پنجشنبه/ 22 آذر / 1403
Search
Close this search box.

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان با معنی کامل

همراهان ارجمند و همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب گلچینی از زیباترین حکایت های باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان را به همراه معنی برای شما آورده ایم. امیدواریم از مطالعه این مطلب لذت ببرید...

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

همراهان ارجمند و همیشگی مجله اینترنتی تحلیلک، در این مطلب گلچینی از زیباترین حکایت های باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان را به همراه معنی برای شما آورده ایم. دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب با «کاروان حله» درباره گلستان می‌نویسد: «گلستان سعدی برای خودش دنیایی است یا دست کم تصویری درست و زنده از دنیاست. سعدی درین کتاب انسان را، با دنیای او و با همه معایب و محاسن و با تمام تضادها و تناقض هایی که در وجود او هست تصویر می کند.»

امیدواریم از مطالعه این مطلب که به باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان اختصاص دارد، لذت ببرید…

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت دروغی مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز

پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کردفرمان دادن (۱). بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت مَلک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتنسخن زشت (۲) که گفته اند: هر که دست از جان بشویدآماده مرگ شدن (۳) هرچه در دل دارد بگوید.

اذا یَئِسَ الانسانُ طالَ لسانُهُ
کَسِنَّورِ مغلوبٍ یَصولُ علی الکلبِ (۴)

وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

معنی بیت وقت ضرورت چو نماند گریز

در هنگام سختی و اضطرار که راه فرار و چاره ای وجود ندارد، فرد ممکن است حتی تیزی شمشیر و جراحت اندک را به جان بخرد و آن را با دست خود بگیرد. این بیت به این نکته اشاره دارد که در بزنگاه های مهم فرد برای نجات خود حاضر به انجام هر کاری است.

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

مَلک پرسید که چه می گوید. یکی از وزرای نیک محضرخوش معاشرت(۵) گفت: ای خداوند جهان همی گوید: والکاظمینَ الغیظَ والعافینَ عنِ الناسِو خشم و غضب خود را فروخورند و بر مردم ببخشایند. (۶) ملک را رحمت در دل آمد و از سر خون او گذشت.

وزیر دیگر_که ضد او بود_ گفت: ابنای جنسهمکاران (۷) ما رانشایدشایسته نیست (۸) در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و سقط گفت. ملک روی از این سخن درهم کشید و گفت: مرا آن دروغ پسندیده تر آمد از این راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خُبثیبدخواهی (۹). و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز.

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی لغات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- فرمان دادن

۲- سخن زشت، خطابات و عبارات مشوش

۳- آماده مرگ شدن

۴- هرگاه آدمی ناامید شود زبان درازی میکند/ چنانکه گربه شکست خورده نیز به سگ حمله آرد

۵- خوش معاشرت

۶- و خشم و غضب خود را فروخورند و بر مردم ببخشایند

۷- همکاران، همپایگان

۸- شایسته نیست

۹- بدنهادی، بدخواهی

*******************************

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه قد بود و حقیر

ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه قد بود و حقیر و دیگر برادرش بلند و خوبروی.

بارییک بار (۱) پدر بکراهیتناخوش آیندی (۲) و استحقارخوار شمردن (۳) در وی نظر همی کرد. پسر بفراستتیزهوشی (۴) و استبصاربینادلی (۵)بجای آوردفهمید (۶) و گفت: ای پدر کوتاه خردمند به از نادان بلند، نه هرچه بقامت مهتر بقیمت بهتر. اَلشّاهُ نظیفَهُ والفیلُ جیفَهُگوسفند پاکیزه است و فیل مُردار.(۷)

اَقَلُّ جبال الارضِ طور و اِنَّهُ
لاَعظَمُ عندَاللهِ قَدراً و منزلاً (۸)

آن شنیدی که لاغری دانا
گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی اگر ضعیف بود
همچنان از طویله ای خر به

پدر بخندید و ارکان دولتبزرگان مملکت (۹) بپسندید و برادران بجان برنجیدند.

تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد

هر بیشه گمان نبر که خالی است
باشد که پلنگ خفته باشد

معنی بیت تا مرد سخن نگفته باشد

تا زمانی که یک فرد سخنی نگفته باشد، استعدادها و عیب های آن مشخص نمی شود.

*****

شنیدم که ملک را در آن مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی درهم آوردند اول کسی که اسب در میدان جهانید این پسر بود و گفت:

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر درمیان خاک و خون بینی مرا

کان که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان، وان که بگریزد به خون لشکری

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند از مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر بازآمد زمینِ خدمت ببوسید و گفت:

ای که شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان بکار آید
روز میدان، نه گاو پرواری

آورده اند که سپاه دشمن بی قیاسبی شمار (۱۰) بود و اینان اندک. طایفه ای آهنگ گریز کردند. پسر نعره ای زد و گفت: ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید. سواران را به گفت او تَهَوُربی پروایی (۱۱) زیادت گشت و به یک بار حمله بردند. شنیدم که هم درآن روز بر دشمن ظفر یافتند. ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولی عهد خویش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهرش از غرفهبالاخانه (۱۲) بدید دریچه برهم زد. پسر دریافت و دست از طعام بازکشید و گفت: مُحال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.

کس نیاید به زیر سایه‌ی بوم
ور همای از جهان شود معدوم

پدر را از این حال آگهی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی بواجبچنان که لازم و شایسته بود (۱۳) بداد. پس هریک را از اطراف بلاد حصّه ای مَرضیّسهمی پسندیده (۱۴) معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاستاختلاف فرو نشست و جنگ و جدال رفع شد (۱۵) که گفته اند: ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

نیم نانی گر خورد مردخدای
بذل درویشان کند نیمی دگر

مُلک اقلیمی بگیرد پادشاه
همچنان دربند اقلیمی دگر

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی لغات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- یک بار

۲- ناخوش آیندی

۳- خوار شمردن

۴- تیزهوشی

۵- بینادلی

۶- پی برد، دریافت، فهمید

۷- گوسفند پاکیزه است و فیل مُردار. به این معنا که گوشت گوسفند با کوچکی اندام حلال و پاک است و فیل با وجود جثه بزرگ وقتی کشته شود مُردار و ناپاک است

۸- کوچکترین کوه های زمین کوه طور است و همانا از لحاظ قدر و مرتبه در نزد خدا از همه کوه ها بزرگترست

۹- بزرگان مملکت

۱۰- بی شمار

۱۱- بی باکی، بی پروایی

۱۲- بالاخانه

۱۳- چنان که لازم و شایسته بود

۱۴- بهره ای (سهمی) پسندیده

۱۵- اختلاف فرو نشست و جنگ و جدال رفع شد

*******************************

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست

یکی از ملوک شنیدم که شبی در عشرتخوشی و عیش (۱) روز کرده بود و در پایانِ مستی می گفت:

ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست

درویشی برهنه، به سرما، بیرون خفته بود بشنید و گفت:

ای آنان که به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟

مَلِک را خوش آمد، صُرّه ایکیسه پول (۲) هزار دینار از روزندریچه (۳) بیرون داشت و گفت: دامن بداردامنت را بگیر(۴) ای درویش.

گفت: دامن از کجا آرم که جامه ندارم.

مَلِک را بر حال ضعیفبی چیزی (۵) او رقّتدل سوزی، مهربانی (۶) زیادت شد و خلعتی برآن مزید کرد و پیشش فرستاد.

درویش آن نقد و جنسپول و کالا (۷) را به اندک مدتیبخورد و پریشان کردمصرف و پراکنده کرد (۸) و بطمع بازآمد.

قرار برکف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق، نه آب در غربال

در حالتی که مَلِک را پروایتوجه (۹) او نبود عرضه داشتند که فلان درویش ایستاده است. بهم آمدخشمگین شد (۱۰) و روی درهم کشیدابراز خشم و نفرت کرد (۱۱) و از این جا گفته اند اصحاب فِطنتهوشمندان (۱۲) و خُبِرتآگاهی (۱۳) که از حدّتتیزی (۱۴) و سَورتتندی (۱۵) پادشاهان برحذر باید بود که غالب همّتبیشتر توجه (۱۶) ایشان به مُعظَمات امورکارهای بزرگ(۱۷) مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.

حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه

مجال سخن تا نبینی زپیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش

گفت: این گدای مُبَذِّراسراف کار، ولخرج(۱۸) را که چندان نعمت به چندین مدت برانداختتلف کرد (۱۹) برانید که خزینه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اِخوان الشّیاطین.(۲۰)

ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود باشد کش به شب روغن نبینی در چراغ

یکی از وزرای ناصح گفت: ای پادشاهِ روی زمین چنین کسان را وجهِ کفافمبلغ کافی برای گذران روز (۲۱) بتفاریقاندک اندک(۲۲) مُجری باید داشتپرداختن (۲۳) تا در نفقهخرج (۲۴) اسراف نکنند. امااشارت که فرمودیدستوری که دادی (۲۵) از زجر و منعراندن و محروم کردن (۲۶)، مناسب سیرت ارباب همّتبلندطبعان (۲۷) نیست یکی را به لطف امیدوار کردن و باز به ناامیدی خسته گردانیدنرنجاندن.(۲۸)

به روی خود درِ طمّاع باز نتوان کرد
چو بازشد، بدرشتی فراز نتوان کرد

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

 

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

کس نبیند که تشنگانِ حجاز
به لب آبِ شور گردآیند

هرکجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی لغات و عبارات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- خوشی و عیش

۲- کیسه پول

۳- دریچه

۴- دامنت را بگیر

۵- بی چیزی

۶- دل سوزی، مهربانی

۷- پول و کالا

۸- مصرف کرد و پراکنده کرد

۹- اعتنا، توجه

۱۰- خشمگین شد

۱۱- روی ترش کردن، ابراز خشم و نفرت کرد

۱۲- زیرکان، هوشمندان

۱۳- آگاه، آگاهی

۱۴- تیزی

۱۵- تندی، شدت

۱۶- بیشتر توجه

۱۷- کارهای بزرگ

۱۸- اسراف کار، ولخرج

۱۹- تلف کرد

۲۰- از آیه سوره اسری آمده است که می فرماید: اِنَّ المُبذِرینَ کانُوا اِخوانَ الشَّیاطینَ.. (همانا اسراف پیشگان برادران شیطانند.)

۲۱- مبلغ کافی برای گذران روز

۲۲- بتدریج، اندک اندک

۲۳- پرداختن

۲۴- خرج

۲۵- دستوری که دادی

۲۶- راندن و محروم کردن

۲۷- بلندطبعان

۲۸- آزردن، رنجاندن

معنی از حدت و سورت پادشاهان برحذر باید بود: از تیزی و تندی پادشاهان باید دور ماند.

*******************************

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت یکی از وزرا معزول شد

یکی از وزرا معزولخلع (۱) شد به حلقه درویشان درآمد. برکت صحبت ایشان در او سرایت کردسعادت همنشینی با آنان در او اثر کرد (۲) و جمعیت خاطرش دست داد.آرامش خاطر برای او حاصل شد(۳)

مَلِک باردیگر با وی دل خوش کردنسبت به او دلش صاف شد و محبت نشان داد(۴) و عمل فرمودبه کار دیوانی مأمور کرد (۵) قبول نکرد و گفت: معزولی، به نزد خردمندان به که مشغولینگرانی و اضطراب.(۶)

آنان که به کُنجِ عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند

کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست و زبانِ حرف گیران رستند

مَلِک گفت: هرآینهقطعا (۷) ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشایدشایسته و لایق باشد.(۸)

گفت: ای ملک نشان خردمندِ کافی جز این نیست که به چنین کارها تن درندهد.

همای بر همه مرغان ازان شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد

سیه گوشپستانداری گوشت خوار از تیره گربه ها و کوچک تر از یوزپلنگ(۹) را پرسیدند که ملازمت صحبت شیرت به چه وجه اختیار آمد؟همنشینی پیوسته با شیر را از چه روی برگزیدی؟(۱۰) گفت: تا فضله صیدشباقیمانده شکار (۱۱) می خورم و از شرّ دشمنان درپناه صولتشحمله بردن، هیبت (۱۲) زندگانی می کنم.

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

گفتند: اکنون که به ظلّ حمایتشسایه نگاهبانی (۱۳) درآمدی و به شکر نعمتش اقرار کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه خاصّانت درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: از بطشِحمله کردن (۱۴) او همچنان ایمن نیستم.

اگر صدسال گبر آتش فروزد
چو یک دم اندر او افتد، بسوزد

افتد کهممکن است که (۱۵) ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشدممکن است (۱۶) که سر برود و حکما گفته اند: از تلوَن طبعدگرگونی خلق و خوی(۱۷) پادشاهان بر حذر باید بود که وقتی به سلامی برنجند و وقتی به دشنامی خلعت دهند و آورده اند که ظرافت بسیار هنر ندیمان است و عیب حکیمان.

تو بر سر قدر خوشتن باش و وّقار
بازیّ و ظرافت به ندیمان بگذار

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی لغات و عبارات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- خلع شدن، محروم شدن

۲- سعادت همنشینی با آنان در او اثر کرد

۳- آرامش خاطر برای او حاصل شد

۴- نسبت به او دلش صاف شد و محبت نشان داد

۵- به کار دیوانی مأمور کرد

۶- نگرانی و اضطراب

۷- قطعا، بی شک

۸- شایسته و لایق باشد

۹- پستانداری گوشت خوار از تیره گربه ها و کوچک تر از یوزپلنگ

۱۰- همنشینی پیوسته با شیر را از چه روی برگزیدی؟

۱۱- باقیمانده شکار

۱۲- حمله بردن، هیبت

۱۳- سایه نگاهبانی

۱۴- حمله کردن

۱۵- ممکن است که

۱۶- ممکن است

۱۷- دگرگونی خلق و خوی، رنگ به رنگ شدن

*******************************

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت دوست آن دانم که گیرد دست دوست

یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد نزدیک من آورد که کفافِ اندکدرآمد ناکافی (۱) دارم و عیال بسیار و طاقتِ بارِ فاقهنیازمندی، تنگدستی (۲) نمی آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هرآن صورت که زندگانی کنم کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان بلب آمد که بر او کس نگریست

باز از شماتتشاد شدن به غم دشمن (۳) اعدا می اندیشم که بطعنه در قفای منپشت سر من، در نبود من (۴) بخندند و سعیِ مرا در حق عیال بر عدمِ مروّتناجوانمردی (۵) حمل کنند و گویند:

مبین آن بی مروَت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی

که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت دوست آن دانم که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی

و در علمِ محاسبتحسابداری (۶) چنان که معلوم است چیزی دانم اگر به جاهِ شما جهتی معّین شودبه مدد مقام و منزلت شما راهی پیدا شود (۷) که موجب جمعیّت خاطرآسودگی خیال(۸) باشد بقیّتِ عمر از عهده شکرِ آن بدر نتوانم آمد.

گفتم: عملِ پادشاهشغل دیوانی(۹) دو طرف دارد: امید و بیم یعنی امیدِ نان و بیم جان و خلافِ رای خردمندان باشد بدان امید در این بیم افتادن.

کس نیاید به خانه‌ی درویش
که خراج زمین و باغ بده

یا به تشویش و غصّه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه

گفت: این سخن موافق حال من نگفتی و جواب سوال من نیاوردی. نشنیده ای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد.

راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست

و حکما گفته اند: چهارکس از چهار کس بجان به رنجند: حرامی از سلطان، و دزد از پاسبان، و فاسق از غَمّازسخن چین (۱۰)، و روسپیزن بدکار(۱۱) از محتسب؛ و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟

مکن فراخ روی در عمل، اگر خواهی
که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ

تو پاک باش و مدار، ای برادر، از کس باک
زنند جامه‌ی ناپاک گازران بر سنگ

گفتم: حکایتاین حکایت را انوری نیز به نظم درآورده است (۱۲) آن روباه مناسب حال تو است که دیدنش گریزان و بی خویشتناز خود بی خود شده (۱۳)، افتان و خیزان.

کسی گفتش: چه آفت است که موجب چندین مخالفتترس (۱۴) است؟ گفت: شنیدم شتر را بسُخرهکار بی مزد (۱۵) می گیرند.

گفتند: ای شیفته لایعقل شتر را با تو چه مناسبت و تو را با او چه مشابهت؟

گفت: خاموش! که اگر حسودان بغرض گویند شترست و گرفتار آیم که را غم تخلیصخلاص کردن (۱۶) من باشد تا تفتیش حال من کند؟

و تا تریاقپادزهر(۱۷) از عراق آورده باشند مارگزیده مرده باشد.

همچنین تو را فضل است و دیانت و تقوی و امانت، امّا متعنّتانعیب جویان (۱۸) در کمینند و مدّعیان گوشه نشین. اگر آنچه حُسنِ سیرت تو است بخلاف تقریر کنندبیان کنند (۱۹) و در معرض خطاب پادشاه افتی که را در آن حالت مجالِ مقالت باشد؟ (۲۰)

پس مصلحت آن می بینم که مُلک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی.

به دریا در منافع بی شمارست
وگر خواهی سلامت، برکنارست

رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و روی درهم کشید و سخنان رنجش آمیز گفتن گرفت که این چه عقل است و کفایتهوشمندی (۲۱) و فهم و درایت؟ قول حکما درست آمد که گفته اند: دوستان در زندان بکار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.

دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاریّ و برادرخواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

دیدم که متغیّر می شوددگرگون شدن، خشمگین شدن (۲۲) و نصیحت بغرض می شنود. به نزدیک صاحب دیوان رفتم، به سابقه معرفتیآشنایی (۲۳) که میان ما بود، و صورت حالش بیان کردم و اهلیّتشایستگی (۲۴) و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند.

روزی چند بر این برآمد لطفِ طبعشنیکو سرشتی (۲۵) بدیدند و حسن تدبیرش بپسندیدند کارش ازان درگذشت و به مرتبه ای برتر ازان ممکن شد.

همچنین نجم سعادتش در ترقّی بود تا به اوج ارادتبالاترین درجه دلخواه (۲۶) برسید و مقرّب حضرت سلطان و مشارٌ اِلیهمورد مشورت(۲۷) و مُعتَمَدٌ علیهمورد اعتماد (۲۸) گشت. بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم:

زکار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکی است

اَلا لایجأَرَنَّ اَخُو البَلِیَّه
فَلِلرَّحمن الطافٌ خفیَّه (۲۹)

منشین تُرُش از گردش ایام که صبر
تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد

مرا در آن قُربت با طایفه ای یاران اتفاق سفر افتاد. چون از زیارت مکّه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد.

ظاهر حالش دیدم پریشان و در هیأت درویشان. گفتم: حال چیست؟ گفت: چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و مَلِک، دامَ مُلکُهُ، در کشف حقیقت آن استقصاکوشش تمام کردن و به نهایت چیزی رسیدن (۳۰) نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیمصمیمی(۳۱) از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.

نبینی که پیش خداوند تخت
تواضع کنان دست بر برنهند

چو بینند کارش ز دست اوفتاد
همه عالَمَش پای بر سرنهند

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

 

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این روزها که مژده سلامت حُجّاج برسید از بند گرانم خلاص کردند و مِلکِ موروثم خاص.(۳۲)

گفتم: آن نوبت اشارتِ من قبول نکردی که گفتم عمل پادشاه چون سفر دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.

یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افگندش مرده بر کنار

مصلحت ندیدم از این بیش ریشِ درونشجراحت دل (۳۳) را به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. بدین دو کلمه اختصار کردمسخن را مختصر و کوتاه کردم (۳۴):

ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشت نیامد پند مردم

دگر ره گر نداری طاقتِ نیش
مبر انگشت در سوراخ کژدم

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی لغات و عبارات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- روزی ناکافی، درآمد ناکافی

۲- نیازمندی، تنگدستی

۳- شاد شدن به غم دشمن

۴- پشت سر من، در نبود من

۵- ناجوانمردی

۶- حسابداری

۷- به مدد مقام و منزلت شما راهی پیدا شود

۸- آسودگی خیال

۹- شغل دیوانی

۱۰- سخن چین

۱۱- زن بدکار

۱۲- این حکایت را انوری نیز به نظم درآورده است

۱۳- از خود بی خود شده

۱۴- ترس

۱۵- بیگاری، کار بی مزد

۱۶- خلاص کردن، رهاندن

۱۷- پادزهر

۱۸- عیب جویان

۱۹- بیان کنند

۲۰- در آن حالت که در جایگاه بازخواست و عتاب و سرزنش واقع شوی به چه کسی فرصت سخن گفتن می دهند؟

۲۱- هوشمندی

۲۲- دگرگون شدن، خشمگین شدن

۲۳- آشنایی

۲۴- شایستگی

۲۵- نیکو سرشتی

۲۶- بالاترین درجه دلخواه

۲۷- مورد مشورت

۲۸- مورد اعتماد

۲۹- هان تا گرفتار بلا فریاد و زاری نکند چون خداوند مهربان را لطف هایی نهان است

۳۰- کوشش تمام کردن و به نهایت چیزی رسیدن

۳۱- صمیمی

۳۲- مژده تندرستی حج گزاران که به پادشاه رسید مرا از زنجیر سنگین رهایی بخشید و ملک موروث مرا مصادره فرمود

۳۳- جراحت دل

۳۴- سخن را مختصر و کوتاه کردم

*******************************

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس

مَلِک زوزنناحیه ای که در قدیم جزو نیشابور بوده (۱) را خواجه اییکی از بزرگان (۲) بود کریم النّفسبخشنده، بزرگوار (۳)، نیک محضر که همگنانهمه (۴) را درمواجههدر حضور(۵) خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی. اتفاقا حرکتی از او در نظر سلطان ناپسند آمد. مصادره کرد و عقوبت فرمود. سرهنگان مَلِک به سوابق اِنعامِاحسان و نیکویی پیشین (۶) او معترف بودند و به شکر آنمُرتَهَنمرهون، در گرو.(۷)

در مدّتتوکیلبازداشت (۸) او رفقنرمی و ملایمت و مدارا (۹) و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبتشکنجه کردن (۱۰) روا نداشتندی.

صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تو را
در قفا عیب کند، در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان می گذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن

آنچه مضمون خطاب مَلِک بودآنچه پادشاه پرداخت آن را بعنوان جریمه دستور داده بود (۱۱) از عهده بعضی بدرآمد و به بقیّت در زندان بماند.برای پرداخت بقیه مبلغ، در زندان گرفتار ماند (۱۲)

یکی از ملوکِ نواحی در خُفیهپنهانی (۱۳) پیغامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگواری ندانستند و بی عزتی کردند.

اگر رای عزیز فلان، اَحسَنَ اللّهُ خَلاصَهُخدا رهایی او را نیکو و آسان گرداند (۱۴)، به جانب ما التفات کندتوجه کند (۱۵) در رعایت خاطرشپاس داشتن و مراعات نظر او(۱۶) هرچه تمامتر سعی کرده شود و اعیان این مملکت به دیدار او مُفتقرندنیازمند (۱۷) و جواب این حروف را منتظر.

خواجه بر این وقوف یافت و از خطر اندیشید. درحال جوابی مختصر، چنان که مصلحت دید، بر قفای ورق نِبِشت و روان کرد.

یکی از متعلّقان مَلِک که بر این واقف بود مَلِک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرموده ای با ملوک نواحی مراسلهمکاتبه (۱۸) دارد.

مَلِک بهم برآمد و کشف این خبر فرموددستور داد حقیقت این خبر را آشکار کنند.(۱۹)

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

 

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

قاصد را بگرفتند و رسالتنامه (۲۰) او را بخواندند. نِبِشته بود که حُسنِِ ظنِّ بزرگان در حق این ضعیف بیش از فضیلت اوست و تشریف قبولیافتخار حسن قبول و پذیرایی (۲۱) که ارزانی فرموده اند بنده را امکان اجابت آن نبود، بحکم آن که پرورده نعمت این خاندانم و به اندک مایه تغیّر خاطر با ولی نعمت بی وفائی کردن نه کار خردمندان است.

آن را که بجای تست هردم کَرَمی
عذرش بنه ار کند به عمری ستمی

مَلِک را سیرت حق شناسی از او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم که تو را بی گنه بیازردم.

گفت: ای مَلِک من تو را در این که کردی خطائی نمی بینم بلکه تقدیرِ باریآفریننده، خالق (۲۲)، عَزَّاسمُهُنامش گرامی است(۲۳)، چنان بود که مرا مکروهی رسد. پس به دست تو اولی تر که حقوق سوابق نعمت داری و اَیادی منّتنعمت های احسان (۲۴) و حکما گفته اند:

گر گزندت رسد زخلق مرنج
که نه راحت رسد زخلق و نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست

گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی کلمات و لغات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- ناحیه ای که در قدیم جزو نیشابور بوده و امروزه از توابع خواف شهرستان تربت حیدری است

۲- وزیر، یکی از بزرگان

۳- بخشنده، بزرگوار

۴- همه

۵- در حضور

۶- احسان و نیکویی پیشین

۷- مرهون، در گرو

۸- بازداشت

۹- نرمی و ملایمت و مدارا

۱۰- شکنجه کردن

۱۱- آنچه پادشاه پرداخت آن را بعنوان جریمه دستور داده بود

۱۲- برای پرداخت بقیه مبلغ، در زندان گرفتار ماند

۱۳- پنهانی

۱۴- خدا رهایی او را نیکو و آسان گرداند

۱۵- توجه کند

۱۶- پاس داشتن و مراعات نظر او

۱۷- نیازمند

۱۸- مکاتبه

۱۹- دستور داد حقیقت این خبر را آشکار کنند

۲۰- نامه

۲۱- افتخار حسن قبول و پذیرایی

۲۲- آفریننده، خالق

۲۳- نامش گرامی است

۲۴- نعمت های احسان

*******************************

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

حکایت یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود

یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بودبرتر و کامل شده بود (۱) چنان که سیصد و شصت بندِ فاخرفنّ عالی (۲) بدانستی و هر روز بنوعی کُشتی گرفتی.

مگراز قضا، اتفاقا(۳) گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت. سیصد و پنجاه و نُه بند وی را درآموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختیبه تأخیر می انداخت (۴) و تهاون کردیکوتاهی و سستی.(۵)

فی الجمله پسر در قوّت و صنعت سرآمد و کس را با او مجال مقاومت نبود تا بحدّی که پیش مَلِک وقت گفته بود: استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت وگرنه به قوّت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم.

مَلِک را این ترک ادب ناپسند آمد. بفرمود تا مصارعت کنندکشتی بگیرند. (۶) مقامی متّسعجایگاهی رفیع (۷) ترتیب کردندآماده کردند (۸) و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقلیم گرد آمدند. پسر چون پیل مست درآمد بصدمتیبا چنان ضربه کوفتنی (۹) که اگر کوه آهنین بودی از جای بکندی.

استاد دانست که جوان از او بقوّت ترست به آن یک بند غریبیک فن ناآشنا از برای شاگرد (۱۰) که از وی نهان داشته بود با او درآویخت. پسر دفع آن ندانست بسر درآمدبا سر به زمین افتاد.(۱۱)

استاد از زمینش برداشت، به بالای سر برد و فرو کوفت. غریوفریاد (۱۲) از خلق برآمد.

مَلِک فرمود استاد را نعمت و خلعت دادند  و پسر را زجر و ملامت کردند که با پرورده خود دعوی کردی وبسر نبردیاز عهده برنیامدی.(۱۳)

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان
باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

گفت: ای خداوند به زورآوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتیدقیقه ایفنی دقیق از کشتی (۱۴) مانده بود و از من دریغ می داشت. امروز بدان دقیقه بر من دست یافت.

گفت: از بهر چنین روزی نگاه می داشتم که حکما گفته اند: دوست را چندان قوّت مده که اگر دشمن گردد بر تو غالب شود. نشنیده ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید:

یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد

باب اول گلستان سعدی با معنی

معنی لغات و عبارات دشوار باب اول در سیرت پادشاهان

۱- برتر و کامل شده بود

۲- فنّ عالی

۳- از قضا، اتفاقا

۴- به تأخیر می انداخت

۵- کوتاهی و سستی

۶- کشتی بگیرند

۷- جایگاهی رفیع

۸- آماده کردند

۹- با چنان ضربه کوفتنی

۱۰- یک فن ناآشنا از برای شاگرد

۱۱- با سر به زمین افتاد

۱۲- فریاد

۱۳- از عهده برنیامدی

۱۴- فنی دقیق از کشتی، نکته ای باریک

معنی ارکان دولت و اعیان حضرت: نزدیکان پادشاه و مسئولان دربار

معنی یا وفا خود نبود در عالم / یا مگر کس در این زمانه نکرد: یا وفاداری در دنیا وجود ندارد یا اینکه در این زمان و روزگار کسی به آن پایبند نیست.

معنی کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد: کسی دانش و مهارت تیراندازی از من یاد نگرفت که در نهایت من را مورد هدف قرار نداد. یعنی وفاداری وجود ندارد و در نهایت تو که استادی و این مهارت از تو یاد گرفته است را نیز مورد هدف قرار می دهد.

باب اول گلستان سعدی در سیرت پادشاهان

برای مطالعه باب دوم گلستان سعدی اینجا را کلیک کنید.

مجله اینترنتی تحلیلک

3.2 6 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آریا
1 سال قبل

عالیه ، دستتون درد نکنه . اینکه بسیاری از ما ایرانی ها (بدلیل تعدد افکار و مشغله روزمره) از گنجینه های تاریخی مرز بوم غافلیم ، غم انگیز است ، اما وجود سایت هایی مثل شما هنوز جای امیدواری هست ، بخصوص اینکه شما کمک کردید تا اینجوری نباشه که طوطی وار بخوانیم، و متوجه منظور و مفهوم نشیم ، اینکه که معنا را همراه متن آوردید بسیار عالی است . ممنون

1 سال قبل
پاسخ به  آریا

خوشحالیم که این مطلب موردتوجه شما قرار گرفت

احمدکیانپور
1 سال قبل

با درودبه تلاش پربار تان معنی بعضی حکایت باب اول مثلا طایفه دزدان عرب دراین مجموعه نیست

1 سال قبل
پاسخ به  احمدکیانپور

سلام خدمت شما دوست عزیز
در اینجا گلچینی از زیباترین حکایت های باب های مختلف گلستان سعدی رو برای شما آوردیم و به امید خدا به زودی تمام حکایت ها رو خدمتتون عرضه می کنیم.

حسنلو
1 سال قبل

ببخشید تصویر نگاری و معنی باب اول حکایت ششم نبود میشه لطفا قرار بدید

1 سال قبل
پاسخ به  حسنلو

سلام دوست عزیز
در اینجا گلچینی از زیباترین حکایت های گلستان سعدی رو برای شما آوردیم. به امید خدا به زودی تمام حکایت ها رو خدمتتون عرضه می کنیم.
ممنون از همراهی شما

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x