بمان که فلسفه این شب دراز این است
که یک دقیقه بیشتر تو را نگاه کنم
(سعید بیابانکی)
امشب کنار پنجره بنشین، به تماشای آخرین برگی که با رقص باد از نگاهت می گریزد.
به تماشای شاخه های عریان که بی تابِ تن پوش سفیدی است تا زمستان بر قامتش بپوشاند.
امشب حال و هوای دلت را به گیسوی بلند دختر زمستان که در پشت پنجرi اتاقت، به انتظار گشودن در و لمس دستانِ سردش نشسته گره بزن.
دلت را به بلندای یلدا بسپار و بگذار آرامش این شب طولانی، ناآرامی روزهای رفته ات را به گورستان فراموشی بسپارد.
بگذار ضیافت یلدایت به نگاه مهربان پدر و کلام شیرین مادر، جان بگیرد …
مگذار بغض فرو خورده جای خالی مادربزرگ، چشمانت را بارانی کند.
به یاد آن روزها که در کنارت بود و فالی از حافظ به نام دلت قرعه میزد، چشمانت را ببند و نیت کن و غزلی شیرین هدیۀ جان بی جانش کن.
امشب یک دقیقه بیشتر به عشق بیندیش و فرصتی به خودت بده تا عشق، گرد و غبار کینه را از دلت بزداید و لحظه های آرامی را مهمان دلت کند.
یک دقیقه بیشتر، به کسی بیندیش که جز برف سرد زمستان، تن پوشی بر تن ندارد و در انتظار دستان توست تا بر تن عریانش، لباسی گرم بپوشانی که دلش همچون زمستان یخ نزند.
امشب یک دقیقه بیشتر، مهربانی را با خود زمزمه کن که جز با مهر، نمی توان از یخبندان زمستان در امان بود.
امشب آغاز سرماست، سرمایی که اگر با هیزم عشق، آتشی نیفروزی، کلبه دلت در سرمای جانسوز زمستان یخ می زند.
امشب با مهر، مهربانی و عشق، به استقبال زیباترین فصل ها برو و زمستان را با سپیدی برف در آغوش بگیر و بدان تا آن زمان که دلت مملو از مهر باشد، هیچ سرمایی تنت را نمی آزارد.
با زمستان همگام شو و با برف سپید هم راز.
و بدان که زیباترین خوشی ها، خوشی های ساده و بی آلایشند.
عطر زمستان را در عمق لحظه هایت جاری کن و خدا را شاکر باش که چشمانت بر یلدای زیبای دیگری به نظاره نشسته و زندگی، فرصتی دوباره بر سر راهت نشانده است.
شادی هایت به بلندای شب یلدا…
یلدایت مبارک…
مجله اینترنتی تحلیلک