شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا

برکت در دستان اوست (مجموعه داستان های شیوانا)

شیوانا با تبسم گفت: گمان نمی کنم که اوضاع زیاد تغییر کند. حکم نسنجیده ای که تو چند ماه قبل دادی معنای واقعی "برکت" را به مردم فقیر دهکده و سبزی فروش یاد داد.

شیوانا برکت در دستان اوست

افسر امپراطور آدم متکبر و خودخواهی بود و همه اهل دهکده او را می شناختند. روزی برای خرید به بازار دهکده رفت و از پیرمرد خواست تا مرغوب ترین سبزیجات را برای او گلچین کند و به ارزان ترین قیمت به او بفروشد.

پیرمرد قبول نکرد و با صدای بلند گفت که چنین کاری نمی کند چرا که معتقد بود اگر برای افسر امپراطور که مردی ناشایست است این کار را انجام دهد، برکت مزرعه و محصولاتش کم می شود.

افسر با شنیدن این حرف به شدت ناراحت شد و در مقابل جمع فریاد کشید که از امروز هیچ کس حق ندارد از این مرد لنگ خرید کند. هر کس از مزرعه او میوه و سبزیجات بخرد به بدترین شکل مجازات خواهد شد. سپس به مرد سبزی فروش گفت: دیگر مردم عادی هم جرات نمی کنند از تو خرید کنند و تو روز به روز فقیرتر خواهی شد، آنگاه متوجه میشوی که برکت مزرعه ات چه خواهد شد!

مغازه از آن روز به مدت یک هفته بسته بود. بعد از یک هفته باغبان شیوانا در کنار مغازه پیرمرد، مغازه ای باز کرد به نام “سبزی فروشی ویژه ثروتمندان” و در آن سبزی های معمولی را به قیمتی گزاف به ثروتمندان، کدخدا و افسر امپراطور می فروخت.

چند روزی گذشت. پیرمرد مغازه کوچکش را باز کرد و هر روز صبح که می آمد سبزیجات را دسته بندی می کرد و مرغوب ترین ها را به صورت رایگان در اختیار مردم فقیر می گذاشت. کم کم بیشتر اهالی دهکده برای گرفتن سهمیه رایگان خود جلو در مغازه پیرمرد صف می بستند و خوشحال آنجا را ترک می کردند. خدمتکاران خانواده های ثروتمند نیز، برای خرید به مغازه سبزی فروش ویژه ثروتمندان می رفتند و محصولات معمولی را با قیمتی گزاف می خریدند.

چند ماه که گذشت نه تنها وضعیت پیرمرد بدتر نشده بود، بلکه توانست مزرعه بزرگتری بخرد و تولیدات خود را افزایش دهد و این خبر به دربار امپراطور رسید و امپراطور هم افسر خودخواه را توبیخ کرد و از او خواست فورا حکم نادرستی که صادر کرده است را باطل کند. افسر امپراطور هم با ناراحتی به بازار رفت و در میان جمع خطاب به پیرمرد گفت: از امروز به دستور امپراطور حکم ممنوعیت خرید از مغازه تو را باطل اعلام می کنم. اما در حیرتم که در این چند ماه که محصولات خود را بطور مجانی در اختیار مردم قرار می دادی چگونه توانستی دوام بیاوری و حتی ثروت بیشتری بدست آوردی که توانستی مغازه بزرگتری بخری!

مرد سبزی فروش با لبخند گفت: این همان برکتی است که آن روز داستانش را برایت گفتم. افسر امپراطور به شیوانا که درمیان جمع ایستاده بود گفت: از فردا باغبان مدرسه شما دیگر نباید اینجا باشد و در مغازه اش را باید ببندد. خدمتکاران من سبزیجات مورد نیاز خود را از همین سبزی فروش تهیه می کنند هر چند که قیمت آن گران باشد.

شیوانا با تبسم گفت: گمان نمی کنم که اوضاع زیاد تغییر کند. حکم نسنجیده ای که تو چند ماه قبل دادی معنای واقعی “برکت” را به مردم فقیر دهکده و سبزی فروش یاد داد.

افسر امپراطور گیج و منگ بازار را ترک کرد.

چند روز بعد به او خبر دادند که مغازه باغبان شیوانا سبزیجات مرغوب خود را به صورت رایگان در اختیار مردم فقیر دهکده می گذارد و مرد سبزی فروش محصولات معمولی خود را به قیمت گزاف به ثروتمندان می فروشد و غروب هر روز بعد از تمام شدن کار، سود حاصله را با هم تقسیم می کنند و اینگونه پول و در آمد یکی از مغازه ها بین هر دو مغازه تقسیم می شود. در واقع برکت حاصل از یک مغازه هر دو را راضی می کند و هر دو از برکتی حقیقی منفعت نصیبشان می شود.

آری بدان که اگر دری به روی بنده ای بسته شود، به طور یقین درِ دیگری به رویش باز خواهد شد که عامل آن فقط خواستِ خداست.

بنابراین نور برکتِ حقیقی، از جانب خدا بر زندگی ما می تابد و فقط کافیست که باور کنیم جز خدا هیچکس قادر به تغییر زندگی مان نیست. در این صورت می بایست بدون ترس از تهدید دیگران، تلاش کنیم تا قدرت خدای کائنات، در زندگیمان جاری شود و برکت وجود و حضور حق را در جزء جزء لحظه هایمان حس کنیم.

افسر امپراطور بدون اینکه حرفی بزند، به سمت دربار رفت. شیوانا نیز با تکان دادن دستی برای همه اهالی دهکده، به طرف مدرسه به راه افتاد.

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x