زندگینامه افراد موفق
همراهان همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک در این مطلب سعی داریم تا با زندگینامه پدر صنایع غذایی ایران کسی که نامش با نام مهرام گره خورده است یعنی شاهرخ ظهیری آشنا شویم.
شاهرخ ظهیری
شاهرخ ظهیری در سال ۱۳۰۹ در شهر ملایر متولد شد. پدرش اهل ملایر و مادرش اهل تهران بود. به دلیل شرایط کاری در سن ۲ سالگی با خانواده ملایر را ترک کرده و به تهران مهاجرت کردند. دو سال بعد پدر در وزارت مالیه آن زمان در شهر قم به عنوان رئیس استخدام شد و همگی به مدت ۱۲ سال در شهر مذهبی قم ساکن بودند و دوره دبستان و دبیرستان را در همان شهر سپری کرد.
وی دوران دبیرستان را در رشته ادبی و در دبیرستان حکیم نظامی قم به پایان رساند. پس از آن در رشته حقوق دانشگاه تهران به ادامه تحصیل پرداخت البته در کنار تحصیلات دبیرستانی مدتی هم به تحصیلات حوزوی مشغول بود و با مسائل فقهی آشنایی داشت که همین عامل در گرایش او به رشته حقوق دانشگاه تهران موثر بود.
شاهرخ ظهیری اولین شغل خود را در حرفه معلمی دبستان تجربه کرد. در زمانی که او تازه سال پنجم دبیرستان را به اتمام رسانده بود پدرش بر اثر ابتلا به بیماری سل دار فانی را وداع گفت. بنابراین سرپرستی خانواده به او رسید. دولت وقت آن زمان شرایط اشتغال را برای او با معافی کفالت سربازی و سپس استخدام در اداره فرهنگ قم با مدرک تحصیلی پنجم دبیرستان فراهم کرد. تاریخ استخدام او مهرماه ۱۳۲۸ بود در حالی که ۱۸ سال بیشتر نداشت. از حقوق ۶۴ تومانی تدریس ماهانه ۱۰ تا ۱۲ تومان آن خرج اجاره خانه می شد. با این حال هزینه خانواده ظهیری از محل دیگری نیز تامین می شد روی یک دستگاه کامیون که از پدر او به ارث رسیده بود راننده ای گماشته شده بود که بخشی از هزینه های خانواده را تامین می کرد.
شاهرخ ظهیری سال دوم تحصیل در دانشکده حقوق را می گذراند که از اداره فرهنگ قم درخواست انتقال به تهران را داد اما به جای انتقال به تهران به شهرستان کرج منتقل و در یکی از دبیرستان های کرج به تدریس تاریخ و ادبیات مشغول شد.
تدریس در دبیرستان دخترانه جنت در محله قلهک تهران واقعه ای را برای شاهرخ ظهیری رقم زد که به زعم وی پس از گذشت بیش از نیم قرن هنوز در قلب و روح خود آن را حس می کند. تعریف حال و هوای آن روزگار از زبان ظهیری خواندنی است:
“در آن زمان من جوانی مجرد بودم که به قول دوستان انسان خوش برخوردی هم بودم. باید کم کم خود را برای ازدواج و تشکیل خانواده آماده می کردم. بعد از مدتی تدریس در دبیرستان جنت، یکی از دانش آموزان دبیرستان که دختر بسیار خوش برخورد، ساعی و در عین حال زیبا و جذابی بود، توجه مرا به سوی خودش جلب کرد. این توجه رفته رفته به دلبستگی عمیقی به آن دختر در قلب من تبدیل شد. پس از مدتی احساس کردم آن دختر هم متقابلاً به من علاقه و دلبستگی پیدا کرده است. هر دو سخت عاشق و دلبسته هم شده بودیم. از آن عشق هایی که مشابه آن را بیشتر در کتاب ها و فیلم های سینمایی می توان سراغ گرفت. شب و روز از عشق آن دختر آرام و قرار نداشتم. می دانستم که او هم وضعیتی شبیه به من دارد. برای خواستگاری کسی را همراه خود نبردم. پدر دختر درباره شغل و حرفه ام سوال کرد. گفتم لیسانس حقوق هستم و شغل اصلی ام دبیری آموزش وپرورش است. در بازار هم کار می کنم. اما پدر دختر در نهایت سنگدلی گفت به معلم جماعت دختر نمی دهم.“
فروشگاه منسوجات کارخانه درخشان یزد در مقابل سبزه میدان تهران برای شاهرخ ظهیری در حکم ایستگاه اول قطاری بود که او را تا قله صنعت غذایی ایران رساند. کارخانه درخشان یزد علاوه بر فاستونی پتوهای مرغوبی تولید می کرد که باب دل اکثر مردم آن دوره بود. این فروشگاه را فردی به نام هراتی هدایت می کرد که از بستگان نزدیک شاهرخ ظهیری بود. فروشگاه درخشان یزد در عین حال سالانه میلیون ها متر پارچه موردنیاز تهیه یونیفورم های ماموران و افسران شهربانی کل کشور را تامین می کرد. ظهیری خود می گوید اولین روزی که برای کار وارد فروشگاه شد چهارپایه ای به او دادند و تا مدت ها او در گوشه ای از فروشگاه روی آن می نشست و رفت وآمد مشتریان را نظاره می کرد. اما این برای شاهرخ ظهیری جوان و تحصیلکرده و در عین حال اتوکشیده خوشایند نبود پس باید به دنبال راهی می گشت تا قابلیت های خود را در عرصه کسب وکار نشان دهد. سرانجام نقطه جهش در فروشگاه درخشان یزد زده شد. صبح یکی از همان روزهایی که شاهرخ ظهیری خود را به فروشگاه محل کار می رساند اتفاق مهمی می افتد. از رئیس اداره تدارکات شهربانی وقت نامه ای می رسد که هراتی را در شوک فرو می برد. در آن نامه اعلام شده بود که شهربانی دیگر قصد خرید پارچه یونیفورم از درخشان یزد را ندارد. در آن زمان شهربانی کل کشور همه ساله میلیون ها متر پارچه مورد نیاز تهیه یونیفورم ماموران و افسران خود را از کارخانه درخشان یزد خریداری می کرد و از محل فروش آن سود خوبی نصیب کارخانه درخشان یزد می شد اما نامه فسخ قرارداد شهربانی کل کشور وقت با درخشان یزد تهدید بزرگی برای ادامه کار این کارخانه محسوب می شد. پس شاهرخ ظهیری باید دست به کار می شد. او هراتی، مسوول فروشگاه را مجاب کرد که می تواند این مشکل را حل کند و دو روز فرصت خواست. شاهرخ ظهیری که در آن زمان اواخر سال سوم دانشکده حقوق را می گذراند و تا گرفتن لیسانس حقوق فاصله ای نداشت صبح فردای آن روز قدم زنان راهی شهربانی کل کشور شد. از پلکان ورودی کاخ شهربانی بالا رفت و سراغ دفتر رئیس اداره تدارکات را گرفت اما نگهبان مسلح کاخ مانع ورود او شد. اصرار او باعث می شود راه دفتر افسر نگهبان را به او نشان دهند.
شاهرخ ظهیری در این باره می گوید:
موفق شدم وقت ملاقاتی برای صبح فردای آن روز با عالی ترین مقام شهربانی کل کشور به دست آورم. ساعت ۶ صبح روز بعد در دفتر تیمسار رئیس اداره تدارکات شهربانی حاضر شدم. فرصت زیادی نداشتم، پس شروع کردم: جناب تیمسار من کارمند فروشگاه کارخانه درخشان یزد هستم. گویا امسال دستور فرموده اید که شهربانی دیگر از کارخانه ما پارچه نخرد. در حالی که پارچه های کارخانه درخشان یزد به تصدیق همه اهل فن هم کیفیت بالایی دارد و هم قیمت آن بسیار منصفانه و رقابتی است. بنابراین امروز خدمت رسیده ام تا تقاضا کنم آن دستور را لغو بفرمایید، چون اگر دستور جنابعالی اجرا شود علاوه بر خسارت سنگین به کارخانه من و عده زیادی از کارکنان آن بیکار و رزق و روزی خود را از دست خواهیم داد.
صحبت های آن روز و آن ساعت شاهرخ ظهیری اثر خود را گذاشت. تیمسار بی آنکه پاسخی به او بدهد گوشی تلفن را برداشت و به آجودان خود با لحن خشک و آمرانه دستور داد: پارچه امسال را هم از درخشان یزد بخرید. این اقدام ظهیری در آن زمان سر و صدای زیادی در بازار به پا کرد و باعث شد تا بسیاری از تجار سرشناس آن وقت بازار برای شاهرخ ظهیری جوان حساب جداگانه ای باز کنند. مسئول فروشگاه هم ۵۰۰ تومان به عنوان پاداش برای او در نظر گرفت.
ادامه دارد…
مجله اینترنتی تحلیلک