و رابطهای بین شمس و مولانا شکل نمیگرفت در خوشبینانهترین حالت قابل تصور مولانا نیز مانند پدرش بهاء ولد فقیه و متشرعی خوشذوق باقی میماند که عمری را صرف تعلیم و منبر و مدرسه کرده و درگذشته است؛ اما حالا بدیهی است که اهمیت مولانا و پدرش برای ما به یک اندازه نیست.
بهراستی این شمس تبریزی کیست که مولانا را تا این مقدار پریشان میسازد که “بازیچهی کودکان کوی” گردد و از تسبیح به ترانه برسد**
از تاریخ تولد و وفات او چیزی به دست نیست و تنها روز اولین برخوردش با مولانا مشخص است ( شنبه ٢۶ جمادی الآخر سال ۶۴٢ هجری) درباره کودکی و نوجوانی او و اساتیدی که شمس محضر ایشان را درک کرده اطلاعات پراکندهای در “مقالات شمس” آمده که طبق عادت شمس تبریزی در قالب کنایات و عباراتی رازآلود بیان شده است. در واقع یکی از دلایل جذابیت و اهمیت شمس در تاریخ تصوف و آنچه وی را از سایر بزرگان صوفیه ممتاز میسازد شاید همین رازآلودگی است. اما همین اطلاعات اندک و در بعضی موارد آشفته نیز تنها به واسطهی مواجههی تاریخی و توفنده شمس و مولانا حاصل شده است.
اهمیت دیدار مولانا و شمس تبریزی
درباره نخستین برخورد شمس تبریزی و مولانا از ابعاد گوناگون تاریخی، اجتماعی، روان شناختی و… میتوان به بحث و نظر پرداخت اما از یک منظر میتوان این دیدار را یک مبدأ اساسی در تاریخ عرفان اسلامی و ادبیات فارسی به حساب آورد.
شمس تبریزی پیش از ورود به قونیه و دیدار با مولانا و راه یافتن به حرم و خلوت او مدام در سفر است و لباس تجّار را به تن دارد. خوابگاه او کاروانسرا است و هیچ کس چیزی جز ظاهرش از او نمیداند. دقیقا پس از حضور در قونیه است که شمس برای مولانا و حلقه مریدان او از باطن و افکار خود پرده بر مىدارد و در قامت یک عارف کامل ظاهر میشود که مراد و مرشد مولانا است. با این توصیف در حقیقت شمس در سایه مواجهه با مولانا در تاریخ جلوهای تازه از خود نشان میدهد و در مجموعهی بزرگان عرفان اسلامی جا میگیرد؛ عارفی معتمد به نفس که حتی بایزید بسطامی _معروف به سلطان العارفین_ نیز از تیغ تفکرات انتقادی و دگراندیشانهی او در امان نیست.
در سوی دیگر مولانا ایستاده است که پس از مرگ پدرش بهاء ولد وارث علم، اعتبار و حیثیت اجتماعی اوست. مولانا پس از مرگ پدرش به تعبیری جانشین اوست که لحظهای از بحث و تدریس و تعلیم فارغ نیست و در حلقه مریدان پرشمارش قرار دارد. اما همین مولانا پس از آشنایی با شمس از آنچه که بود فاصلهی قابل تأملی میگیرد و به معنای دقیق کلمه “دگرگون” میشود. گویی شمس روزنههای تازهای را در برابر چشم مولانا باز میکند و حاصل این تغییر نگرش و بینش، رها کردن درس و بحث و پرداختن به موسیقی و شعر و سماع و خلاصه در یک عبارت “تبدیل متانت و تشخص به شوریدگی و پریشانی” است. مولانا حتی به توصیهی شمس کتاب بالینی خود _معارف بهاء ولد_ را رها میکند و خلوت با شمس و شنیدن سخنان او را به هرگونه کتاب خواندنی ترجیح میدهد. در پی این شوریدگی، مولانای شاعر ظاهر میشود که شدیدا پرکار است و دو اثر گران سنگ او یعنی کلیات شمس و مثنوی معنوی از پرحجم ترین متون ادبیات فارسی است.
بیشتر بخوانید: حکایت محبت مجنون به لیلی مقالات شمس
شمس البته پس از مدت کوتاهی به علت کارشکنی های مکرر مریدان مولانا که تحمل شوریدگی مراد خود را نداشتند از قونیه خارج میشود. هرچند پس از مدتی پسر مولانا شمس را به قونیه باز میگرداند اما این حضور نیز چندان نمیپاید و این بار شمس برای همیشه از نظر مولانا و مردم قونیه پنهان میشود. در واقع همین حضور کوتاه و موقتی شمس کافی بود تا هم مولانا حیات دوباره و سرشاری پیدا کند و هم شمس تبریزی چهرهای از خود نشان دهد که پیش از حضور در قونیه نشان نداده بود و البته پس از ترک قونیه نیز اثر مستندی از خود برجای نگذاشت. در یک تصور کلی هم نشینی مولانا و شمس برای هر دو آنها به یک اندازه حیاتی بود: مولانا برای روییدن محتاج شمس بود و شمس برای شکفتن مشتاق مولانا.
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
بسیار عالی ممنون از شما و تیم خوبتون
سپاس از شما
چقدر خوب که انقدر مفید و مفصل به مولانا پرداختید. ممنون ازشما
سپاس