در محضر ابوالقاسم هدایتی / کنون که سبزه دمیده است و نوبهار آید
کنون که سبزه دمیده است و نوبهار آید
جهان جوان شود و شاخ گل ببار آید
ندانم این چه معما بود که موسم گل
دلم چو بلبل شوریده بی قرار آید
به جان دوست که جز بوستان وصحبت یار
به پیش اهل نظر هر چه هست خار آید
دیار یار رها کرده ام به نادانی
کنون خوشم به نسیمی که زان دیار آید
به مژدگانی این مژده، جان بر افشانم
اگر که باد صبا گویدم که یار آید
بیا بیا که جدایی نمی پسندد کس
هر آنکه تجربه ای داشت هوشیار آید
بیا که پای بکوبیم و گل برافشانیم
که این به میل دل و حکم کردگار آید
ببین که لاله به بستان چه جلوه ها دارد
صدای نغمه بلبل ز شاخسار آید
شکوفه های بهاری چو پیک فرخ پی
زنند خیمه به هر جای چون بهار آید
بهار می رود و می رسد خزان روزی
چو لاله بلبل سرگشته داغدار آید
دو روز عمر بیا تا کنار هم باشیم
که بی من و تو بس روز و روزگار آید
برگرفته از کتاب شکوفه های بهاری (کتاب زندگی)
شاعر معاصر، ابوالقاسم هدایتی (متخلص به آیت)
مجله اینترنتی تحلیلک