داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و دوم)
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و دوم)… شازده عزیز امروز بعد از یک هفته عاقبت فرخ را دیدم. کمی لاغر تر شده بود و چشم هایش برق همیشگی را نداشت.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و دوم)… شازده عزیز امروز بعد از یک هفته عاقبت فرخ را دیدم. کمی لاغر تر شده بود و چشم هایش برق همیشگی را نداشت.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیست و یکم)… شازده عزیز چند روز است فرخ را نمی بینم. راستش را بخواهید کمی نگرانم. می ترسم دیگر نتوانم او را ببینم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیستم)… شازده عزیز … آن روز وقتی به خانه زیور برگشتم یک حس جدید داشتم. دیگر از دلهره خبری نبود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت نوزدهم)… شازده عزیز امروز به دیدن زیور رفتم. ساعت ۳ راننده مرا به خانه او برد. بعد از چند هفته که دلتنگش بودم او را در آغوش گرفتم.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هجدهم)… شازده عزیز باورم نمی شود، امروز دوباره جلو آمد و با من قرار گذاشت.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هفدهم)… شازده عزیز امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. فرخ بالاخره سر صحبت را باز کرد. فقط چند کلمه، فقط چند سوال از من پرسید.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت شانزدهم )… شازده عزیز خسته شدم از این چشم و هم چشمی ها، از کنایه های اطرافیانم که به مادرم می زنند. پریچهر چرا هنوز شوهر نکرده است؟
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت پانزدهم )… شازده عزیز دور از تمام این بیقراری ها، فرخ امروز کمی گرفته به نظرم آمد. دیگر حالت هایش را می فهمم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت چهاردهم )… شازده عزیز ماه امشب کامل است. مثل همان شب هایی که آسمان صاف بود، چند ستاره در سکوت و سیاهی آن می درخشیدند.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت سیزدهم )… شازده عزیزم الان که نامه را می نویسم به همه چیز آگاهم و می دانم ممکن است این داستان عاشقانه برایم دردسرساز شود.