شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاهم)

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاهم)... شازده عزیز دیشب جوهر خودنویس تمام شد و حالا من ادامه اتفاقات دیشب را می نویسم.

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند

 

شب پنجاهم

شازده عزیز

دیشب جوهر خودنویس تمام شد و حالا من ادامه اتفاقات دیشب را می نویسم.

یک ساعتى از رفتن آقابزرگ به عمارت کلاه فرنگى گذشته بود که در عمارت باز شد و آقابزرگ به سمت اتاق خودش آمد و چند دقیقه بعد فرخ همراه آقا ابراهیم به سمت در باغ رفت.

فرخ رفت…از شدت کنجکاوى با دقت بیشترى به فرخ نگاه می کردم تا بفهمم چه اتفاقى افتاده است.

مادر هم هنوز برنگشته بود. شهریار در آغوش من به خواب رفته بود نمى توانستم تکان بخورم ترسیدم از خواب بیدار شود.

هیچ صدایى نمى آمد. با خودم کلنجار می رفتم که تکان نخورم اما طاقت نیاوردم. شهریار را آرام از روى پایم روى تشک کنار کرسى گذاشتم و لحاف را رویش کشیدم. شال قلاب بافى شده را از روى چوب رختى برداشتم، روى شانه ام انداختم و بیرون رفتم. صداى پچ پچ مادر را از مطبخ شنیدم که به بى بى می گفت:

طفلک بچه ام حال و روز خوبى ندارد. انشالله این قضیه ختم به خیر شود. از شدت سرما نتوانستم روى پله ها بایستم و به اتاق برگشتم…

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x