شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر

داستان کوتاه پریچهر ( قسمت دوازدهم )

داستان کوتاه پریچهر ( قسمت دوازدهم ) ... شازده عزیز موضوع را به ژانت گفتم، اولش خیلی تعجب کرد، اما بعد خندید و گفت هر کاری از دستش بر بیاید برایم انجام می دهد.

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند

 

شب دوازدهم

شازده عزیز

موضوع را به ژانت گفتم،

اولش خیلی تعجب کرد، اما بعد خندید و گفت هر کاری از دستش بر بیاید برایم انجام می دهد.

فرخ دیگر همیشه لبخند می زند.

حتی امروز زیر لب سلام کرد، اما من به روی خودم نیاوردم.

یعنی اولش نفهمیدم چه گفت،

بعد که برای ژانت تعریف کردم گفت شاید سلام کرده است.

می ترسم کسی مرا ببیند و به آقابزرگ راپورتم را بدهد، کسی چه می داند شاید برایم بپا گذاشته باشد.

در هر صورت من خواسته یا ناخواسته وارد این عشق شده ام و بیرون آمدنم بس سخت است.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x