مجله اینترنتی تحلیلک

پنجشنبه/ 6 اردیبهشت / 1403
Search
Close this search box.
یلدای آنلاین

یلدای آنلاین

می شنوی؟ صدای پایش می آید! انگار همین دیروز بود که در حوالی کوچه پس کوچه های آذر، زنگ در را می فشرد و همچون مسافری چمدان به دست می آمد و کنارت می نشست و تو هم با گشاده رویی و مهربانی در به رویش می گشودی و او را همچون جان در بر می گرفتی.

یلدای آنلاین

می شنوی؟ صدای پایش می آید! انگار همین دیروز بود که در حوالی کوچه پس کوچه های آذر، زنگ در را می فشرد و همچون مسافری چمدان به دست می آمد و کنارت می نشست و تو هم با گشاده رویی و مهربانی در به رویش می گشودی و او را همچون جان در بر می گرفتی، ساعت ها کنارش می نشستی و از هر دری سخنی می گفتی، گاه از خنده هایت و گاه از گلایه هایت از دست یار و گاه شکوه از روزگار.

سرت را درد نیاورم آنقدر می گفتی و می گفتی که گویی امشب، به قدر صدها شب طولانی تر است و در آن یک دقیقه، کتابی از دلتنگی ها و شادی هایت را ورق می زدی و از ثانیه ثانیه هایش لذت می بردی.

وقتی همه دور هم می نشستیم، مادربزرگ با یک نگاه به چهره هایمان، یکی یکی همه را از نظر می گذراند تا کسی از قلم نیفتاده باشد. دقایقی که می گذشت قصه ننه سرما و پایان برگ ریزان شروع می شد و همه غرق سکوت، فقط گوش می کردند.

امشب لحظه هایی طولانی گذشته ولی صدای پای یلدا نمی آید!! صدای کلون در هم نمی آید. با خود می گویم: نکند یلدا قهر کرده و امشب به دیدارمان نمی آید؟

همچنان غرق در آمدن و نیامدن یلدا هستم که با صدای مادرم به دنیای واقعی بر می گردم و تازه یادم می آید که امشب یلدا کجاست و از کجا می آید؟

مادرم دوباره داد می زند. دختر جان کجایی؟ بیا و گوشی ات را هم با خودت بیاور. انگار اشتباه شنیده ام با تعجب می گویم گوشی؟ و مادرم با آهی از حسرت می گوید بله گوشی ات را هم حتما بیاور.

یک لحظه به خود می آیم و به یاد می آورم که امسال جای مادربزرگ چقدر خالی است، چه کسی حافظ بخواند و قصه را به آخر برساند؟

و بدتر از آن یاد دورهمی گذشته افتادم که همه پشتِ در منتظر در زدن یلدا دور هم نشسته بودیم و بی صبرانه در انتظار گشودن در به رویش بودیم.

چه شد که اینگونه انتظارمان به دیدار نکشید و پراکنده شدیم؟ چه شد که اشتیاقمان را باد خزان با خودش برد و هیچ قاصدکی امید دیدار، برایمان به ارمغان نیاورد؟ چگونه می شود موجودی ناچیز که حتی به چشمانمان نمی آید، اینگونه بهار دیدارمان را به خزان بکشاند؟

چه شد مادر که همیشه از گوشی به دست گرفتنم شکایت داشت، فریاد می زند که گوشی ات را بیاور…

آری کرونا؛ مهمان ناخوانده و دعوت نشده ای که ماه ها جا خوش کرده، دیگر مجالی برای دیدار باقی نگذاشته است. مهمانی که شاید قرار نبود، بدون روی خوش صاحبخانه اینقدر بماند، ولی ماند.

کرونا ماند تا شاید خیلی چیزها را به من و تو یادآوری کند.

شاید به راستی اگر امشب بنشینیم و با خود خلوت کنیم، سر در بیاوریم از راز آمدن و ماندن این مهمان ناخوانده، شاید لازم است از دیدگاهی دیگر به کرونا نگاه کنیم.

به اندیشه کوچک من، کرونا یک تلنگر است، یک تذکر است…

کرونا آمد تا من و تو به خود آییم و از منیّت فاصله بگیریم، شاید کرونا قاصدکی از جانب خداست که بگوید ای انسان به خودت بیا!

اگر باور داری که بی اذن من برگی از درخت نمی افتد، پس یقین بدان که کرونا نیز نخواهد توانست تقدیر رقم خورده تو را مخدوش کند.

کرونا آمد تا پیام درست زندگی کردن را به ما یاد دهد. آمد که بگوید برای نفس خود، قدرتمندانه قدم بر ندار و بر روی ضعیفان پا مگذار که با له کردن دیگری گام هایت سست تر خواهد شد.

کرونا آمد تا به من و تو بفهماند که بر سر کودک یتیم اگر کلاه بگذاری، روزگار کوهی از درد بر دوشت می نهد.

کرونا آمد تا بگوید؛ مهربانی شاه کلید دلهای شکسته است.

از مهربانی مرهمی بساز بر زخم قلب های شکسته تا ببینی چگونه التیام می یابد!

کرونا آمد تا به من و تو نشان دهد دلی که با یک خوشی کوچک در سرمای زمستان گرم می شد، دیگر با دنیایی از لبخند گرم نمی شود، چون مادری که فرزندش را نمی بیند لبخند نمی زند.

و فرزندی از ندیدن پدر و مادرش و همه آنهایی که دوستشان دارد شاد نیست.

کرونا آمد تا قدر یک بوسه را بر گونه کودکمان بدانیم و آگاه باشیم که بودن ها، در آغوش کشیدن ها، دست در دست یکدیگر در سرمای زمستان و قدم زدن ها روی برف، زیباترین هدیه خداوند به قلب هایمان بود و قدر ندانستیم!!

کرونا پاسخ همه سوالات مبهم در ذهن من و توست. چرا من اینگونه ام و چرا تو نیستی؟

و در یک لحظه همه یکی شدند، حتی مردگان ثروتمند بر مردگان فقیر برتری نداشتند و هر دو به یک گونه در خلوت و غربت به خاک سپرده شدند.

کرونا عزیزانمان را گرفت تا بدانیم “بودن”، “داشتن” چقدر ارزشمند است.

بی رحمانه قربانی گرفت، ولی حرف های ناگفته را نیز در گوشمان زمزمه کرد تا بدانیم دست یکدیگر را گرفتن معجزه ایست شادی آفرین و در آغوش گرفتن پدر و مادر ناتوانت لذتی فراموش ناشدنی.

کرونا پاسخ به آدمی است که فخر می فروشد بر ناتوانی که هیچ جز دلی مهربان ندارد و این آدم امروزه در می یابد که ثروت هم نمی تواند کرونایی را که در قلبش نشسته، بیرون کند و جایی که خدا نخواهد، پول هم نمی تواند تو را برهاند. کرونا دردی است که اجازه نداد در را به روی یلدا آنگونه که دلمان می خواهد بگشاییم و آنگونه که می خواهیم به استقبال یلدا برویم…

کرونا ماند تا یلدا با فشار دکمه ای در قابی شیشه ای به خانه هایمان بیاید بی آنکه بتوانیم همدیگر را ببینیم و در آغوش بگیریم.

کرونا میان من و تو دیواری ستبر کشید که عبور از این دیوار سخت است ولی ممکن…

ما می توانیم با عبرت از خطاهای گذشته، با مهربانی دست در دست هم بدهیم و دیواری شویم که هیچ کرونایی نتواند از هیچ شکافی به وجودمان نفوذ کند. آنقدر قوی و مهربان شویم که باور کنیم می توانیم این مهمان ناخوانده را چنان بیرون بیندازیم که از آمدن دوباره اش پشیمان شود و چنان خداحافظی کند که بداند جای هیچ برگشتی نیست…

پس بیایید یلدا را پشت در نگذاریم و عهد ببندیم که دنیایی از خوبی و عشق در این شب زیبا به همدیگر هدیه دهیم تا خدا نیز بر لحظه هایمان نظری بیندازد که همه لحظاتمان به آن روزهای خوش دیدار بازگردد.

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک