جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر

داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و یکم)

داستان کوتاه پریچهر (قسمت چهل و یکم)... شازده عزیز چند روز گذشته است. ضعیف شده ام، نه آب و نه غذا هیچکدام از گلویم پایین نمى رود.

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند.

 

شب چهل و یکم

شازده عزیز

چند روز گذشته است.

ضعیف شده ام، نه آب و نه غذا هیچکدام از گلویم پایین نمى رود.

مادر ناراحت است و غصه میخورد، هر چه بى بى اصرار میکند نمى توانم مثل گذشته راحت غذا بخورم. از دورى فرخ دیوانه شده ام.

آقابزرگ حال مرا میفهمد اما به روى خودش نمى آورد. لابد فکر میکند اگر چند روز دیگر هم بگذرد قضیه تمام میشود.

هیچ کس نمى داند فرخ در قلب من ابدیست ..

زیور با وجود بارداری اش یک روز در میان به عمارت مى آید و با من صحبت میکند و امید میدهد.

تصمیم گرفته ام نامه اى براى فرخ بنویسم و آن را به ژانت بدهم…

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x