شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
از گلستان من ببر ورقی / در محضر سعدی شیرازی

از گلستان من ببر ورقی / در محضر سعدی شیرازی

در محضر سعدی شیرازی...بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را بطیش خریف مبدل نکند.

از گلستان من ببر ورقی / در محضر سعدی شیرازی

 

از گلستان من ببر ورقی

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را بطیش خریف مبدل نکند.

به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من بـبر ورقـی

گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد

* * * * * * * * * * * * * *

از گلستان من ببر ورقی / در محضر سعدی شیرازی

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که بهر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم ؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من ازین دلق مرقع بدر آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثی ست که پنهان ماند
داستانی ست که بر هر سر بازاری هست

* * * * * * * * * * * * * *

دیر آمدی ای نگار سرمست

یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق تو بوده ام. گفت مشتاقی به که ملولی…

دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست

معشوقه که دیر دیر بینند
آخر کم از آنکه سیر بینند

 

امیدواریم مطلب از گلستان من ببر ورقی / در محضر سعدی شیرازی برای شما مفید بوده باشد.

مجله اینترنتی تحلیلک

3.3 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهام
5 سال قبل

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست..
به به
خییییلی زیبا بود

2 سال قبل
پاسخ به  الهام

ممنون از توجه و اظهارنظر شما

مهدى ديلمى
2 سال قبل

عالى ومعرکه پس از مدتها دورى از سعدى شیرین سخن ممنون

2 سال قبل
پاسخ به  مهدى ديلمى

خوشحالیم که این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت. نوش جانتان…

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x