جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا دیر یا زود گستاخ تر می شوند

دیر یا زود گستاخ تر می شوند / مجموعه داستان های شیوانا

شیوانا با کاروانی به شهری دیگر سفر می کرد، در کاروان افراد متفاوتی بودند که هر کدام خصوصیات اخلاقی خاصی داشتند. یکی پیرمردی بود که هوش و حواس درستی نداشت و دیگری مردی که میمون فروش بود و میمون ها را تربیت می کرد و برای فروش به شهرهای مختلف می برد.

شیوانا: دیر یا زود گستاخ تر می شوند

شیوانا با کاروانی به شهری دیگر سفر می کرد، در کاروان افراد متفاوتی بودند که هر کدام خصوصیات اخلاقی خاصی داشتند. یکی پیرمردی بود که هوش و حواس درستی نداشت و دیگری مردی که میمون فروش بود و میمون ها را تربیت می کرد و برای فروش به شهرهای مختلف می برد.

زن و شوهری هم با چند فرزند قد و نیم قد همسفر شیوانا و دوستانش بودند. فرزندان به پدرشان بسیار احترام می گذاشتند و از او حرف شنوی داشتند ولی متاسفانه حرمت مادر را نگه نمی داشتند و دائم با او بدرفتاری می کردند. پدر خانواده نیز به جای اینکه بچه ها را راهنمایی و از این کار زشت منع کند، با خنده و شوخی برخورد می کرد و بچه ها به خاطر همین رفتار، روز به روز گستاخ تر می شدند. چند روزی از سفر گذشته بود و بچه ها همه را خسته کرده بودند، با شیطنت به سراغ پیرمرد حواس پرت رفتند. سر به سرش می گذاشتند و او را آزار می دادند. شیوانا دیگر نتواست تحمل کند، نزد پدر بچه ها رفت و گفت: بچه هایت پیرمرد را اذیت می کنند و این کار درستی نیست. اگر آنها را راهنمایی نکنی و به کارشان ادامه بدهند، ممکن است آسیب ببینند.

پدر بچه ها با غرور گفت: هیچ کس حتی مادر این بچه ها نمی تواند آنها را تنبیه کند، آنها کوچک هستند و اگر کسی را اذیت می کنند و سنگ می اندازند، به خاطر سن و سال و بچگی شان است و بچه ها تفریحشان شیطنت و بازیگوشی است. شیوانا حرفی نزد و رفت. روز بعد به مرد خبر دادند که مرد حواس پرت از مرد میمون فروش دو تا میمون بزرگ خریده است و آنها را آموزش داده که به بچه ها سنگ بزنند و از پیرمرد دفاع کنند.

بچه ها زخمی و هراسان نزد پدرشان برگشتند و در مورد پیرمرد و آزار میمون هایش شکایت کردند. بچه ها می گفتند که روز اول، پیرمرد میمونِ محافظ نداشت و اولین بار بود که آنها با دو میمون قوی هیکل روبرو شده بودند. در کاروان همهمه ای برپا شد و مدیر کاروان از استاد شیوانا خواست تا مشکل را بررسی و حل و فصل نماید. پدر بچه ها از شیوانا خواست که میمون ها را در صحرا سر به نیست کند و شیوانا گفت: اما پیرمرد می گوید هیچ کس حتی مربی میمون ها نیز نمی تواند آنها را کتک بزند و اذیتشان کند. چون آنها میمون های او هستند و اگر هم سنگی می زنند که باعث آزار دیگران می شود به خاطر حیوان بودنشان است و اینکه می خواهند از پیرمرد محافظت کنند. تنها راهی که می ماند اینست که نگذاری تا آخر سفر، بچه هایت به پیرمرد نزدیک شوند. پدر بچه ها قبول کرد و قرار شد که بچه ها سراغ پیرمرد نروند و از او دور باشند.

وقتی همه چیز آرام شد، شیوانا پیش پدر بچه ها رفت و به او گفت: به خاطر داشته باش که این بچه ها از روی بچگی به مادر خود توهین نمی کنند و یا به خاطر سرگرمی به پیرمرد آزار نمی رسانند، بلکه شب و روز توهین و بی احترامی به بزرگترها را تمرین می کنند و در وجودشان باقی می ماند و دیر یا زود گستاخ تر می شوند و روزی هم به سراغ خودت خواهند آمد . روزی که دیگر برایشان فرقی نمی کند که با چه کسی چگونه رفتار کنند. چرا که هیچکس آنان را از بی احترامی به دیگران منع نکرده است و یاد نگرفته اند که در هر موقعیتی چگونه به دیگران ادای احترام کنند تا دیگران نیز متقابلا با آنها با احترام رفتار کنند.

بنابراین بهتر است که تو نیز روش تربیتی و حمایتی خود را تغییر داده و به فرزندانت یاد بدهی که خط قرمزهای رفتاری را خوب بشناسند تا در آینده با عبور از خط قرمزها دچار مشکل نشوند و با شکستن حرمت ها، نه خود آسیب ببینند و نه به دیگران لطمه بزنند. چرا که آموزش های رفتاری در کودکی زیر بنای عادت های بزرگسالی است و عادت ها و روزمرگی ها، مجموعه شخصیت ما را شکل می دهند. پس قطعاً دقت و حساسیت امروزه ما بر رفتارهای کودکان، زمینه ساز آداب صحیح فردای آنهاست. اگر امروز ادب و احترام را در دلشان بنشانیم، به طور یقین فردا همان احترام را به خودمان بر می گردانند و بدین گونه نه شخص و نه خانواده هیچگونه آسیبی نخواهند دید.

پدر سرش را پایین انداخت و می دانست آنچه که امروز درو کرده ثمره آنست که دیروز کاشته است.

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …  

 مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x