شنبه/ 3 آذر / 1403
Search
Close this search box.
شیوانا تو لطف می کنی و دیگران وظیفه پندارند

تو لطف می کنی و دیگران وظیفه می پندارند / مجموعه داستان های شیوانا

شیوانا و داستان تو لطف می کنی و دیگران وظیفه می پندارند ... یکی از شاگردان مدرسه شیوانا هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد و قبل از اینکه بقیه دوستانش بیدار شوند، حیاط و آشپزخانه مدرسه را نظافت می کرد و تمام زباله ها را بیرون می برد.

شیوانا تو لطف می کنی و دیگران وظیفه می پندارند

 یکی از شاگردان مدرسه شیوانا هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد و قبل از اینکه بقیه دوستانش بیدار شوند، حیاط و آشپزخانه مدرسه را نظافت می کرد و تمام زباله ها را بیرون می برد.

وقتی دوستانش از خواب بیدار می شدند همه جا تمیز و مرتب بود و همگی از دوست زرنگ و سحرخیز خود تشکر و قدردانی می کردند.

شیوانا نیز ضمن تشکر و تحسین از پسرک به او می گفت: پسرم نیازی نیست که هر روز فقط تو به تنهایی این همه کار را انجام بدهی، دوستانت نیز هر کدام وظیفه ای دارند. بگذار آنها هم به وظایف خود عمل کنند. تو باید مراقب باشی که لطف بیش از حدت، به وظیفه تبدیل نشود که آنها نیز با این کارِ تو از مسئولیت و وظایفشان غافل شوند.

پسرک از استاد به خاطر راهنمایی هایش تشکر و خداحافظی کرد. چند وقتی گذشت تا اینکه یکی از روزها شاگرد زرنگ مدرسه شیوانا به دلیل خستگی، دیرتر از بقیه دوستانش از خواب بیدار شد.

بچه ها از خواب بیدار شدند و با آشپزخانه و حیاطی بهم ریخته و کثیف روبرو شدند و تمام زباله ها روی هم انباشته شده بود. دلخور و عصبانی شدند که چرا همه جا نامرتب و کثیف است! همگی دوستشان را مقصر می دانستند و می گفتند که او می بایست مثل هر روز زباله ها را بیرون می برد و اینجا را نظافت می کرد.

وقتی پسرک حرف های دوستانش را شنید، بسیار رنجید و پیش استاد شیوانا رفت و تمام ماجرا را برای او تعریف کرد.

شیوانا پس از شنیدن تمام حرفهای شاگردش به او گفت: پسرم بارها به تو گوشزد کردم که اگر بنا به درخواست دلت، بیشتر از وظیفه ای که بر عهده داری کاری را انجام بدهی، برایت دردسر ساز خواهد شد. چرا که دیگران گمان می کنند وظیفه اجباری توست و در نتیجه توقعاتشان بالا می رود و اگر کاری را که صرفاً وظیفه تو نیست، حتی یکبار نتوانی انجام بدهی، با تو برخوردی ناشایست خواهند داشت.

آنها به تو القا می کنند که کم کاری کرده ای و به خوبی وظیفه ات را انجام نداده ای، در حالی که تو حتی از حیطه وظایف خودت هم بیشتر کار انجام داده ای و آنها کم کاریِ خودشان را که موجب بی نظمی شده به تو نسبت می دهند. تو با تکرار لطف در حق دوستانت که ظرفیت حق شناسی بالایی نداشتند باعث شدی که سطح توقعشان بی دلیل بالا برود و فقط خودت مقصر هستی. البته تو می توانی به آسانی این اشتباهت را جبران نمایی.

از امروز هرگز در حقِ دیگران بیش از حد ظرفیتشان لطف نکن که این افراط وظیفه تو تلقی نشود. چرا که آدم ها ظرفیتشان متغیر است و بسیاری از انسان ها، هرگز توان تفکیک لطف و وظیفه را ندارند و همین امر موجب اختلال و بی نظمی در روند کلی زندگی می شود. پس خودت را با لطف مکرر دچار وظیفه ای مسلم نکن که با توقعات بیجای دیگران زیر سوال بروی و با حاشیه های درد سر ساز، از زندگی اصلی خودت دور بمانی.

اینکه تو با مهربانی به دوستانت کمک می کنی امری پسندیده و شایسته است ولی اینکه آنها لطف تو را با وظیفه ات اشتباه بگیرند و نتوانند تشخیص دهند که تو در حق آنها محبت داشته ای و نه وظیفه، تو را دچار سرخوردگی می کند و دیگر نمی توانی با آرامش حتی به وظایف خودت رسیدگی کنی و مسئولیت هایی که بر عهده خودت است را نمی توانی به نحو احسن انجام دهی.

پسرک تمام حرف های استاد را خوب گوش می کرد و می دانست حق با شیواناست، ولی با خودش فکر می کرد که چرا بعضی خواسته یا ناخواسته دیگران را این گونه می آزارند. چرا ما انسان ها لحظه ای جای خود را با دیگران عوض نمی کنیم. چرا لطف و مهربانی آنها را درک نمی کنیم و چرا نسبت به وظایف خودمان متعهد نیستیم؟!

و هزاران چرای دیگر که ذهن پسرک را مشغول کرده بود …

 

پایدار بمانید تا داستانی دیگر از شیوانا …

 

مجله اینترنتی تحلیلک

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x