۸ دلیل بیحوصلگی در انسان ها
رایجترین تعریف بیحوصلگی در فرهنگ غرب، نداشتنِ کاری برای انجام دادن است.
بهطورکلی بیحوصلگی یک حالت احساسی ناخوشایند است که در آن فرد به کاری که انجام میدهد، علاقهای ندارد و نمیتواند روی آن تمرکز کند.
بیحوصلگی میتواند زمینهساز احساسات دیگری از قبیل تنهایی، خشم، غم و نگرانی باشد.
همانطور که فیلسوف دانمارکی، سورن کییرکگور، گفته است: «بیحوصلگی ریشهی تمام بدیهاست.»
کسانی که دچار بیحوصلگی میشوند برای رهایی از آن دست به هر کاری میزنند. گرایش به مواد مخدر، مشروبات الکلی و قمار وسواسگونه در افرادی که از بیحوصلگیهای مزمن رنج میبرند، بسیار بالاست.
۱. یکنواختی ذهنی
بیحوصلگی شبیه خستگی ذهنی است که علت آن تکرار و عدمعلاقه به جزئیات کار یا زندگی است.
برای مثال کسانی که کارشان به تمرکز دائمی نیاز دارد، زندانیان و کسانی که در فرودگاه انتظار میکشند، بیحوصلگی را تجربه میکنند.
هر تجربهای که قابلپیشبینی و تکراری شود، ما را بیحوصله میکند. بهطورکلی، انجام یک کار مشابه و انگیزهی بسیار پایین، سبب بیمیلی و ایجاد احساس اسارت در فرد میشود.
۲. فقدان تَچان
کارهایی که انجامشان بسیار آسان باشد، کسلکننده میشوند. برعکس، کارهای بسیار سخت منجر به اضطراب میشوند.
اما تچان یک حالت ذهنی است که در آن فرد با گیرایی کامل کاری را انجام میدهد که چالشبرانگیز است اما با تواناییهای او همخوانی دارد.
تچان زمانی اتفاق میافتد که مهارتهای فرد با سطح چالش ارائهشده از سوی محیط، همخوانی داشته باشد و کار فرد، دربرگیرندهی اهداف روشن و بازخورد آنی باشد.
بنابراین با فقدان تچان، احتمال بیحوصلگی بیشتر میشود.
۳. نیاز به تنوع
احتمال بیحوصله شدنِ برخی افراد، بیشتر از دیگران است. کسانی که تمایل زیادی به تنوع، هیجان و تازگی دارند، بیشتر در معرض بیحوصلگی قرار میگیرند.
از نظرِ این جستوجوگران احساس (مثلا چتربازها)، سرعت حرکت دنیای پیرامون بسیار کُند است.
نیاز به انگیزش بیرونی شاید دلیلِ گرایش برونگرایان به بیحوصلگی باشد
. این افراد برای برطرف کردن بیحوصلگیشان به تنوعطلبی و ریسکپذیری گرایش پیدا میکنند.
۴. اختلال کمتوجهی
بیحوصلگی میتواند با مشکل کمتوجهی در ارتباط باشد. چیزی که حوصلهی ما را سر ببرد، هرگز توجه کاملمان را جلب نخواهد کرد.
از طرفی، زمانی که نتوانید تمرکز کنید، علاقهمند شدن به کاری که انجام میدهید، دشوار میشود.
کسانی که بهصورت مزمن از مشکلِ عدمتمرکز رنج میبرند (یا بهعبارتی به اختلال کمتوجهی – بیشفعالی مبتلا هستند)، بیشتر بیحوصله میشوند.
۵. نداشتن آگاهی عاطفی
افرادی که فاقد خودآگاهی هستند، بیشتر در معرضِ بیحوصلگی قرار میگیرند.
فرد بیحوصله قادر نیست کاری را که به آن تمایل یا نیاز دارد، بیان کند. این افراد در توصیفِ احساساتشان مشکل دارند.
ناتوانی فرد در شناخت چیزهایی که باعث شادیاش میشوند، میتواند به بیحوصلگی عمیقتری منجر شود.
اینکه ندانیم در زندگی بهدنبال چه چیزی هستیم، به این معناست که قادر به انتخاب اهداف مناسب برای اشتغال و سرگرمی در دنیا نیستیم.
۶. نداشتن آرامش درونی
کسانی که برای برطرف کردن بیحوصلگیشان از منابع درونی مؤثری برخوردار نیستند، بهناچار از محرکهای بیرونی کمک میگیرند.
در صورت نداشتن آرامش درونی، همیشه نمیتوان از دنیای بیرونی انتظار هیجان و تازگی داشت.
۷. نداشتن استقلال
زمانی که افراد احساس اسارت کنند، بیشتر دچار بیحوصلگی میشوند.
احساس اسارت بخش بزرگی از تجربهی بیحوصلگی است. به عبارت دقیقتر، فرد احساس میکند در تنگاست، در پیِ این احساس تصور میکند اراده و خواستهاش هرگز عملی نخواهد شد.
والدین اختیار انجام بسیاری از کارها را به کودکانشان نمیدهند، درنتیجه مشکل بیحوصلگی در نوجوانی به اوج خود میرسد.
۸. فرهنگ
بیحوصلگی از بسیاری جهات، مشکل عصر کنونی است.
در آغاز بشریت که اجداد ما بیشترِ وقت خود را برای تأمین غذا و سرپناه سپری میکردند، تا اواخر قرن هجدهم، چیزی به نام بیحوصلگی وجود نداشت و درواقع همزمان با ظهور عصر روشنگری که زمینهساز انقلاب صنعتی بود، بهوجود آمد.
آیا بیحوصلگی مزایایی هم دارد؟
احساس بیحوصلگی یک زنگ بیداری است.
به نقل از نیچه، انسانهایی که بهندرت دچار بیحوصلگی میشوند، به محض بروز چنین احساسی، آن را بهعنوان انگیزهای برای تلاش بیشتر تلقی میکنند.
بیحوصلگی میتواند واسطهای باشد که ما را به حرکت و تلاش بیشتر ترغیب کند.
این احساس میتواند فرصتی برای اندیشیدن باشد. همچنین میتواند نشانهی این باشد صرف زمان برای کاری که موجب بیحوصلگیمان شده، بیهوده است.
مجله اینترنتی تحلیلک