شیوانا – عشق تا پای جان
حتماً شنیده اید که می گویند: “مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.”*
در کلاس درس شیوانا نیز، شاگردان هر روز به دور از هیاهو، دل می سپارند به سخنان شیرین استاد تا جان کلام را درک کنند.
استاد نیز با دیدن شوق شاگردانش به وجد آمده و با انگیزه ای وصف نشدنی می کوشد تا گنجینه عشق و معرفت را به وجود تک تک شاگردانش هدیه دهد. امروز هم مانند بیشتر روزها شیوانا و شاگردانش میزبان دوستانشان هستند. مردی ثروتمند به همراه دخترش با یک بغل شیرینی وارد کلاس می شوند.
مرد با چهره ای که بیشتر نارضایتی در آن موج می زد گفت: این ها هدایای ازدواج دخترم با پسر جوان و بیکار از یک خانواده فقیر است.
شیوانا متعجب پرسید: چگونه دخترت قبول کرده با پسری که هم سطح نیستند ازدواج کند؟
مرد گفت: این پسر شدیداً شیفته دخترم شده و دل دختر مرا نیز ربوده است. در حالی که پسر یکی از دوستانم که بسیار معقول و نجیب است خواهان ازدواج با دخترم است ولی دخترم عاشق این جوان بیکار شده است. من نیز به ناچار به ازدواجشان رضایت داده ام.
شیوانا پس از اندکی تفکر، از دختر پرسید: چقدر احساسات این پسر را باور داری؟
دختر گفت: قلباً به عشق او ایمان دارم و مطمئن هستم که تا پای جان عاشق من است.
شیوانا با مهربانی گفت: اگر موافقی بیا او را محک بزنیم تا ماهیت وجودش را نشان دهد.
دختر پیشنهاد استاد را پذیرفت و قرار شد در دیدار بعدی به او بگوید که پدرم مرا تهدید کرده که در صورت ازدواج با تو، هیچگونه حمایت مالی نخواهد کرد و حتی سکه ای از ثروتش به من نخواهد داد و در صورتی که تو را هم حوالی خانه مان ببیند به شدت تنبیه خواهد کرد.
دختر با اطمینان از عشق پسرک، لبخندی زد و گفت: من می دانم که به این سادگی میدان را خالی نمی کند، پس مطمئن می روم و با خبرهای خوب به نزدتان بر می گردم.
شاگردان در سکوتی عمیق به فکر فرو رفته بودند که چه خواهد شد؟ آیا این عشق؛ عشقی واقعی است یا صرفا یک ادعاست!
چند روزی گذشت مرد ثروتمند با دخترش نزد شیوانا باز گشتند. شیوانا احساس می کرد که دختر غمگین و افسرده شده است.
دختر بدون مقدمه در حالی که صدایش می لرزید با بغض گفت: به محض اینکه در مورد ثروت پدرم و تنبیه گفتم، بدون خداحافظی بلافاصله از مقابل چشمانم دور شد.
شیوانا گفت: دخترم تو با زیرکی توانستی او را بیازمایی تا بدانی که قلبش، جایگاه واقعی عشق تو نیست که اگر چنین بود، هرگز راضی نمیشد که حتی برای لحظه ای قلب تو را بیازارد. یقین بدان کسی که به راحتی تو را رها می کند و می رود، از همان ابتدا تو را نمی خواسته و صرفاً به دنبال منفعت خود بوده است. تو نیز یاد بگیر با چشمانی باز درهای قلبت را به سوی عشقی ناب بگشایی که تمام وجودت، در آسمان زیبایش اوج بگیرد و با چشم دل، نظاره گر عشقی واقعی باشی که تا پای جان برایت بایستد و تا پای جان با خاطری آسوده برایش بمانی.
پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …
* مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورد هم گفته می شود.
بیتی نیز از صائب تبریزی است که می فرماید:
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد
مجله اینترنتی تحلیلک