حکایت پادشاهی به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد
پادشاهی به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد. یکی ازان میان بفراست دریافت و گفت: ای ملک، ما در این دنیا بجیشسپاه(۱) از تو کمتریم و بعیشزندگی(۲) خوشتر و بمرگ برابر و در قیامت بهتر، ان شاالله.
اگر کشورخدای کامران است
وگر درویش حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مُرد
نخواهتد از جهان بیش از کفن بُرد
چو رخت از مملکت بربست خواهی
گدایی بهترست از پادشاهی
ظاهر حال درویشان جامه ژندهپاره(۳) است و موی ستردهتراشیده(۴) و حقیقت آن دل زنده و نفس مُرده.
نه آن که بر در دعوی نشیند از خلقی
وگر خلاف کنندش، به جنگ برخیزد
اگر ز کوزه فرو غلطد آسیاسنگی
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد
طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل.
هرکه بدین صفتها موصوف است بحقیقت درویش است اگرچه در قباست، اما هرزه گردی بی نماز، هواپرست، هوسباز که روزها بشب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه درمیان آید و بگوید هرچه بر زبان آید، رندست اگرچه در عباست.
ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا داری
معنی لغات و عبارات دشوار حکایت پادشاهی به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد
۱- لشکر، سپاه
۲- زندگی
۳- پاره، کهنه
۴- تراشیده
بیشتر بخوانید:
- حکایت دوست آن دانم که گیرد دست دوست
- حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس
- حکایت یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود
مجله اینترنتی تحلیلک