جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر - داستان کوتاه پریچهر

داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و پنجم)

داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و پنجم)... شازده عزیز صبح وقتى به مدرسه رفتم ژانت از دور صدایم زد و نامه اى به دستم داد و با خنده گفت: دیدى چه زود جواب نامه ات آمد؟

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند

 

شب بیست و پنجم

شازده عزیز

صبح وقتى به مدرسه رفتم ژانت از دور صدایم زد و نامه اى به دستم داد و با خنده گفت: دیدى چه زود جواب نامه ات آمد؟

متعجب پرسیدم نامه دست تو چه میکند؟

گفت صبح که خواستم وارد مدرسه شوم فرخ آمد و نامه را به من داد و عذرخواهى کرد که نمى تواند نامه را به دست خودت بدهد.

گفت از این به بعد اگر نامه اى برایش نوشتى آن را به من بدهى تا به دستش برسانم.

با خنده او را بغل کردم و بوسیدم و بعد هم نامه را باز کردم چون طاقت نداشتم تا برگشت به خانه صبر کنم و این متن نامه است:

پریچهر جان سلام

خیلى خوشحالم که برایم نامه نوشتى

حال من خوب است فقط چند روزى گرفتار یک سفر کارى بودم.

من هم دلتنگت بودم و دوست داشتم هر چه زودتر ببینمت و اما به خانم ژانت هم گفتم هر وقت براى من نامه نوشتى به او بدهى تا به دستم برساند و من هم همین کار را میکنم.

زود به زود برایم نامه بنویس تا از احوالت باخبر باشم.

کسى که تورا دوست دارد.

فرخ

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x