جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
پریچهر

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و هفتم)

داستان کوتاه پریچهر (قسمت پنجاه و هفتم)... شازده عزیز انگار دلهره هاى من تمامى ندارند.

شب ها که سکوت همه جا را فرا می گیرد، پریچهر دست به نوشتن می برد.

از عشق و از وقایعى که در غیاب شازده در عمارت رخ می دهد می نویسد. پریچهر امیدوار است که به زودى عموى حمایت کننده اش از سفر فرنگ برگردد. هیچکس از او خبرى ندارد و هیچکس جز پریچهر به بازگشتنش به ایران امیدوار نیست. او دلتنگ تنها عموى خود شده و نمى تواند دلتنگى اش را جز به کاغذهاى سفید که هر شب سیاه می شوند به کسى بگوید.

سال دقیق داستان مشخص نیست، اما داستان مربوط به دوره اى است که زندگى هیچ شباهتى به امروز نداشت. خانه ها بزرگ و سرسبز بودند و دلها کمتر می شکستند

 

شب پنجاه و هفتم

شازده عزیز

انگار دلهره هاى من تمامى ندارند.

بعد از روزى که فرخ به عمارت آمد و نمى دانم چه حرف هایى بین او و آقابزرگ رد و بدل شد خبرى از او ندارم.

حتى ژانت هم او را ندیده است.

در پانزده روز اخیر چقدر دلتنگى ام بیشتر شده است.

خیلى خسته ام، بیشتر از چیزى که بتوانم بگویم یا بنویسم.

فکرهاى منفى و مزاحم نمى گذارند آرامش داشته باشم.

فرخ کجاست؟ چه مى کند؟ نکند مرا فراموش کرده است؟ توقع بى خبرى از او را نداشتم.

عشق چه اتفاق دردآورى برایم بود….

 

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x