شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
زندگینامه اکبر رادی

زندگینامه اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران

اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران است که آثار و نوشته های او تا به امروز نیز حضور پررنگی در جامعه تئاتری ایران داشته است و نمایشنامه هایش بارها تجدید چاپ شده اند. اکبر رادی یک نویسنده‌ مستقل و صاحب سبک است و متونش همواره امضای خاص او را به همراه دارند. با گذشت این همه سال در دانشکده‌ها و محافل ادبی و هنری هنوز نام و آثارش بر سر زبان‌ ها است. چه بهتر است که با زندگی این نمایشنامه نویس بزرگ  از زبان خودش آشنا شویم.

«زندگینامه اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران»

آن‌چه در ادامه این مطلب در تحلیلک می‌خوانید خود زندگینامه‌ نوشت (اتوبیوگرافی) اکبر رادی است که وی با عنوان یک خرده بیوگرافی در ۲۲ شهریورماه سال ۱۳۷۸ نوشته است.

توجه به جزئیات و توصیف دقیق از وضعیت نوشته‌ها و زندگی‌ اش و نیز بیان برخی خاطرات دوران جوانی‌ اش در رو به‌ رو شدن با نویسندگان و هنرمندان عصر خود این اتوبیوگرافی را بسیار خواندنی، جذاب و منحصر به فرد کرده و خواننده با خواندن آن به این که چرا اکبر رادی به نمایشنامه‌ نویسی علاقه‌مند می‌شود و فقط نمایشنامه‌ نویسی را به عنوان حرفه‌ و علاقه‌ی اصلی خود انتخاب می کند، پی می‌ برد.

با ما باشید؛ زندگینامه اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران

زندگینامه اکبر رادی
«زندگینامه اکبر رادی»

زندگینامه اکبر رادی

اینجانب، اکبر رادی، به تاریخ ۱۰ مهرماه ۱۳۱۸ در خاک پاک‌ دشت پا به دنیای دون گذاشته، فرزند سوم بین شش برادر و خواهرم.

پدرم، حسن، درس خوانده‌ی نه کلاسه قدیم بود و علاوه بر فارسی و ترکی، فرانسه و روسی را به قدر حاجت خود مکالمه‌ می‌کرد و در خیابان «شاه» قنادی و به اتفاق عمویم کارخانه‌ی قندریزی کوچکی داشت و در سطح شهر برو بیا و کسب‌وکار سکه‌ای و طبعن سخت گرفتار بازار و معاملات قند بود و فارغ از درس و دفتر و تکلیف ما بچه‌های فینگیلی، که گاه روز می‌رفت و هفته می‌آمد و او را نمی‌دیدیم.

ولی مادرم ام‌البنین بود. زنی بی‌سواد اما بلند احساس، دانا، هوشمند، باشکوه که در میان بچه‌ها، خدمه‌ی خانه و بستگان ما اقتداری داشت و آداب و مناسک مذهبی را در جذاب‌ ترین مراسم‌ آیینی به جا می‌آورد و با ریزه‌کاری‌های سمبولیک آبی روح کودکانه‌ی ما را شفاف و تلطیف می‌کرد؛ آشپزان حضرت فاطمه، گوسفند حنابسته‌ی صبح عید قربان، شله‌زرد معطر و آن خلال پسته و بادام روز اربعین… و ما در محله‌ی «پیرسرا» رشت روی هم زندگانی فراغ و مرفهی داشتیم.

روزگاری بی‌خیال خوشی، به رسم زمان مرا هفت سالگی به مدرسه گذاشتند. چهار سال اول ابتدایی را در دبستان «عنصری» خواندم. در سال ۱۳۲۹ به علت ورشکستگی کارخانه و افت کسب‌وکار پدر، خانواده ما ریشه‌کن به تهران کوچید و تا در این اُمُّ‌القُرای قریبان جا بیفتم چند سالی گذشت و زندگی دندان تیز و آن روی خود را به معنای خوف‌ ناکش به ما نشان داد و ما هیولای شوم فقر را آبرومندانه در خانه پذیرفتیم و نیازهای نخستین خود را زیر لباس‌های مندرس اما همیشه پاکیزه پنهان داشتیم و در سایه‌ی امن مادر به درس خواندن‌مان ادامه دادیم.

زندگینامه اکبر رادی

من دو کلاس آخر ابتدایی را در دبستان «صائب» تهران (۱۳۳۱) و دوره‌ی متوسطه را در دبیرستان فرانسوی «رازی» به پایان رساندم. (۱۳۳۸) در طول تحصیل یکی دو سال باطل شده هم داشتم. با اینکه در مقطع ابتدایی محصل درس نخوان زرنگی بودم و در کتبی امتحانات نهایی حوزه شاگرد اول شدم.

کلاس سوم دبیرستان بودم، پانزده ساله که بر اثر یک بحران شدید روحی و سردی به درس و مشق و گرایش به مطالعه کتاب‌های داستانی سه تجدید آوردم و با همان سه تجدید هم رد شدم. یک سال هم چنان‌که میان ما ملت خوب مرسوم است، پشت کنکور پزشکی ایستاده آب خنک خوردم و سال بعد (۱۳۳۹) در رشته‌ی علوم اجتماعی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران قبول شدم و چهار سال بعد فوق‌لیسانس این رشته را هم تا نیمه‌های سال دوم رفتم و نزدیک پایان‌نامه حرامش کردم، پِرت!

این شاید به علت کمبودهای اول عائله‌مندی و خِنِس‌های آب و دانه بوده است. شاید به خاطر آلوده‌شدن به ادبیات و علاقه روزافزونی که به تئاتر داشتم و هوش و حواس و مطالعات عمده‌ی خود را به این دو شاخه محدود کرده بودم و شاید به دلایل متفرقه دیگری که در این خلاصه، فرصت ایضاح‌شان نیست.

در همین سال‌های دانشکده البته جست‌وخیزهای دیگری هم داشتم. یکی این‌که هم‌زمان، دوره‌ی یک ساله‌ی تربیت معلم را هم دیدم (۱۳۴۰) و از سال ۴۱ با حکم رسمی وزارت‌ خانه معلم شدم. دیگر انتشار دو نمایشنامه‌ی «روزنه‌ی آبی» (۴۱) و «افول» (۴۳) است. اولی با صرف جیب و دومی به سرمایه‌ی «طُرفه» و دیگر عضویت در همین گروه ادبی «طرفه» (۴۱) که اعضایش جماعتی از نوخاستگان اقلیم ادب بودند و اغلب دانشجویانی سر از تخم درآورده که می‌خواستند انقلاب ادبی کنند.

زندگینامه اکبر رادی

و بالأخره ازدواج با یکی از دانشجویان هم‌رشته‌ام –حمیده- که جشن مختصرش را در همان باشگاه دانشگاه برگزار کردیم (۴۴) و حاصل این پیوند دو فرزند پسری است که دارم: آریا و همسرش هر دو پزشک‌ اند و آرش، دانشجوی رشته‌ی کامپیوتر است. معلمی را از کلاس سوم دبستان «بام‌شاد» و سپس ششم دبستان «شهرام» در جنوب شهر شروع کردم و طی سی‌ و دو سال، تدریس را در رشته‌ی ادبیات سال چهارم دبیرستان، ادبیات نمایشی انستیتو مربیان امور هنری، نمایشنامه‌ نویسی مقطع کارشناسی دانشگاه تهران و نمایشنامه‌نویسی پیشرفته‌ی کارشناسی ارشد دانشگاه هنر ادامه دادم و در سال ۱۳۷۳ به پایانه‌ی تدریس رسیدم و بازنشسته شدم و یکی‌ دو سال بعد درس و کلاس و معلمی را به کُلّه کنار گذاشتم.

زندگینامه اکبر رادی
«اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران»

زندگینامه اکبر رادی

اکبر رادی و آغاز نوشتن

اما از گزارش ایام که بگذریم، اولین «مانور» نمایان من در حوزه‌ی قلم داستانی بود به اسم «باران» که در مسابقه‌ی داستان‌ نویسی مجله‌ی «اطلاعات جوانان» چاپ و میان بیش‌تر از هزار داستان، برنده‌ی جایزه‌ی اول شد. (۱۳۳۸) پیش از این مسابقه هم مقدار زیادی داستان نوشته بودم و بعد از آن هم نوشتم و برخی را منتشر کردم و تعدادی را دور ریختم، و از بین آن همه فقط دو داستان بلند به یادگار سال‌های صباوت در زیرمیرهای یک چمدان مخفی مانده است. ضمنن در همان سربند نمایشنامه‌ای هم به نام «از دست رفته» به رشته کشیدم (۳۶) که قدری قناس و بسیار خام درآمد و بالطبع در فهرست نمایشنامه‌های من نیامده است.

مع‌الوصف با این‌که از همان دوره‌های عشق، در حریم داستان احساس اعتماد و توازنی می‌کردم، می‌دیدم که ما یک قطار نویسنده‌ی داستان و دست‌کم پنج داستان‌نویس زبده در ادبیات معاصرمان داریم. (و هدایت یکی از آن پنج‌تنان بود که در نگاه من شور دیگری داشت). و می‌دانستم که نمایشنامه یکی از پایه‌های سه‌گانه ادبیات است که به نسبت داستان در ایران رشد قابلی نکرده و نویسنده‌ی خوش‌مایه‌ای از تبار هدایت و چوبک به آن نپرداخته، یک ریس و مؤمنانه، و آن‌چه هم از ابتدای قرن نوشته‌اند، علی‌المعمول نو که زدن به متن‌های کهنه و ته رخ تاریخ و اقتباس‌های بی‌مایه بوده است.

زندگینامه اکبر رادی

و با این مقدمات همیشه به این نتیجه می‌رسیدم که تا زمانی که نمایشنامه‌ی ایرانی با آدم‌های معاصر و درد زنده نداشته باشیم، بی‌گمان تئاتر معاصر ملی هم نخواهیم داشت. آن‌گاه پیش‌نویس اولین نمایشنامه‌ی بعدی خود را در زمستان ۳۸ آماده کردم: «روزنه‌ی آبی» که عصیان نسل بود علیه حاکمیت پوسیده اما مستقر پدرسالار. و پاشنه ورکشیده در پی اجرا و چاپ می‌دویدم که در راه مقصود و اتفاق مهم افتاد و سرنوشت قلمی مرا در خطه‌ی ادبیات رقم زد.

بیشتر بخوانید: زندگینامه احمدرضا احمدی / نمایشنامه نویس، شاعر و نقاش معاصر ایرانی

زندگینامه اکبر رادی
«اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران»

زندگینامه اکبر رادی

ملاقات با شاهین سرکیسیان و آغاز نویسندگی

اتفاق اول ملاقات با شاهین سرکیسیان است به معرفی احمد شاملو (۳۹). پنجاه سال مرد پسرمانده‌ای با عینک نمره و چهره‌ی شکسته با خطوط خالص ارمنی که از دور هفتاد ساله می‌نمود؛ اما وقتی درباره‌ی عشق خود، تئاتر، حرف می‌زد، دیگر سی ساله بود. روشن، ظریف، گرم که داعیه‌ی تئاتر ملی و معلومات وسیعی در «سیستم» استانیسلافسکی داشت و فرانسه را نرم‌تر از فارسی می‌نوشت. چنانکه وعده‌های ملاقات خود را همیشه به فرانسه توی تقویم بغلی ثبت می‌کرد.

سرکیسیان بعد از مطالعه‌ی نسخه‌ی دست‌نویس «روزنه‌ی آبی» قراری با من گذاشت و مرا به آپارتمان مخصوصش (پایین چهارراه کالج) دعوت کرد که با اثاث اندک، یک ماشین تحریر آنتیک و پیرزن آهسته و مهربانی تزیین شده بود که شال مشکی به دوش داشت و مادرش بود. نشستیم و قهوه‌ی لذیذی خوردیم و او تأکیدهای مهیبی روی طیف‌های حسی نمایشنامه کرد و گفت: «باید یک فکری برای اجرای این پیس بکنیم.»

و نمی‌دانم مناسبت چه بود که رفت نمایشنامه‌ی «مرغ دریایی» را (که خوش داشت به لفظ روسی‌ اش «چایکا» بگوید) آورد و به من داد و با لهجه‌ی غلیظ و شیرین ارمنی افزود: «آیِ رَدی! چخوف را نباید مانند رمان بخوانید، باید مثل شعر مزمزه‌اش کنید.»

زندگینامه اکبر رادی

سرکیسیان در باور خود استعداد فارسی را در من تشخیص داده بود و مصر می‌ خواست که این استعداد را وقف تئاتر کنم و جز نمایشنامه مطلبی ننویسم و امروز که صحنه‌های مانند آن سال‌ها را در یاد خود مرور می‌کنم، اتاق محقری را می‌بینم با دو فنجان کوچک قهوه روی میز، «ماما»ی شال به دوش مهربان و آن قیافه‌ی محجوب، پاک، فروتن، چنان فروتن و محجوب که با سی سال فاصله‌ی سنی همیشه به من «شما» می‌گفت، (حال آن‌که من در حالت‌های خلوص و یک‌دلی او را به اسم کوچک صدا می‌زدم) و با فارسی ضعیف خود روزی یک صفحه از دست‌نویس «روزنه‌ی آبی» را برای تمرین تایپ می‌کرد و در آن جذبه‌های عاشقانه با احساس شوق‌انگیزی از چخوف، سبک، دید، فضا، پیش سیما و نطفه‌بندی بعضی از شخصیت‌های او می‌گفت و دنیایی از رمزها و آبینه‌های مه‌آلود به روی من می‌گشود؛ دنیایی که یک منطق حسی، یک زبان ساختاری و امواجی از زیبایی ناب روسی در آن نهفته بود…

زندگینامه اکبر رادی

زندگینامه اکبر رادی

ملاقات با جلال آل احمد

اما اتفاق دوم، آشنایی من با جلال آل احمد است (۴۰) که در تمام دوران جلالش، هشت ساله‌ی آخر زندگی، عشق داشت که ما نسل به دوران رسیده‌ی دهه‌ی چهل به ترتیب قد بایستیم و ناخن‌های‌مان را به او نشان بدهیم و من کمابیش در تمام آن دهه با او درگیر بوده‌ام. مسئله داشته‌ایم. کلنجار رفته‌ایم. من محصلانه با مسالمت و او معلمانه، صریح و سرکش و عصبی که گاهی حاشیه هم داشته. سردی و دوری و رو گرفتن‌ها، ولی سرانجام هموست که «ماده‌ی مستعد» مرا ورزید و شرّ دیگری به آن آمیخت که بعدها دریافتم بی‌وجود آن کلمات من سنگ‌دانه‌های پوک و مرده‌ای بیش نیستند و این یک نمونه از مناقشات ما: گفتم:

«آیا نمی‌شد مدیر مدرسه‌، پایان دیگری داشته باشد؟»

و او بی ‌آن‌که توضیح بیش‌تری بخواهد، سریعن گرفت:

«حضرت! سنده را با نیزه‌ی هفده زرعی زیر دماغ من گرفته‌اند و می‌گویند بچش! تو از من رستم و هرکول و جعبه‌ی شامورتی می‌‌خواهی؟ این یک سرش فرار به کنج‌ قفس‌های عهد بوق است و یک سرش خزعبلات اسنوبیسم و دل به دلدان زینت‌الملوک سپردن و این هر دو قالب‌کاری و دماگوژی، یعنی گنده‌گوزی اهدایی به ایران‌شناسی نم کشیده‌ی اراذل مستشرقین است.»

به آرامی کلام او را قطع کردم و گفتم:

«منظورم مقاومت… ایستادن است.»

«وا بده جوان! مدیر مدرسه، معاصر من است؛ رابین هود و پهلوان ناکجای قصه‌های شما نیست. این‌ها همان لایق کارتون‌های بچه‌گانه و هر چه نه بدتر تاریخ! تو اگر مردی کشک روزگار خودت را بساب و اگر هنری داری، با همین آدم‌های یک لاقبای کوچه و بازار نمایشنامه درست کن و بگذار مثل مدیر من توی کثافت بغلتند و زه بزنند؛ اما دروغ نگو، حماسه‌ی قلابی درست نکن که دیگر زمان ارجوزه گذشته است.»

زندگینامه اکبر رادی

و من نمایشنامه‌هایی نوشتم نه فقط به قصد نمایش آدم‌های تخمیر شده در کثافت زندگی، بلکه هر بار به جستن الماس گم شده‌ای که در پلشتی‌ های این حوالی ما مدفون است و کافی است با دو چشم گیرنده چنگ بیندازی، برش داری و دستی روی آن بکشی تا مثل ستاره‌ی درخشانی که بر جبّه‌ی سیاه آسمان دوخته باشند، توی صحنه بدرخشد و ارواح خاموش ما را نورانی کند…

باری، اگر این خلاصه چند کلمه‌ای به خاطرات کشیده، برای آن است که در برابر دو شخصیت با منزلت روزگار خود (جلال و سرکیسیان) درنگی به احترام بکنم، که ارادت چندانی به هم نداشتند، اما هم‌چون دو نیمه‌ی آنیموس و آنیمای من در یک نقطه تلاقی کردند، و آن نقش موثری بود که در محتوا و قالب نمایشنامه‌های من در دوره‌ی اول نویسندگی گذاشتند.

بیشتر بخوانید: معرفی کتاب «خسی در میقات» نوشته جلال آل احمد

بیشتر بخوانید: معرفی کتاب «از رنجی که می بریم» نوشته جلال آل احمد

بیشتر بخوانید: معرفی کتاب «مدیر مدرسه» نوشته جلال آل احمد

زندگینامه اکبر رادی

زندگینامه اکبر رادی

اکبر رادی و نمایشنامه نویسی

اولین نمایشنامه‌ای که خواندم، گمان می‌کنم «دوشیزه‌ی اُرلئانِ» شیلر بوده است (۱۳۳۷) و این آخرین، بار دیگر «آنتیگون» سوفکل است. بین این دو نمایشنامه در این چهل ساله آثار گران‌پایه بسیار خوانده‌ام؛ حتی متون دست اولی از تعزیه را که در مقام نسبت مادر ما جزو میراث‌های فرهنگی کشور است و من در انفجار اتمی زبان، لقوه‌ی رُبات‌های انسانی و لکنت روانی اشباح این هزاره، با مصائب آسمانی و موتیف‌های خونین آن درست جوش نخورد‌ه‌ام که ضرورتی هم به این نبوده است، اگرچه ناخنک‌هایی به فرم‌های تعزیه زده‌ام، (صیادان).

آثار بد را معمولا به دقت آثار خوب می‌خوانم و از هر دو به یک اندازه حال می‌کنم: آثار خوب را به خاطر کشف شگردهای نامرئی و قدرت پنهان نویسنده (درون این قدرت پنهان کمی مکث می‌کنم، که چون آشکار شود، دیگر قدرتی نیست؛ قدرت‌فروشی کاسبانه دکه‌داران است که گرسنه‌ی یک نگاه رهگذر است) و آثار بد را با همان حوصله می‌خوانم به این علت که یاد بگیرم چه‌گونه نباید نوشت.

برای تمرکز گاهی در پارک خلوت این پشت قدم می‌زنم. گاهی سفری به شمال می‌کنم. پاری‌وقت‌ها یک موزیک سازگار و گاهی تماشای یک فیلم مدرن از کلاسیک‌های سینما. و روزهای بارانی، رفتن به کوی رفتگان و نشستن و خیره ماندن به یک سنگ خیس، همیشه مرا تبدیل به امواجی از الهام و وحی کرده است.

با این همه روزانه بیش‌تر از نیم ساعت وقت صرف روزنامه نمی‌کنم؛ آن هم به لحاظ این‌که ببینم مزاح روزگار از چه قرار است و دنیا دست کیست وگرنه تا این لحظه اهل دسته پیزی به هیچ‌یک از قدرت‌مندان زمانه نبوده‌ام. نه پاسی به شوت جناحی، نه آبی به آسیای جبهه‌ای، و این به جهت آن است که آب من با سیاست‌پیشگان موسمی، از ارتدکسی‌های چپ‌اندیشِ راست کیش تا اصلاح‌طلبان راه‌بردی و سازوکاری به یک جو نرفته است. و این هم به خاطر آن‌که می‌‌خواهم رنگ زمانه‌ی خود را واقعی‌تر از مدهای روز ببینم و دیگر آن‌که دالاب و دولومب این باند و ژست‌های نگاتیف آن فرقه و پخت‌وپزهای اشقیای پستوخانه هیچ‌وقت تشنگی، آن شورش عظیم درون مرا خاموش نکرده است.

زندگینامه اکبر رادی

تعدادی از نمایشنامه‌های من پس‌ نمای محلی دارند. این بدان معنی است که هوای خطه‌ی گیلان همیشه لامپی را در ذهن من روشن کرده است و خون صافی به جان من ریخته. خاصه آن تکه‌ی وحشی عزبش که هنوز طبیعی، با عفاف، دست‌نخورده مانده است؛ گسکرات و فومنات و آن حدود. و این حس مخصوصی است که هیچ از جنس شووینیسم یا حبّ خاک و این تعصبات نژادی نبوده است.

آخرین زایمان من نمایشنامه‌ای است به نام «بوی باران لطیف است». خوب، کمی رمانتیک می‌آید. اما اسم چه اهمیتی دارد؟ بگذارید در میان اسم‌ها یکی هم رمانتیک داشته باشیم. در عوض الساعه مشغول انداختن تخم دو زرده‌ای هستم به نام «خانچه و مهتابی» که اگر سالم بیفتد، به احتمال، پی‌رنگ و ساختار و زبان دیگری خواهد داشت، می‌دانید؟

تماشای صحنه مرا ارضا نمی‌کند. این است که خواندن یک نمایشنامه را به تماشای آن ترجیح می‌‌دهم و برخلاف عرف اهل فنف عقیده دارم این صحنه نیست که نمایشنامه را زنده نگه می‌دارد. چرا که نمایشنامه یک شکل کامل ادبی است، مثل شعر، مثل داستان که برای جلوه‌نمایی نیازی به قاب کوچک صحنه ندارد و با هر مرتبه خواندن در بدیع‌ترین صورت‌های خیال خواننده اجرا می‌شود و باز بسته به قوه‌ی خیال او هر بار به گونه‌ای چنان‌که اشیل و سوفکل و هم‌رکابان بزرگ‌شان بر طفیل صحنه نبوده است که تا به امروز در ادبیات جهان زنده مانده‌اند، بلکه در رشته‌ی طلایی واژه‌ها و پوشش کتاب است که از ظلمت قرن‌های باستانی عبور کرده، دست به دست و سینه به سینه گشته‌‌اند تا چون بار امانتی به دست ما رسیده‌اند.

هم‌چنان‌که من ضمن خواندن سوگ‌نامه‌های شکسپیر، در عطر آتشگون کلام و تجسم صحنه‌های او گاه حظّی برده‌م در حد سحر؛ حال آن‌که در اجرای این سوگ‌نامه‌ها (در تئاتر و سینما) دیده‌ام که جادوی صحنه چگونه باطل شده، رمز و رازها فرو ریخته، و آدم‌ها به محض تجسد از دایره‌ی خیال من بیرون رفته‌اند و در خلاء صحنه مرده‌اند.

زندگینامه اکبر رادی

داستان همه‌ی آفرینه‌های قدیم و جدید قلمروی درام چنین است. به اعتقاد من امروز مطلوب‌ترین شکل ارائه‌ی یک نمایشنامه، نقش‌خوانی یا اجرای رادیویی آن است با حذف تمام عناصر بصری به مقصد برانگیختن نیروی تصور از طریق برجسته‌کردن عنصر زبان و ارتعاشات لحن که مایه‌ی اصلی تخیل و فانتزی‌های شاعرانه‌ی مخاطب است.

صحنه و طراحی و بازی و ابداعات آرایشی اساسا مقوله‌ی دیگری هستند که هیچ ربط و احتیاجی به متن‌های عالی و ادبیات نمایشی ندارند. آن‌جا در زاویه‌های تند و نورهای دریده مختارند با حداقل متن و حتا بدون یک نمایشنامه‌ی سرپا حرکات موزون، سرودخوانی اسماع صوفیانه ورزش باستانی و بندبازی کنند ولیکن درام ناب، عصاره‌ی زبان، روح، تب‌لرزه‌های عصر است که اجرای مقید به طراحی صحنه، چند سایه‌روشن دراماتیک و بازی مصنوع هنرپیشگان (در بهترین میمیک و حالت و سوپلِس) تلاطم‌های درونی آن را در تاریک‌خانه‌ی خود ظاهر، ثابت، منجمد می‌کند.

بیشتر بخوانید: زندگینامه بهرام بیضایی کارگردان و نمایشنامه نویس ایرانی

زندگینامه اکبر رادی
«اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی نوین ایران»

زندگینامه اکبر رادی

سبک و نوشته های اکبر رادی

نمایشنامه‌ی کوتاه ننوشته‌ام. همه‌ی نمایشنامه‌های من بلند و گاه بنا به عرصه‌، کلان می‌آیند. از دو ساعت تا شش ساعت اجرایی؛ و طول این زمان چوب لای چرخ اجرای برخی از آن‌ها بوده است. یکی «منجی در صبح نمناک» است که در بازنویسی ۷۶ حدودن شش ساعت شده است. و لابد یکی به این دلیل است که سالیانی است حواله‌ی اجرایش را به یخ نوشته‌اند و البته مسئله‌ای نیست.

جزء به جزء نمی‌گویم چه‌ها نوشته‌ام یا چگونه، به چه انگیزه و در چه شرایطی. اما گفتنی است که بیش‌ترینه‌ی نمایشنامه‌های من در تهران به صحنه آمده و بعضی از آن‌ها به مقیاس گسترده‌ای در شهرهای کوچک و بزرگ ایران اجرا شده‌اند و گاه چنان بی‌حساب که من در جریان کم و کیف بسیاری از آن‌ها نبوده‌ام.

زندگینامه اکبر رادی

از این جمله است سه‌گانه‌ی «مرگ در پاییز». علاوه بر صحنه، نمایشنامه‌‌های «مرگ در پاییز» (۵۱)، «ارثیه‌ی ایرانی» (۵۲)، «لبخند باشکوه آقای گیل» (۵۶) «روزنه‌ی آبی» (۵۶)، «پلکان» (۶۶) و «آهسته با گل سرخ» (۶۷) اجرای رادیویی داشته‌اند و نیز همین نمایشنامه‌های «مرگ در پاییز» (۴۶) به کارگردانی عباس جوانمرد و «روزنه‌ی آبی» (۵۵) و «ارثیه‌ی ایرانی» (۵۶) هر دو با سرپرستی محمود محمدیوسف در تلویزیون ملی وقت به نمایش درآمده و «آهسته با گل سرخ» (۶۷) و «آمیز قلمدون» (۷۴) به کارگردانی هادی مرزبان ضبط تلویزیونی شده‌اند و عجالتن در آرشیو مربوطه نمک‌سود می‌شوند.

جز این‌ها یکی چند فیلم‌ساز سینمای ایران هم خیزهای ریز و درشتی به طرف نمایشنامه‌های من کرده‌اند و ناکام مانده است. هریتاش براساس نمایشنامه‌ی «افول» فیلمنامه‌ای نوشت که در تصویب‌خانه‌ی پهلبد گیر کرد و چپه شد. میرلوحی نقشه‌ی دقیقی به طریقه‌ی سیاه و سفید و یک نورپردازی رامبراندی روی «صیادان» کشیده بود و این در و آن در به دنبال یک تهیه‌کننده‌ی از مال و جان گذشته می‌گشت که اجل مهلتش نداد.

زندگینامه اکبر رادی

با مهرجویی هم مذاکراتی در باب «لبخند باشکوه آقای گیل» کردیم. کیمیایی هم حساسیتی به «پلکان» و «آهسته با گل سرخ» نشان داد و چانه‌ای هم زدیم و نشد. پیشنهاد او تلفیق این دو نمایشنامه در قالب یک فیلم بود و من موافق نبودم. غرض این‌که این‌ها فعل و انفعالات بالقوه‌ای است که در تحویل نمایشنامه‌های من به تصویر شده است و هر کدام یک جا اُمّه کرده. لذا بالفعلش مثل اینکه مانده است برای وقت گِل نی، یعنی پس مزار ما…

اما در ساحت نمایشنامه‌نویسی آگاهانه، کرد و کارهای دیگری هم داشته‌ام: نقد و مقاله و داستان و مصاحبه، و در امتداد این عمر از کیسه رفته‌ی نامأجور، جرایمی هم در نشریات فرهنگی / ادبی مرتکب شده‌ام. از سخن و آرش و بازار ویژه تا پیام نوین، نگین، فردوسی، خوشه، صدا، کیهان، اطلاعات، آیندگان، نامه‌ی کانون، برج، مس، کلک، گردون، ادبستان، آدینه، تکاپو، گیله‌وا، هنر  و اندیشه، نقش قلم، فرجاد، زمان، پایاب، بایا… و من که روزی به آن معلم فرزانه، آل‌احمد ما خرده می‌گرفتم و می‌گفتم: «ما شما را داستان‌نویس می‌شناسیم؛ مقاله ننویسید یا کم کنید». خودم به‌رغم این‌که شدیدن امساک داشته‌ام، می‌بنید که بلایش به من هم خورده است. با وجود این چه غبن؟ که کل  این پرسه‌های کوچک (مقالات) انگشت نشانه‌ای است که من به سوی این زمانه‌ی ابرناک گرفته‌ام.

و آخر این‌که حرمت ساخت را همواره مرعی داشته، بر اینم که شأن متن، در تناسب پلی‌فونیک زبان نمایش است که کار می‌برد و هنر می‌طلبد، نه در بن‌مایه و اندیشه و تم‌های متعارفش که این‌ها همه واجب عامند و آن‌چه متن را خاص می‌کند، آهنگ و حرکت و هندسه‌ی زبان آن است.

زندگینامه اکبر رادی

به این مناسبت، اعتقادی به فلسفه‌ی حجم با ترازوی پاپا دوما و لوپه دوِگا و این قپان‌دارهای فربه ندارم؛ چرا که امروزه عمر ما دیگر پشت‌نویسی و رج‌زنی به اسلوب سری‌دوزی و بزن‌ در رویی را برنمی‌تابد. و بی‌شک از این است که معتبرترین نویسندگان معاصر عالم تمام‌وقت، بیشتر از ده بیست نمایشنامه و رمان چکیده ننوشته‌اند. و من باز به این مناسبت نگران نیستم که بسیاری از «سوژه»های خلق‌الساعه‌ی خود را ماه‌ها پشت خط نگه دارم و قربانی تراش و پرداخت و آب‌دیده کردن نمایشنامه‌ای بکنم که به چشم هر کسی هم نمی‌آید و پیش‌نویس آن را ده روزه نوشته‌ام. (و حالا به این نکته فکر می‌کنم که آیا خیلی از آثاری که در گذشته خوانده‌ام، چرک‌نویس بوده‌اند؟)

اجرای این‌گونه شدت و انضباط، شاید ناشی از احساس تعهد من است و شاید هم به علت بیماری لاعلاج «عیب خود دیدن» است و گیرم تا به لمس آن پیکره‌ی شکیل مرا مدت‌ها معطل و گاهی کلافه کرده است؛ اما از گلاویز شدن با این غول جنگلی (پیش‌نویس) و بازنویسی و ویرایش چندین باره‌ی آن خسته نیستم، هیچ، که حرف خوب را با طرز خوب باید نوشت. و خوب نوشتن ذره ذره بودن و رجوع خلقت است با کلمه و آهنگ و ترکیب… بس کنم.

          اکبر رادی
۲۲ شهریور ۱۳۷۸

زندگینامه اکبر رادی
«مراسم تشییع پیکر اکبر رادی»

زندگینامه اکبر رادی

درگذشت اکبر رادی

اکبر رادی در پنجم دی‌ماه ۱۳۸۶ پس از نیم قرن نوشتن بی وقفه درگذشت. او پیش از مرگ یادداشتی به بهرام بیضایی نوشته بود به نام «تو آن درخت روشنی» که در ویژه‌نامه‌ای درباره بیضایی در همان زمستان چاپ شد. روز مرگ رادی، که مصادف با تولّد بیضایی بود، بیضایی یادداشتی در سوگ نوشت و مرگ یار دیرینش را به بستگان و همسرش تسلیت گفت. در این یادداشت رادی را به «سرچشمه‌ای» مانند می‌کند و شکوه نوشته‌هایش را به «غرّش رودی . . . که از زیر سرانگشتان وی جاری بود». بیضایی همچنین نمایش افرا (۱۳۸۶) را به رادی تقدیم کرد.

زندگینامه اکبر رادی
«آثار اکبر رادی»

بیشتر بخوانید: زندگینامه آنتوان چخوف پدر داستان کوتاه جهان

آثار اکبر رادی

از جمله آثار اکبر رادی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

نمایشنامه‌های اکبر رادی

  • از دست رفته (۱۳۳۷)
  • روزنه آبی (۱۳۳۸)
  • افول (۱۳۴۳)
  • مرگ در پاییز (شامل سه تک‌پرده: محاق، مسافران، مرگ در پاییز)(۱۳۴۵)
  • از پشت شیشه‌ها (۱۳۴۵) – ترجمه گرجی گیورگی لوبژانیدزه در تفلیس چاپ شده
  • ارثیهٔ ایرانی (۱۳۴۷)
  • صیادان (۱۳۴۸)
  • لبخند باشکوه آقای گیل (۱۳۵۲)
  • در مه بخوان (۱۳۵۴)
  • هاملت با سالاد فصل (۱۳۵۶)
  • منجی در صبح نمناک (۱۳۵۸)
  • پلکان (۱۳۶۱)
  • تانگوی تخم مرغ داغ (ورسیون دیگر ارثیه ایرانی)(۱۳۶۲)
  • آهسته با گل سرخ’ (۱۳۶۵)
  • شب روی سنگفرش خیس (۱۳۷۰)
  • آمیز قلمدون (۱۳۷۱)
  • باغ شب نمای ما (۱۳۷۵)
  • ملودی شهر بارانی (۱۳۷۹)
  • خانمچه و مهتابی (۱۳۸۲)
  • دو تک‌پرده‌ایِ شب به خیر جناب کنت و کاکتوس (۱۳۸۳)
  • روی صحنهٔ آبی: دورهٔ آثار رادی در چهار جلد (۱۳۸۳)
  • پایین گذر سقاخانه (۱۳۸۴)
  • آهنگ‌های شکلاتی (۱۳۸۶)

دیگر آثار اکبر رادی

  • پشت صحنه آبی (گفتگوی تفصیلی با اکبر رادی) (۱۳۸۸)
  • جاده (مجموعه داستان کوتاه)(۱۳۴۹)
  • دستی از دور (تحلیل تئاتر دههٔ چهل ایران)(۱۳۵۲)
  • نامه‌های همشهری (مجموعه یادداشت‌ها و تحلیل‌ها)(۱۳۵۶)
  • مکالمات (گفتگوی تفصیلی با اکبر رادی)(۱۳۷۰)
  • انسان ریخته یا نیمرخ شبرنگ در سپیده سوم (مجموعه مقالات)(۱۳۸۳)

 

بیشتر بخوانید:

تو آن درخت روشنی؛ برای زادروز بیضایی به قلم اکبر رادی

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x