آخرین برگ تقویم
آخرین برگ تقویم
بر فراز آخرین قله آرزوهایم نشسته ام و چشم دوخته ام به بادبادک زمان که ثانیه به ثانیه در نگاهم محو می شود. تقویم یک هزار و سیصد و نود و نه در دستانم می لرزد و چه بی رحمانه می تازد و دور می شود. تلخ و شیرین های روزهای رفته جلو چشمانم رژه می روند و چند برگ باقی مانده با زبانی خاموش بدرود می گویند.
چه زود گذشت روزهایی که لبخند را به بهانه های دور سپردیم و هرگز به خود مجال ندادیم که بخندیم بی بهانه …
چه زود گذشت روزهایی که بقچه شادی را عجولانه زیر بغل می گرفتیم ولی از فرط خستگی به زمین می گذاشتیم و به راحتی رد می شدیم از آن…
چه زود گذشت روزهایی که با اشک، آتش دل خاموش می کردیم ولی خاکستر آن در دلمان می ماند.
چه زود گذشت روزهایی که با خنده وشعف، درونمان به خروش می آمد و چشم ها و لب هایمان با هم می خندید.
ولی گذشت و تمام شد…
لحظه های شاد و غمگین هر دو رفتند و فقط تلی از خاکستر خاطرات برجا ماند. روزهای آخر اسفند تداعی سیصد و شصت و پنج روز است که بر من و تو گذشته. تابوت زمان روزهای رفته را در خود مدفون می کند و فقط مشتی از یاد ایام قدیم، بر تن من و تو برجا می ماند.
خاطره آن روز که کودکی زیبا در آغوش مادرش از بوی نان تازه که در دستان من دیده بود به وجد آمده بود و با نگاهی معصوم نان طلب می کرد و من با عشق تکه نانی در دستان کودک گذاشتم و او با لبخند زیبایش تشکری شیرین کرد و از نگاهم دور شد و من از حس خوش آن روز، مدت ها شاد و سرخوش بودم و یاد خوش آن روز هنوز با من است.
یاد آن روز که پیرمردی ناتوان در کنار خیابان به انتظار دستی گرم ایستاده و من مشتاقانه به طرفش دویدم و دستانش را به مهر فشردم و او نیز دست به سوی آسمان برد و دعایی خیر بدرقه راهم نمود.
تمام آن روزها در جلو چشمانم رژه می روند و فقط حسرت و شادی از آن روزها برایم مانده …
و من حتی نمی توانم ثانیه ای به آن روزها برگردم جز یادآوری خاطراتش.
از آن روزها فقط در دلم حس حسرت یا رضایتی دلچسب مانده… حسرت از روزهایی که می توانستم ولی دستی نگرفتم و لبخند بر روزهایی که شادی را به ناتوانی در راه مانده، هدیه دادم و آن روزم به آرامش گذشت.
آخرین برگ تقویم ۱۳۹۹
دوست من
امروز دیگر فرصتی بر جبران روزهای رفته نیست!
امروز روز تحول درون من و توست …
قلم سبز شکوفه های بهاری را در دست بگیر و خط بطلان بر خطای گذشته بکش و به آغازی زیبا بیندیش.
بیا در دفتر زندگی برای کبوتران سفید عشق، دانه مهر بپاش و بر بال هایشان دست خطی از مهربانی ببند و به آسمان بیکران خوبی ها پروازشان بده.
بیا به بال قاصدکانی که به میهمانی شکوفه ها دعوتند، برگی از محبت ببند و بر دل دوست، پر و بالشان بده…
عزیز دل!
فرصت کمی مانده، غم هایت را به غروب خورشید بسپار و شادی هایت را به طلوع بهاری زیبا!
برخیز و از خدا بهترین حال را برای خودت، برای من و برای دیگری بخواه
حول حالنا الی احسن الحال …
مجله اینترنتی تحلیلک