جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر

داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و یکم)

داستان کوتاه پریچهر (قسمت سی و یکم)... شازده عزیز فردا قرار است به خانه ژانت بروم. امروز به ژانت گفتم که به فرخ اطلاع دهد راس ساعت سه سرکوچه آن ها منتظرم باشد.

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند

 

شب سى و یکم

شازده عزیز

فردا قرار است به خانه ژانت بروم.

امروز به ژانت گفتم که به فرخ اطلاع دهد راس ساعت سه سر کوچه آن ها منتظرم باشد…

دوباره اضطراب همه وجودم را گرفته است. خیلى میترسم مثل همان بار اول امیدوارم این بار هم به خیر سپرى شود.

گلبانو دیشب مى گفت مادر جان این درس فرانسه انقدر مهم است که مادرت را به جان پدر بزرگت انداختى؟!

من هم طبق معمول صورتش را بوسیدم و گفتم آره بى بى جان خیلى مهم است.

او نمى داند که در قلب من چه مى گذرد … در واقع هیچکس نمى داند.

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x