شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

نجوای دل (مجموعه داستان های شیوانا)

مجموعه داستان های شیوانا... شیوانا هم به شکرانه روزی زیبا که سرشار از عطر دل انگیز گلهای بارانی شده بود فارغ از درس و مدرسه ساعاتی را در کنار شاگردانش به تماشا نشستند.

شیوانا و نجوای دل

بوی نم باران همه جا پیچیده بود، اهالی دهکده در دشت مقابل مدرسه دور هم جمع شده بودند. هر یک در گوشه ای نشسته شاد و سرخوش از بارش باران با هم گپ می زدند و از عطر خاک باران خورده لذت می بردند. شیوانا هم به شکرانه روزی زیبا که سرشار از عطر دل انگیز گلهای بارانی شده بود فارغ از درس و مدرسه ساعاتی را در کنار شاگردانش به تماشا نشستند. زن و شوهر جوانی در گوشه ای نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می کردند. آنقدر آهسته زمزمه می کردند که جز خودشان هیچکس صدایشان را نمی شنید.

در گوشه ای دیگر زن و شوهر پیری روبروی هم نشسته بودند و بدون کلام در سکوتی زیبا به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. کمی دورتر زن و شوهری میانسال زیر درختی نشسته بودند و با صدای بلند با هم صحبت می کردند. گاهی آنقدر صدایشان بلند می شد که صدای بلند و لحن کلامشان موجب آزار اطرافیان می شد. یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: چرا آن دو نفر با وجودی که فاصله شان کم است سر یکدیگر داد می زنند؟

شیوانا پاسخ داد: وقتی دل آدم ها از هم دور می شود صدای همدیگر را نمی شنوند و مجبورند برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند فریاد بزنند، هر چه دلها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان ها سردتر باشد داد و فریادشان نیز بیشتر خواهد شد. ولی زمانی که دو نفر دلشان به هم نزدیک باشد می توانند هزاران حرف را آهسته با هم زمزمه کنند مانند آن زوجی که حرف هایشان را عاشقانه نجوا می کنند.

زمانی که دل دو نفر یکی می شود خطوط نگاهشان نیز یکی می شود و از کوچکترین نگاه زیباترین کلام را نثار هم می کنند و هیچکس از اشارات و راز سخن آنها آگاه نمی شود. مثل آن زوج پیر که در سکوت عاشقانه هایشان را برملا می کنند و از کنار هم بودن لذت می برند و آن زوج میانسالی که مرتباً با صدای بلند و کلمات نامناسب با هم حرف می زنند بطور یقین دلشان فرسنگ ها از هم فاصله دارد و صدایشان نیز به یکدیگر نمی رسد و مجبورند با داد و فریاد حرفشان را بیان کنند.

شاگردان که از شنیدن سخنان دلنشین استاد بسیار لذت برده بودند این بار با نگاهی دقیق تر به مردم که در گوشه و کنار دشت نشسته بودند خیره شدند.

نگاه شاگردان با نگاه زن و شوهر پیری تلاقی کرد که خاطرات یک عمر زندگی را در پیاله چای ریخته بودند و جرعه جرعه سر می کشیدند، تصویر یک عاشقانه زیبا در سکوت دشت و فنجانی چای با عطر عشق زیباترین و در عین حال ساده ترین تصویری بود که ناب ترین لحظه های زندگی را بر دیدگان هر بیننده ای می نشاند و آن زن و شوهری که روبروی هم نشسته ولی انگار سالیان سال از هم دور بوده اند چنان نگاهشان سرد و بی روح بر چهره ی رنگ پریده شان می افتاد که خودشان هم باور نداشتند که روزی نقطه ای مشترک آن دو را به اینجا رسانده است!

شیوانا دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا از تو ممنونم که امروز ما را غرق رحمت نمودی و بارشی زیبا بر زشتی ها افشاندی. از تو ممنونم که باران زیبایت فرصتی بر دلهای خسته شد که دمی در هوایت بیاسایند و فارغ از جنجال های زندگی بر گستره دشتی دل انگیز به یاد آورند که زندگی را فرصتی دوباره نیست و اکنون بخواهند، هر آنچه که از زندگی می خواهند بخواهند و برخیزند تا خواسته هایشان همچون زیوری گرانقدر آویزه ی لحظه هایشان شود. به یاد آورند که جرعه ای از فنجان عشق ناب ترین نوشیدنی لحظه های خوش زندگی است. به یاد آورند که اگر دل هایشان کوک و نزدیک به هم باشد زیباترین کلام بر دفتر سکوت نقش می بندد و شیواترین مثنوی دنیا با زبان سکوت بین دو عاشق سروده می شود.

شاگردان شیوانا مبهوت نگاه استاد به آسمان و شیوه سخنش با خدا شده بودند همگی نزد استاد رفتند و دستانشان را دور استاد حلقه کردند و او را بوسیدند و از سر مهر برای سلامت وجود شیوانا نزد خالق کائنات دعا کردند و از اهالی دهکده نیز خداحافظی نموده و به سوی مدرسه به راه افتادند.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x