تاملی بر آثار مسعود کیمیایی
فیلم گروهبان (قیصر در جبهه)
خلاصه فیلم
رستم، گروهبان بازنشسته ارتش، بعد از خاتمه جنگ در وضع روحی نامناسبی به زادگاهش باز می گردد.
درباره فیلم گروهبان
اگر قیصر زنده می ماند و به جنگ می رفت دقیقا فیلم گروهبان شکل می گرفت. گروهبان می توانست یک فیلم کوتاه باشد تا یک فیلم بلند.
در فیلم آنقدر دست نویسنده از تزریق خوراک به مخاطب خالی است که اگر مخاطب در طول فیلم بخوابد چیزی را از دست نداده است.
گروهبان از عدم شناخت نویسنده از زمانه خودش ضربه می خورد.
اینکه شخصیت ها خصوصیت های ثابتی در فیلم های کیمیایی دارند اصلا اشکالی ندارد، اما اینکه شخصیت ها نمی توانند در یک فرم و محتوا همان رفتارها را داشته باشند اشکال است. اینکه نمی توان با گروهبان همچون قیصر همذات پنداری کرد اشکال است.
همان قدر که قیصر از مردمِ بیرون نیامده و رفتارش (حتی اگر انتقام باشد) قابل درک نیست، یک گروهبانِ از جنگ برگشته هم نمی تواند پس از هشت سال جنگ، از دل جنگ بیرون آمده باشد و رفتارش اینگونه باشد.
کیمیایی دانسته که جنگ موضوع خوبی است ولی در حقیقت نه برای شخصیت های کیمیایی. جنگ، شخصیت پردازی خودش را می خواهد، حتی اگر آن رفتار خلاف عُرف باشد. این ضعف از جایی می آید که کیمیایی فرسنگ ها با فضا و دنیای جنگ فاصله دارد و اصلا این دنیا را نمی شناسد. حالا تصور کنید که شخصیت های کیمیایی در جنگی که نمی شناسد باشند، چه اتفاقی رخ می دهد؟ نتیجه اش گروهبان است.
در فیلم گروهبان لحظاتی که قرار بوده دراماتیک باشند به فیلم های هندی مانند شده است و بیشتر از آنکه متحیر نماید، لب های آدم را به خنده باز می کنند. اینکه مسئله کیمیایی همیشه پیروزی حق است بسیار تحسین برانگیز است اما زمانی این حُسن تاثیرگذار می شود که در فرم خود کیمیایی قرار بگیرد. به همین دلیل گروهبان و دیگر شخصیت ها نمی توانند شباهتی بیرونی داشته باشند. از همین جا سوال ها شکل می گیرند. این گروهبان کیست؟! چرا به جنگ رفته؟! چرا در این مدت کسی از او خبر نداشته؟!
گروهبان گنگ و بدبخت وقتی برگشته فقط زمینش را می خواهد. این چه نوع هم ذات پنداری است؟!
زمین المانی از حق، خاک، ناموس، غیرت و… است. این بسیار عالی است ولی در فیلم ابتر مانده است. آنقدر تمرکز روی این مسئله که گروهبان زمینش را می خواهد گذاشته شده است که عرصه را برای مخاطب تنگ می کند. انگار هیچ کس به جز گروهبان و خانواده اش در این دنیا و زمین زندگی نمی کنند.
این ایده بسیار عالی است که گروهبان روزی برای زمین اجدادیش جنگیده و حالا برای زمینش می خواهد بجنگد، آنقدر که هیچ کسی نه زن و نه فرزند برای گروهبان ارزش ندارند. اما این ایده تبدیل به یک اتفاق ذاتی در گروهبان شده است که گروهبان فقط می خواهد بجنگد حالا به هر دلیلی. این فیلمنامه می توانست یک فیلم کوتاه عالی باشد اما تبدیل به یک فیلم بلند عذاب آور شده است.
مجله اینترنتی تحلیلک