شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
رهی معیری

ماییم و دیده‌ای که بود آشیان اشک؛ به بهانه زادروز رهی معیری

رهی معیری... تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک / باران صبحگاه ندارد صفای اشک

به بهانه زادروز رهی معیری این شاعر عاشق پیشه غزلی از او را با هم می خوانیم.

 

تابد فروغ مهر و مه از قطره های اشک
باران صبحگاه ندارد صفای اشک

گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
روشندلی کجاست که داند بهای اشک؟

ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه
ماییم و دیده‌ای که بود آشیان اشک

گوش مرا ز نغمه شادی نصیب نیست
چون جویبار ساخته ام با نوای اشک

از بس که تن ز آتش حسرت گداخته است
از دیده خون گرم فشانم به جای اشک

چون طفل هرزه پوی به هر سوی می دویم
اشک از قفای دلبر و من از قفای اشک

دیشب چراغ دیده من تا سپیده سوخت
آتش افتاد بی تو به ماتم سرای اشک

خواب آور است زمزمه جویبارها
در خواب رفته بخت من از های های اشک

بس کن رهی که تاب شنیدن نیاوریم
از بس که دردناک بود ماجرای اشک

 

رهی معیری

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x