تاملی بر آثار اصغر فرهادی – فیلم گذشته
در ادامه جریان نگاهی به آثار اصغر فرهادی به فیلم گذشته، ششمین اثر این کارگردان که به نظر متفاوت ترین ساخته این کارگردان است می پردازیم.
خلاصه فیلم
احمد(علی مصفا) بعد از چهار سال به فرانسه بر می گردد و دلیل بازگشت او جدا شدن از همسرش است.
همسرش می خواهد طلاقشان را رسمی کند و در جریان جدایی از احمد می خواهد که با دخترش صحبت کند و مشکلش را در مورد همسر جدیدش جویا شود. احمد بعد از صحبت کردن با دختر متوجه اتفاقات عجیبی می شود.
درباره فیلم گذشته
فیلم، در کنار پرداختن کم رنگ به تمام موضوعات و دغدغه های سنت، مدرنیته، سیاست، اقتصاد، قانون، معیارهای جامعه و مسایل دیگر که در کارهای قبلی پررنگ بوده است بیشتر نشان دهنده این موضوع است که انسانها با خود در جنگ هستند.
انسان امروز، انسان هزاره سوم دچار بی هویتی شده است و نمی داند این بی هویتی را کجا و چگونه به دست آورده است.
انسانی که در این دوره از زمان دچار بی هویتی شده، هویت خود را در گذشته جستجو می کند.
این بی هویتی شامل حال همه شده است؛ کسی که سنتی زندگی می کند، کسی که مدرن زندگی می کند و … فرقی نمی کند.
در فیلم گذشته تمام شخصیت ها با همه خصوصیت هایشان دچار این بی هویتی شده اند. کشمکش ها در فیلم با خود شخصیت ها است. هر شخصیتی به نوعی درگیر خود است. با خود می جنگد، از خود انتقام می گیرد، با خود به نتیجه می رسد. دچار سردرگمی می شوند و به دنبال یک عامل خارجی و بیرون از خودشان می گردند و هر کسی را مقصر می دانند.
شخصیت ها در میانه مانده اند. مسایل حل نشده ای که در گذشته رها کرده اند و بر روی آن ها سر پوش نهاده اند، حالا به سراغشان آمده و باید که حل شوند.
مسایل مخفی شده گذشته حالا دیگر مخفی نیست و به نقطه ای رسیده که مربوط به تمام اعضای خانواده می شود. مادری که چندین بار ازدواج کرده و جدا شده دیگر نمی تواند با این روش از گذشته فرار کند. دختری که ثمر ازدواج اول مادرش است و مادرش از پدرش جدا شده و ازدواج کرده و باز جدا شده و حالا باز هم می خواهد ازدواج کند نمی داند به کجا تعلق دارد و نمی تواند هویتش را پیدا کند.
مردی که مشکلش را چهار سال قبل حل نشده رها کرده حالا باید به جبر بیاید و مشکلش را حل کند. مردی که با همسر افسرده اش زندگی می کرده به او خیانت می کند و حالا باید به جبر مشکلش را حل کند. نه فلسفه ژان ژاک روسو، نه عرفان شرق و نه علم و دارو هیچ کمکی به هیچ کس نمی کند.
سه شخصیت اصلی نه با خود و نه با یک دیگر صداقت ندارند و صحبت نمی کنند و هرکدامشان طبق طرز فکر خود تصمیم می گیرند. به نظر خودشان تصمیمشان درست است اما به مرور زمان به اشتباه بودن تصمیمشان پی می برند و هیچ راه حلی برای مشکلات پیدا نکرده و فقط فرار کرده اند.
در اوایل فیلم وقتی احمد(علی مصفا) به خانه همسرش می آید، پرخاشگری، خشم، عدم صمیمیت مانند چکی به صورت مخاطب می خورد.
در فیلم کسی با کسی صحبت نمی کند و فقط مسایل حل نشده رها می شوند. ولی رفته رفته با حضور احمد صمیمیت و اطمینان در فیلم به وجود می آید و شخصیت ها زبان به صمیمیت با یک دیگر باز می کنند. شروع به حل شدن مسایل کوچک می کنند تا اینکه به اصلی ترین مسئله می رسیم؛ که لازمه حل شدن آن حل شدن مسایل اصلی و بزرگ گذشته است.
بیشترین آسیبی که شخصیت ها از این وضعیت دیده اند سردرگمی و بی هویتی است. کسی نمی داند چه می کند. شخصیت ها گیج هستند.
خانواده، یعنی اصلی ترین و حساس ترین نقطعه جامعه وجود ندارد. در واقع اصلا خانواده ای دیده نمی شود، احساسی وجود ندارد و کاراکترها بی احساس، سرد، خودخواه و بی رحم هستند. هیچ عشق و علاقه ای وجود ندارد و دقیقا موضوع اصلی فیلم در همین بی عشق و علاقه بودن است. چیزی که درگذشته بود ولی در حالا نیست.
المان ها و شخصیت های فیلم گذشته
از بارزترین المان ها می شود به خانه مارین(برنیس بژو) اشاره کرد که در ابتدای فیلم نا منظم، شلخته و در حال تعمیر و رنگ شدن است. خانه ای که به مرور به نظم می رسد و تعمیر می شود. خانه ای قدیمی ولی در زمان حال. خانه ای که در المانِ درون صاحب خانه است، بی نظم و شلخته و در حال تعمیر. درونی که در گذشته مانده است و تعمیر نشده و برای تعمیر شدن اول باید مسایل کوچک را سامان داد و بعد به مسایل بزرگتر رسید. خانه ای در کنار ریل قطار مانده و پیشرفت نکرده و در زمان خودش توقف کرده است.
خانه ای که در گذشته سرحال بوده و زندگی در رگ هایش جریان داشته است. خانه ای که رنگ می شود تا شاید بشود گذشته را از دیوارهایش پاک کرد. خانه هم مانند اشخاص فیلم در میانه مانده است. هیچ وقت مشکلاتش حل نشده فقط مسایل نیمه کاره و حل نشده رها شده و مانند شخصیت های فیلم دچار بی هویتی شده است.
از المان های دیگر فیلم گذشته به شغل مارین(برنیس بژو) می توان نگاهی انداخت. مارین که در داروخانه کار می کند نماینده جامعه علم است که هنوز هیچ دارویی برای درمان بیماری قرن یعنی افسردگی پیدا نکرده است.
جامعه علم که برای اغلب دردها دلیلی قانع کننده دارد، خود ضعیف و زبون شده و به بن بست رسیده است. متوجه شده که دیگر نمی توان مشکلات را حل نشده رها و فرار کرد و با مُسکن دردش را ساکت کرد. بالاخره یک روز این درد از کنترل خارج می شود و باید درمان قطعی برایش پیدا کرد.
احمد(علی مصفا) که چهار سال قبل نتواسته مشکلش را با خودش و با وضعیت جامعه اش حل کند مهاجرت کرده و وقتی دچار افسردگی شده به کشورش برگشته و مشکلش را حل کرده است.
احمد که به فرانسه مهاجرت کرده نتوانسته با خلق و خوی جامعه جدید انس بگیرد و دچار بی هویتی شده است. احمد نماینده کسانی است که مهاجرت کرده اند و نتوانسته اند با این مسئله کنار بیایند و با مشکلات بزرگتری رو به رو شده اند که بعدها گریبانشان را می گیرد. وقتی همسرش برای طلاق از او خواسته تا به فرانسه بیاید، حالا باید برای حل کردن مشکلی که چهار سال پیش حل نکرده بود دوباره برگردد.
طاها رحیم در نقش همسر جدید مارین نماینده قشر متوسط جامعه است که همیشه قربانی هستند.
می شویند، تمییز می کنند، خشک می کنند اما همیشه مقصر هستند. همیشه تمام کاسه و کوزه ها بر سر این قشر می شکند. همیشه گزینه جایگزین هستند و آلت دست دیگران قرار می گیرند. قشری که هیچ وقت نمیدانند از کجا آسیب می بینند. این قشر مانند موش آزمایشگاهی عمل می کنند. این قشر(بر خلاف دیگر اشخاص) در گذشته مشکلی نداشته اند که بخواهند حل کنند ولی حالا دست مایه قرار گرفته اند و دچار مشکل شده اند. باید فقط به دورانی برگردند که در زندگی عشق وجود داشت.
طاها بر خلاف علی مصفا و برنیس بژو به آرامش می رسد؛ وقتی به زندگی خودش باز می گردد و هویتش را پیدا می کند.
درباره شخصیت های فیلم گذشته
مارین(برنیس بژو) دنیای گرم و صمیمانه شرقی احمد را دوست دارد ولی نمی تواند با فرهنگ و آداب احمد کنار بیاید. او در تلاش برای تبدیل کردن احمد به شخص مورد مطلوب خود شکست خورده است. مارین عادت به این کار دارد؛ وقتی کسی تغییر نکند شخص دیگری را جایگزین می کند و این عمل هویتش را نابود کرده است.
او حتی با فرزندانش هم همین گونه رفتار می کند. مارین نمی خواهد احمد را فراموش کند به همین دلیل تمام وسایل احمد را داخل انباری نگه داشته است. او دلش و چشمش به دنبال احمد است و احمد را در طاها جست و جو می کند.
احمد(علی مصفا) که در کشور خودش روشنفکر بوده و نمی توانسته در سرزمین خودش زندگی کند مهاجرت کرده و وقتی از نزدیک با زندگی و آداب و رسوم یک کشوری که دوست داشته رو به رو شده، تازه متوجه شده که نمی توان این وضعیت را تاب آورد. احمد مردی منظم، قانون مدار، فنی و اهل صحبت کردن است. او هویتش کشورش و جامعه اش است. با حضور احمد خانه گرم و صمیمی می شود اما این کافی نیست. برای ساختن دوباره خیلی از شرایط لازم است.
طاها رحیم تمام هویتش همسرش است که به کما رفته. طاها از رفتارهای همسرش خسته شده و دل بسته مارین می شود که اصلا رفتارش مانند همسرش نیست. به نظر با این گونه زن زندگی کردن راحت تر است اما نتیجه و واقعیت چیز دیگری است.
او می خواهد چیزی باشد که مارین می خواهد و همین امر او را از خودش و هویتش دور کرده است. او تبدیل به چیزی شده که مارین می خواهد و تمام اتفاقات را می توان در اتفاقی باردار شدن مارین مشاهده کرد که تا چه مقدار این رابطه بی ریشه است.
وقتی هر سه شخصیت اصلی به اصل و هویت خود بر می گردند تغییر رفتار را در فرزندان هم می توان دید.
فرزندان بازتاب رفتار والدینشان هستند. این بازتاب را در سکانسی که دختر و پسر در اتاق در حال دعوا بر سر مقصر بودن سر ماجرای سوغاتی ها هستند می توان دید. رفتارشان دقیقا مانند پدر و مادرشان است وقتی در مورد باردار شدن مارین صحبت می کنند است.
حرف آخر
اصغر فرهادی فیلمی جهان شمول ساخته است. جهانی که دچار بی هویتی شده است. این بی هویتی مربوط به قشر و یا جامعه و یا کشور خاصی نیست بلکه شامل حال همه می شود.
در پایان کلام، سکانس پایانی بسیار جالب است وقتی که از عشق صحبت می کند. چیزی که در گذشته وجود داشته و حالا به کما رفته است.
مجله اینترنتی تحلیلک