حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس
مَلِک زوزنناحیه ای که در قدیم جزو نیشابور بود (۱) را خواجه ایوزیری (۲) بود کریم النّفسبخشنده و بزرگوار (۳)، نیک محضر کههمگنانهمه (۴) را درمواجههدر حضور (۵) خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی. اتفاقا حرکتی از او در نظر سلطان ناپسند آمد. مصادره کرد و عقوبت فرمود. سرهنگان مَلِک به سوابق اِنعامِاحسان و نیکویی پیشین (۶) او معترف بودند و به شکر آن مُرتَهَنمرهون.(۷)
در مدّت توکیلبازداشت (۸) او رفقنرمی و ملایمت (۹) و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبتشکنجه کردن (۱۰) روا نداشتندی.
صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تو را
در قفا عیب کند، در نظرش تحسین کن
سخن آخر به دهان می گذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
آنچه مضمون خطاب مَلِک بودآنچه پادشاه پرداخت آن را به عنوان جریمه دستور داده بود (۱۱) از عهده بعضی بدرآمد و به بقیّت در زندان بماندبرای پرداخت بقیه مبلغدر زندان گرفتار ماند. (۱۲)
یکی از ملوکِ نواحی در خُفیهپنهانی (۱۳) پیغامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگواری ندانستند و بی عزتی کردند.
اگر رای عزیز فلان، اَحسَنَ اللّهُ خَلاصَهُخدا رهایی او را نیکو و آسان گرداند (۱۴)، به جانب ما التفات کندتوجه کند (۱۵) در رعایت خاطرشپاس داشتن و مراعات نظر او (۱۶) هرچه تمامتر سعی کرده شود و اعیان این مملکت به دیدار او مُفتقرندنیازمند هستند (۱۷) و جواب این حروف را منتظر.
خواجه بر این وقوف یافت و از خطر اندیشید. درحال جوابی مختصر، چنان که مصلحت دید، بر قفای ورق نِبِشت و روان کرد.
یکی از متعلّقان مَلِک که بر این واقف بود مَلِک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرموده ای با ملوک نواحی مراسلهمکاتبه (۱۸) دارد.
مَلِک بهم برآمد وکشف این خبر فرموددستور داد حقیقت این خبر را آشکار کنند.(۱۹)
حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس
حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس
قاصد را بگرفتند و رسالتنامه (۲۰) او را بخواندند. نِبِشته بود که حُسنِِ ظنِّ بزرگان در حق این ضعیف بیش از فضیلت اوست و تشریف قبولیافتخار حسن قبول و پذیرایی (۲۱) که ارزانی فرموده اند بنده را امکان اجابت آن نبود، بحکم آن که پرورده نعمت این خاندانم و به اندک مایه تغیّر خاطر با ولی نعمت بی وفائی کردن نه کار خردمندان است.
آن را که بجای تست هردم کَرَمی
عذرش بنه ار کند به عمری ستمی
مَلِک را سیرت حق شناسی از او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم که تو را بی گنه بیازردم.
گفت: ای مَلِک من تو را در این که کردی خطائی نمی بینم بلکه تقدیرِ باریخالق (۲۲)، عَزَّاسمُهُنامش گرامی است(۲۳)، چنان بود که مرا مکروهی رسد. پس به دست تو اولی تر که حقوق سوابق نعمت داری و اَیادی منّتنعمت های احسان (۲۴) و حکما گفته اند:
گر گزندت رسد زخلق مرنج
که نه راحت رسد زخلق و نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد
معنی کلمات و لغات دشوار حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس
۱- ناحیه ای که در قدیم جزو نیشابور بوده و امروزه از توابع خواف شهرستان تربت حیدری است
۲- وزیر، یکی از بزرگان
۳- بخشنده، بزرگوار
۴- همه
۵- در حضور
۶- احسان و نیکویی پیشین
۷- مرهون، در گرو
۸- بازداشت
۹- نرمی و ملایمت و مدارا
۱۰- شکنجه کردن
۱۱- آنچه پادشاه پرداخت آن را بعنوان جریمه دستور داده بود
۱۲- برای پرداخت بقیه مبلغ، در زندان گرفتار ماند
۱۳- پنهانی
۱۴- خدا رهایی او را نیکو و آسان گرداند
۱۵- توجه کند
۱۶- پاس داشتن و مراعات نظر او
۱۷- نیازمند
۱۸- مکاتبه
۱۹- دستور داد حقیقت این خبر را آشکار کنند
۲۰- نامه
۲۱- افتخار حسن قبول و پذیرایی
۲۲- آفریننده، خالق
۲۳- نامش گرامی است
۲۴- نعمت های احسان
امیدواریم از مطالعه این مطلب که به حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس پرداختیم، بهره کافی ببرید.
بیشتر بخوانید:
- حکایت دوست آن دانم که گیرد دست دوست
- حکایت یکی از وزرا معزول شد
- حکایت ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست
مجله اینترنتی تحلیلک