شعر شهر منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک و خالی
حسین منزوی یکی از بهترین شاعران معاصر است که خیال انگیز بودن و تصویرسازی های شعرش کم نظیر است. در ادامه یکی از غزل های زیبای او را با هم می خوانیم.
شعر شهر منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک و خالی
شهر منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی
می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار
می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی
چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی
هر چه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت
می کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم های مثالی
ای طلسم عددها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!
وی ورق خوردهی احتشامت هر چه تقویم فرخنده فالی!
چشم واکن که دنیا بشورد! موج در موج دریا بشورد!
گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی
حاصل جمع آب و تن تو ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی
* حسین منزوی
مجله اینترنتی تحلیلک
عشق من
ممنون از همراهی و حسن توجه شما