شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر - داستان کوتاه پریچهر

داستان کوتاه پریچهر ( قسمت سوم )

داستان کوتاه پریچهر ( قسمت سوم ) ... شازده عزیز امروز هم او را دیدم، هنوز اسمش را نمیدانم. در واقع هنوز هیچ چیز در موردش نمی دانم.

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند

 

شب سوم

شازده عزیز

امروز هم او را دیدم، هنوز اسمش را نمیدانم. در واقع هنوز هیچ چیز در موردش نمی دانم.

خسته شدم از این همه فکر، هر روز که او را می بینم فقط نگاه می کند.

ببخشید سرتان را درد می آورم اما جز شما کسی را ندارم تا برایش حرف بزنم فقط زیور الملوک همدمم بود که او را هم چند ماه پیش شوهر دادند و الان در خانه خودش مشغول رتق فتق امور است…

چطور جرأت می کنند در غیاب شما چنین تصمیمات مهمی بگیرند؟

نکند مرا هم شوهر دهند…حتی تصورش برایم مثل کابوس است…

بگذریم بیشتر از این خسته تان نمی کنم شبتان بخیر.

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x