شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شعر غمگین

شعر غمگین / بیش از ۴۰ شعر جدید

همراهان عزیز مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب به شعر غمگین پرداخته ایم. گاهی در اوقات مختلف دچار حال و هوایی می شویم که خواندن شعرهایی می تواند، در گذراندن آن حال و اوضاع کمک کننده باشد.

شعر غمگین

همراهان عزیز مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب به شعر غمگین پرداخته ایم. گاهی در اوقات مختلف دچار حال و هوایی می شویم که خواندن شعرهایی می تواند، در گذراندن آن حال و اوضاع کمک کننده باشد.

شعر غمگین

چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم

خودم می رفتم اما
سایه ام با من نمی آمد

******

من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه، می‌ بینم
می‌ بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم

******

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

اندر دل بی‌ وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ‌ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

******

شعر غمگین

دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم، غزلم ترانه گشته

تو روان به خواب شهری، من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم، مگریز، رو مگردان!

می خواهمت بمان! می جویمت مرو!
سرگشته ام چو باد! می خواهمت بمان!

به کجا مرا کشانی که نمی‌دهی نشانم؟
به جز این دگر ندانم که تو جان این جهانی

اگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
و گر این خیال واهی برد از سرم هوایت

دگرم روا نباشد که نظرم کنم به سویی
ببرد خیال، من را، ز جنون به جستجویی

من و گونه‌های خیسم به امید شانه‌هایت
به فسون ماه ماند، شب سرد انتظارت

هوس از تو جان بگیرد به که گویمت چه بودی
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی؟

به نگاه پر زمهرت، قسمت دهم به باران
من و قبله گاه چشمت، دو هزار چشم گریان

می‌خواهمت بمان! می‌جویمت مرو!
سرگشته‌ام چو باد! می‌خواهمت بمان!

******

شعر غمگین

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمت

******

بیشتر بخوانید: شعر عاشقانه / بیش از ۲۰ شعر جدید و زیبا

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی

من از غم تو هر روز دو صد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی

******

شعر غمگین

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

******

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!

اکسیر من! نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل خوشی خواب‌ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!

******

مرا گویی: مشو غمگین که غمخوارت شوم روزی
ندانم آن، کنون باری، مرا غمخوار می‌ داری

******

شعر غمگین

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت

درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود… آه… به اصرار خودت

******

بیشتر بخوانید: شعر عاشقانه کوتاه / بیش از ۷۰ شعر زیبا

شعر غمگین

این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی‌ تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس‌ ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی‌آید

******

شعر غمگین

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو می سوزم و خوشم

*****

جهانی شاد و غمگین‌ اند از هجر و وصال تو
به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم

*****

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی

*****

شعر غمگین

نفرین به عشق و عاشقی
نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو
تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو
نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو
به اون دل سیاه تو

*****

مانند غریقی که پر از وحشت آب است
می‌گردم و دستم پی یک تکه طناب است

دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری
این عاقبت تیره یک عاشق ناب است

*****

شعر غمگین

یه روز عکسامو برات می فرستم
تا ببینی که چقدر پیر شدم

شبا جای شام کنار عکست
غصه هاتو خوردم و سیر شدم!

*****

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مساله هاست

*****

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

زیستنم قصه مردم شده است
یک تو وسط زندگی ام گم شده است

*****

گاهی مسیر جاده به بن بست می‌رود
گاهی تمام حادثه از دست می‌رود

گاهی غریبه‌ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده به شکست می‌رود

*****

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، ‌به دیگران برسد

*****

شعر غمگین

کاش می شد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد

کاش می شد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست

*****

عاشقان همه نام و نشانی دارند
آنکه در عشق تو بی نام و نشان است منم

*****

شعر غمگین

من از راهی دور
برای خواندن خواب های تو آمده‌ام،
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش
راهی نیست،
در دست افشانی حروف
باید به مراسم آسان اسم تو برگردم،
من به شنیدن اسم تو عادت دارم
من
مشق نانوشته ام به دست نی،
خواندن از خواب تو آموخته ام به راه
من
باران بریده ام به وقت دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه
به من بگو
در این برهوت بی خواب و طی،
مگر من چه کرده‌ ام
که شاعرتر از اندوه آدمی ام آفریده اند؟

*****

شعر غمگین

سال هاست
پشت این پنجره تکراری
من و آسمان با هم می خوانیم
برگرد ای رفته یادگاری!

*****

بیشتر بخوانید: تک بیتی های عاشقانه فروغی بسطامی

رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست

خوارزم بعد از حمله چنگیز خان حتّی
اندازه من بعد دیدار تو ویران نیست

*****

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

تو نیستی و خورشید
غمگین‌ تر از همیشه غروب خواهد کرد
و من دلتنگ‌ تر از فردا
به تو فکر می‌ کنم
چقدر دوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
در نگاهم خیره می‌شد

اکنون که بازوان خاک
پیکرت را در آغوش گرفته است
کلمه‌ های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه‌ های دلتنگی سروده‌ اند

*****

امشب تمام خویش را از غصه پرپر می‌کنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر می‌کنم

گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه‌ام که با غمت سر می‌کنم

زیبا خدا پشت و پناه چشم‌های عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر می‌کنم

*****

شعر غمگین

لطفا این شعر را
آهسته بخوانید
روی سطر آخر گریه‌هاش
خواب رفته است شاعر

*****

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو می سوزم و خوشم

*****

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا با هر که بد کردی ولی با ما چرا

سینه را بر غم نشاندی و فکندی بحر خون
رفتی و گفتی که می آیم دگر فردا چرا

*****

شعر غمگین

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یازیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفت است دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمانی که تنگ می‌بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهوده جان، قربان!

*****

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست

*****

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود
حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

*****

شعر غمگین

در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه‌های سفر را
در باغ‌های سوخته می‌خوانند

با من که در بهار خزانم قصه‌های فراوانی ست
با من که زخم‌های فراوانی
بر گرده‌ام به طعنه دهان باز کرده‌اند

*****

شعر غمگین

یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام و سرد گفت: که در طالع شما

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من می رسد؟ و یا

با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه می زدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟

*****

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

بر سر زلف تو زان روی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا

*****

شعر غمگین

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غمخواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟

چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری

بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!

عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری

*****

ای عشق بیا دوباره فریاد شویم
از این همه غم دوباره آزاد شویم

یک بوسه و یک جام در آغوش سحر
برداشته و در دل شب شاد شویم

از ناله و از اشک به جایی نرسیم
کاری بکنیم دوباره آباد شویم

*****

شعر غمگین

شعر غمگین
شعر غمگین

شعر غمگین

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

*****

شعر غمگین

کاش می شد هیچ کس تنها نبود
کاش می شد دیدنت رویا نبود

گفته بودی با تو می مانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود

من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود

باز هم گفتی که فردا می رسی
کاش روز دیدنت فردا نبود

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x