
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هفدهم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هفدهم)… شازده عزیز امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. فرخ بالاخره سر صحبت را باز کرد. فقط چند کلمه، فقط چند سوال از من پرسید.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هفدهم)… شازده عزیز امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. فرخ بالاخره سر صحبت را باز کرد. فقط چند کلمه، فقط چند سوال از من پرسید.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت شانزدهم )… شازده عزیز خسته شدم از این چشم و هم چشمی ها، از کنایه های اطرافیانم که به مادرم می زنند. پریچهر چرا هنوز شوهر نکرده است؟
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت پانزدهم )… شازده عزیز دور از تمام این بیقراری ها، فرخ امروز کمی گرفته به نظرم آمد. دیگر حالت هایش را می فهمم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت چهاردهم )… شازده عزیز ماه امشب کامل است. مثل همان شب هایی که آسمان صاف بود، چند ستاره در سکوت و سیاهی آن می درخشیدند.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت سیزدهم )… شازده عزیزم الان که نامه را می نویسم به همه چیز آگاهم و می دانم ممکن است این داستان عاشقانه برایم دردسرساز شود.
پل زندگی ات را خودت بساز؛ مجموعه داستان های شیوانا … بهترین و امن ترین راه، برای گذر از جریان های مواج زندگی، این است که خودت راه ها را بشناسی و با تجربه هایت مطمئن ترین راه را انتخاب کنی تا دچار سردرگمی و سرگردانی نشوی.