جمعه/ 2 آذر / 1403
Search
Close this search box.
داستان خرگوش دانا و شیر

داستان خرگوش دانا و شیر

روزگاری در یک جنگل زیبا یک شیر عصبانی و بداخلاق زندگی می کرد، او پادشاه جنگل بود و حیوانات زیادی را برای اینکه غذای خود را تامین کند، کشته بود و به همین دلیل همه حیوانات از او وحشت داشتند.

داستان خرگوش دانا و شیر

داستان خرگوش دانا و شیر

روزگاری در یک جنگل زیبا یک شیر عصبانی و بداخلاق زندگی می کرد، او پادشاه جنگل بود و حیوانات زیادی را برای اینکه غذای خود را تامین کند، کشته بود و به همین دلیل همه حیوانات از او وحشت داشتند.

روزی حیوانات جلسه ای برگزار کردند تا راهکاری پیدا کنند و از دست شیر بدجنس راحت شوند. یک خرگوش که بسیار عاقل بود در آن جلسه راه حلی داد و آن پیشنهاد این بود که همه حیوانات از آن استقبال کردند. همه حیوانات پیش شیر رفتند و به او گفتند که از بین خودشان هر روز یکی را انتخاب می کنند و به عنوان غذا نزد شیر می فرستند، شیر وقتی سخنان آنها را شنید موافقت کرد و بسیار خوشحال شد.

فردای آن روز خرگوش پیر تصمیم گرفت که به عنوان اولین طعمه نزد شیر برود. او خیلی دیر نزد شیر رفت و شیر از این کار او حسابی عصبانی شده بود و از خرگوش پرسید که چرا اینقدر دیر کرده است.

خرگوش گفت که در راه به شیر دیگری رسیده و او مانع از آمدن او شده است. شیر به خرگوش گفت که حتما باید آن شیر دیگر را ببیند.

خرگوش و شیر راه افتادند، خرگوش او را به چاه عمیق و پر آبی برد و گفت که آن شیر در آنجا مخفی شده است، شیر به درون چاه نگاه کرد و تصویر خودش را در آب دید و فکر کرد که شیر دیگر را می بیند. او خیلی سریع برای از بین بردن شیر به درون چاه پرید و از بین رفت.
پس از آن همه حیوانات در جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.

 

اصل داستان خرگوش دانا و شیر در کلیله و دمنه آمده است.

 

بیشتر بخوانید: شعر ورزش برای کودکان

 

مجله اینترنتی تحلیلک

4.5 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatima
2 سال قبل

خیلی خیلی داستان خوبی بود

2 سال قبل
پاسخ به  Fatima

از اینکه این پست باعث رضایت شما شده خوشحالیم.

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x