جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر - داستان کوتاه پریچهر

داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و ششم)

داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و ششم)... شازده عزیز از این قایم باشک بازى خسته شدم. دلم میخواهد رها شوم از این بلاتکلیفى..

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند.

شب بیست و ششم

شازده عزیز

از این قایم باشک بازى خسته شده ام.

دلم می خواهد رها شوم از این بلاتکلیفى حالا هم که زیور باردار است زیاد نمى توانم به بهانه رفتن به خانه او فرخ را ببینم.

مادر مى گوید نباید مزاحم زیور شوى.

تنها راه ارتباطمان ژانت است.

میخواهم به آقا بزرگ بگویم که براى تقویت زبان فرانسه ام هفته اى یک بار به خانه ژانت بروم تا به من درس بدهد.

خب البته میدانم که قشقرق به پا میشود اما چاره اى نیست.

اگر شما بودید کارها راحت تر انجام میشد

کاش اینجا بودید…

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x