چهل نامهی کوتاه به همسرم (نامه نهم)
روزگاری است که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شبهای شفاف و پر شکوه، کهکشان شیری و شهاب های فرو ریزنده باشیم…
شاید بگویی: ((در زمانه ای چنین، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماه پُر اندیشید؟)) و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.
((آنکه هرگز نان به اندوه نخورد و شب را به زاری سپری نساخت شما را ای نیروهای آسمانی هرگز، هرگز، نخواهد شناخت)) گوته
اگر فرصتی پیش بیاید_که البته باید بیاید_ و باز هم شبی مثل آن شب های عطرآگین رودبارک که سرشار است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود، در جاده های خلوت خاکی قدم بزنیم، دست در دست هم، دوش به دوش هم، باز هم به تو خواهم گفت: گوش کن! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند…
و تو می گویی: این فقط موسیقی نامیرای افلاک است…
ما هرگز کهنه نخواهیم شد.
مجله اینترنتی تحلیلک