شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
عاشقانه ترین داد و ستد - شیوانا

عاشقانه ترین داد و ستد (مجموعه داستان های شیوانا)

عاشقانه ترین داد و ستد؛ مجموعه داستان های شیوانا ...پسر جوان، ثروتش را برای تصاحب گرانبهاترین الماس به دخترک هدیه داده و دخترک نیز یک دنیا عشق به پسرک ارزانی داشته است.

شیوانا و عاشقانه ترین داد و ستد

مرد جوان ثروتمندی در گوشه ای دنج از دهکده، کلبه ای اشرافی داشت و با آسودگی و رفاه زندگی می کرد. او هر روز بیشتر از قبل تلاش می کرد تا بتواند بهتر تجارت کند و موفقیت های بیشتری کسب نماید. مرد هر روز که می خواست سر کار برود، گاهی در راه دختری را می دید که با لباسی وصله دار و کفش هایی پاره به سختی راه می رود. از سر کنجکاوی به دنبال دختر رفت و به محل کار دخترک رسید. از دور مشغول تماشا شد و دید که دختر جوان عرق ریزان غرق در انجام کاری سخت و طاقت فرسا شد که حتی دستان ظریفش تحمل جابجایی و سنگینی ظرف ها و بسته ها را نداشت.

دخترک به سختی ولی با چشمانی امیدوار به بسته ها نگاه می کرد و می دانست که تا پایان روز که تمام ظرف ها را در جای مخصوص بچیند، دیگر توانی برای رفتن به خانه نخواهد داشت. کار هر روز دخترک همین بود که به بسته ها خیره شود و با جابجایی ظرف ها، افتان و خیزان روز را به پایان برساند و فقط خدا می دانست که در دل دخترک چه ذوقی بود زمانی که آفتاب غروب می کرد و او با دستانی پر به خانه بر می گشت و چه امیدی در دل او بود که با اندک مزدی که در دست داشت، کمی غذا برای شام تهیه کند و در شب تاریک و وسعت تنهایی خود بر سفره ساده ای که با زحمت می گستراند بنشیند و با عشقِ داشته ها و حسرتِ نداشته هایش سر کند.

مرد جوان زمانی که به پشت در خانه دخترک می رسید، قطره اشکی از گوشه چشمانش می چکید و راه رفته را برمی گشت و دخترک که حتی متوجه حضور و تعقیب او نمی شد وارد خانه شده و کوله بار تنهایی را همچون هر شب به دوش می کشید و دست به آسمان با خدا نجوا می کرد.

مرد جوان هر روز که می خواست از خانه بیرون برود در دل دعا می کرد که دخترک را سر راه ببیند و از دور او را همراهی کند و گاهی روزها نیز چنین می شد و دخترک سر به زیر و آرام با قدم هایی محکم به سوی سرنوشت می رفت.

کم کم پسرک حس می کرد تصویر دخترک در ذهنش نقش بسته و حتی اگر روزی او را سر راهش نبیند، تجسم چهره او دلش را آرام می کند. روزها می گذشت و پسر جوان شیفته دخترک شده بود و بی قرار در پیِ او.

بالاخره تاب نیاورد و حرف دلش را که مدت ها در وجودش تلنبار شده بود به دختر جوان گفت و منتظر پاسخ ماند.

دخترک فقیر آرام به زمین خیره شد و سر بلند کرد و به چشمان پسرک ثروتمند نگاه کرد. هر چه بیشتر نگاهش با نگاه پسرک تلاقی می کرد، او را بیشتر سرشار از صداقت می دید و عاری از ثروت و عشقی که در چشمان او موج می زد، دل دخترک را می لرزاند.

پسر نیز که از انتظار پاسخ دخترک بی قرار و نا آرام شده بود، وقتی به او نگاه می کرد هاله ای از نجابت و پاکی در چشمان دخترک می دید.

چند روزی گذشت و پسر جوان که از سکوت دختر هم آرام بود و هم بی قرار، تصمیم گرفت با وجود مخالفت شدید اطرافیان به دیدن بستگان دختر برود و از او خواستگاری کند. با تلاش تمام سختی های راه را کنار زد و جسورانه به سوی انتخاب خود رفت.

با وجود تمام مخالفت ها تکیه گاه دختر شد و دخترک نیز همدم لحظه های پسر جوان.

یک روز شیوانا که از دهکده آنها می گذشت، چند نفر از بستگان پسر را دید که دور هم جمع شده اند و از انتخاب اشتباه او حرف می زدند و می گفتند که چرا با وجود ثروت و دارایی، زندگی اش را به زندگی دختری فقیر و تنگدست گره زده است، در حالی که می توانست دختری هم شان خود انتخاب کند که اندوخته هایش نیز دو برابر شود.

آنها می گفتند که مرد ثروتمند با ازدواج با دختر فقیر چه چیزی عایدش شده که اینگونه خود را خوشبخت حس می کند.

شیوانا با سلام به جمع آنها رفت و در کنارشان نشست. همگی سوالات ذهن خود را برای استاد دوباره تکرار کردند و شیوانا در حالی که با دقت به حرف هایشان گوش می کرد، لحظه ای سکوت کرد و سپس گفت: شما نداشته های دختر را فقط دیده اید و بر اساس کفش ها و لباس وصله دار دخترک او را قضاوت می کنید، در حالی که نگاه پسر جوان با نگاه شما یکی نیست. او هاله ای از عفت و نجابت بر سر دخترک دیده است و غیرتی که تمام وجود او را به کار و تلاشی سخت واداشته که بتواند در سایه پاکدامنی، زندگی را بی منت و دور از پلیدی های مردان هوسباز بگذراند و دل بر خدایی بسته که هر شب کلبه او را با شمع امید روشن نگه می دارد.

پسرک ثروتمند، داشته های ارزشمند دخترک را دیده و لباس زیبای معرفت و نجابت که بر قامت او پوشیده شده و قلبش را احاطه کرده است. دخترک فقیر، همچون الماسی در تاریکی های زندگی پسرک درخشیده که حتی ثروتش نتوانسته آن تیرگی ها را روشنی ببخشد و دخترک نیز بدون چشم داشت به ثروت او، صداقت و عشق را در چشمانش دیده و در جاذبه مهر او غرق شده است.

ارزش خوبی های وجود دخترک، کمتر از ثروت نیست و نگاهی عمیق فقط می تواند این ارزش را درک کند و برای تصاحبش بجنگد. دلی به وسعت دریا می بایست، کینه ها و کدورت های اطرافیان را برای رسیدن به عشقی زلال در خود غرق کند.

پسر جوان، ثروتش را برای تصاحب گرانبهاترین الماس به دخترک هدیه داده و دخترک نیز یک دنیا عشق به پسرک ارزانی داشته است و این داد و ستد، یکی از زیباترین و ارزشمند ترین جلوه های زندگی ما انسان هاست.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x