شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

هرگز نگران تر از خودش نباش / مجموعه داستان های شیوانا

شیوانا نگران تر از خودش نباش ... شیوانا نیز هنگام خداحافظی، به مرد تاکید کرد که؛ همیشه به خاطر داشته باش که هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی.

شیوانا هرگز نگران تر از خودش نباش

امروز برای شاگردان شیوانا روز خاصی است. هر کدام در تلاش هستند تا برای سفری که شیوانا به آن ها قول داده آماده شوند.

مردی تاجر با پسرش نیز در این سفر همراه آن ها هستند و شاگردان هم بسیار خوشحال از اینکه با تاجری مشهور همسفر شده اند.

پسر مرد تاجر برعکس پدرش، بسیار تنبل و خوشگذران بود و هیچ علاقه ای نیز به آموختن تجارب پدر نداشت و بی توجه به نصایح او تمام وقتش را به عیش و بی خیالی می گذراند.

یک شب شیوانا و شاگردانش هیزمی برافروخته و دور آتش جمع شده بودند و از هر دری سخنی می گفتند که مرد تاجر و پسرش نیز به نزد آن ها آمده و در کنارشان مشغول گفتگو شدند.

مرد تاجر در حالی که از بی توجهی پسرش گلایه مند بود به شیوانا گفت: شما که استاد با تجربه ای هستید پسرم را نصیحت کنید و به او بگویید که سفر یکی از بهترین راه ها برای کسب تجربه و مهارت در تجارت است.

شیوانا با نگاهی به پسر خطاب به پدرش گفت: پسرت را از همین نیمه راه، با حداقل توشه به شهر خودت بازگردان و بقیه راه را تنها سفر کن.

پدر متعجب و نگران گفت: چگونه ممکن است که او بتواند به تنهایی برگردد؟ به طور یقین دچار مشکل خواهد شد! حتی ممکن است نتواند سالم به مقصد برسد!

شیوانا با تبسم گفت: آیا تا به امروز که پسرت را تمام و کمال پشتیبانی نموده ای، توانسته ای او را متقاعد کنی تا راه درست را انتخاب کند؟ مسلما خودت بهتر می دانی که تلاشت بی حاصل بوده است. پس بدان؛ مادامی که کسی انگیزه رسیدن به خوشبختی در وجود خودش نباشد تلاش دیگران برای خوشبخت نمودنش مثمر ثمر نخواهد بود، کما اینکه تا به امروز که پسرت را حمایت کرده ای، هیچ نتیجه مثبتی نداشته است. در واقع او تا خودش نخواهد، از دست تو کاری بر نمی آید. پس تو نیز بیشتر از خودش نگران نباش و بگذار عواقب کارهایش را ببیند.

مرد تاجر دیگر هیچ نگفت و برای استراحت شیوانا و شاگردانش را ترک کرد و به استراحت پرداخت.

صبح روز بعد، پدر در کمال تعجب دید که پسرش اولین کسی بوده که از خواب بیدار شده و با جدیت شروع به کار نموده است.

مرد تاجر بسیار خوشحال نزد شیوانا رفت و گفت: امروز حال پسرم تغییر کرده است و متفاوت با روزهای گذشته از اولین ساعات روز شروع به کار کرده است و من به وضوح تاثیر سخنان شما را در وجودش می بینم.

شیوانا تبسمی کرد و گفت: اکنون تو باید به او کمک کنی تا هدفمند در مسیر صحیح حرکت کند، چرا که از امروز خودش تصمیم گرفته و می خواهد با انگیزه درونی به نتیجه ای ایده آل دست یابد. از امروز دیگر تلاش و یاری تو بیهوده نیست و به طور یقین تجربه هایت می تواند چراغ راه او باشد.

مرد تاجر از شیوانا تشکر کرد و با پسرش به راه خود ادامه دادند.

شیوانا نیز هنگام خداحافظی، به مرد تاکید کرد که؛ همیشه به خاطر داشته باش که هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی…

شاگردان نیز با لبخند رضایتی که از شیرینی درس امروز بر لب داشتند، همگی ساعاتی دل به طبیعت سپردند و با قدردانی از استاد به همراه او آماده حرکت برای بازگشت به دهکده شدند…

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x