سعدی یکی از بزرگترین سخن سرایان جهان است که در سده هفتم هجری در شیراز متولد شد. کلام سعدی روشن و روان و در عین حال سهل و ممتنع است. کلام در دست او مانند موم و هر معنایی را به عبارتی ادا می کند که از آن موجزتر و زیباتر ممکن نیست. وجود سعدی را از عشق و محبت سرشته اند. سعدی همه مطالب را به بهترین وجه ادا می کند اما چون به عشق می رسد شور دیگر در می یابد. هیچ کس عالم عشق را نه مانند سعدی درک کرده و نه به بیان آورده است. وصف سخن سعدی در این مجال نمی گنجد، پس با اظهار عجز به مختصر بیانی اکتفا می کنیم.
ای ساربان آهسته رو کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور ازو بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم و اندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم تا ابِل چون خر فرو ماند بگل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من هم کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا
طاقت نمیارم جفا، کار از فغانم می رود
کلیات سعدی
مجله اینترنتی تحلیلک