در تاثیر تربیت- قسمت آخر
جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
یکی در صورت درویشان نه بر صفت(۱) ایشان در محفلی دیدم نشسته و شُنعتی(۲) در پیوسته و دفتر شکایت بازکرده و ذم (۳) توانگران آغاز کرده، سخن بدین جا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگران را پای ارادت شکسته.
کریمان را به دست اندر، درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست
مرا که پرورده نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد؛ گفتم: ای یار، توانگران دخل مسکینانند(۴) و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زایران و کهف(۵) مسافران و مُحتمل(۶) بار گران از بهر راحت دگران؛ دست تناول(۷) به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند و فضله مکارم(۸) ایشان به اَرامل(۹) و پیران و اَقارب(۱۰) و جیران(۱۱) رسیده.
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوه و فطره و اعتاق و هدی و قربانی
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی
اگر قدرت جودست و گر قوت سجود توانگران را بِه مُیسر میشود که مال مُزَکی (۱۲) دارند و جامه پاک و عِرضِ مصون (۱۳) و دل فارغ (۱۴)؛ و قوت طاعت در لقمه لطیف(۱۵) است و صحت عبادت در کِسوتِ نظیف(۱۶). پیداست که از معده خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروّت و از پای بسته چه سَیر(۱۷) آید و از دست گرسنه چه خیر.
شب پراگنده خُسبد آن که پدید
نبود وجه بامدادانش
مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش
فراغت(۱۸) با فاقه(۱۹) نپیوندد و جمعیت(۲۰) در تنگدستی صورت نبندد؛ یکی تَحرِمه عِشا(۲۱) بسته و دیگری منتظر عَشا(۲۲) نشسته، هرگز این بدان کی ماند؟
خداوند مُکنت به حق مُشتَغل
پراگنده روزی، پراگنده دل
پس عبادت اینان به قبول نزدیک ترست که جمعند و حاضر نه پریشان و پراگنده خاطر، اسباب معیشت ساخته و به اوراد (۲۳) عبادت پرداخته؛ عرب گوید: اَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الفَقرِ المُکِبِّ و جوارِ مَن لا اُحِبُّ (۲۴)؛ و در خبرست: اَلفَقرُ سَوادُ الوَجهِ فِی الدارَین.(۲۵) گفت: این شنیدی و آن نشنیدی که فرمود: الفَقرُ فَخری(۲۶). گفتم: خاموش که اشارت خواجه(۲۷)، علیه السلام، به فقر طایفه ای است که مرد میدان رضایند و تسلیم تیرقضا، نه اینان که خرقه ابرار(۲۸) پوشند و لقمه ادرار فروشند.(۲۹)
ای طبل بلند بانگ در باطن هیچ
بی توشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ؟
روی طمع از خلق بپیچ، ار مردی
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ
درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد، کادَ الفَقرُ اَن یَکُونَ کُفراً(۳۰)، که نشاید جز به وجود نعمت برهنه ای پوشیدن یا در استخلاص گرفتاری کوشیدن، و ابنای جنس(۳۱) ما را به مرتبه ایشان که رساند و یَدِ عُلیا به یَدِ سُفلی چه ماند؟ (۳۲) نبینی که حق، عزَّ وَعلا، در محکم تنزیل(۳۳) از نعیم اهل بهشت خبر می دهد که: اوُلئکَ لَهُم رِزقٌ مَعلُومٌ(۳۴)، تا بدانی که مشغول کفاف (۳۵) از دولت عفاف محروم است و مُلک فراغت زیر نگین رزق معلوم.(۳۶)
تشنگان را نماید اندر خواب
همه عالم به چشم، چشمه آب
حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت؛ تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و گفت: چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان(۳۷) بگفتی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ارزاق؛ مشتی متکبر، مغرور، مُعجب(۳۸)، نفور(۳۹)، مُشتغل مال و نعمت، مُفتَتَن(۴۰) جاه و ثروت که سخن نگویند الا بسفاهت(۴۱) و نظر نکنند الا بکراهت؛ علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پایی طعنه زنند؛ به غرّتِ(۴۲) مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را بهتر از همه بینند؛ نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند(۴۳)، بی خبر از قول حکیمان که گفته اند: هرکه به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش، بصورت توانگرست و بمعنی درویش.
گر بی هنر به مال کند فخر بر حکیم
کون خرش شمار وگر گاو عنبرست
گفتم: مذمت(۴۴) اینان روا مدار که خداوند کرمند. گفت: غلط گفتی که بنده درمند؛ چه فایده؟ چون ابر آذارند(۴۵) و نمی بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمی تابند؛ بر مرکب استطاعت سوارند و نمی رانند؛ قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی مَنّ و اَذی ندهند(۴۶)؛ مالی بمشقت فراهم آرند و بخسّت نگاه دارند و بحسرت بگذارند؛ چنان که بزرگان گفته اند: سیمِ بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک رود.(۴۷)
به رنج و سعی کسی نعمتی بدست آرد
دگرکس آید و بی رنج وسعی بردارد
گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلّت گدایی وگرنه هرکه طمع یک سو نهد کریم و بخیلش یکی نماید؛ محک داند که زر چیست و گدا داند که مُمسِک(۴۸) کیست. گفتا بتجربت آن می گویم که متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید(۴۹) برگمارند تا بار(۵۰) عزیزان ندهند و دست جفا بر سینه صاحب تمیزان(۵۱) نهند و گویند: کس این جا نیست و بحقیقت راست گفته باشند.
آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست
گفتم: بعذر آن که از دست متوقّعان بجان آمده اند و از رقعه(۵۲) گدایان بفغان؛ و محال عقل است(۵۳) که اگر ریگ بیابان دُر شود چشم گدایان پُر شود.
دیده اهل طمع به نعمت دنیا
پُر نشود همچنان که چاه به شبنم
هرکجا سختی کشیده ای تلخی دیده ای را بینی خود رابشَرَه(۵۴) در کارهای مخوف اندازد و از توابع(۵۵) آن بپرهیزد و از عقوبت ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد.
سگی را گر کلوخی بر سر آید
زشادی برجهد کاین استخوانی است
وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیم الطبع پندارد که خوانی است
اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ(۵۶). من همانا که خود تقریر این سخن نکردم(۵۷) و برهان و بیان نیاوردم، انصاف از تو توقع دارم؛ هرگز دیدی دست دغایی(۵۸) بر کتف بسته یا بینوایی به زندان در نشسته یا پرده معصومی دریده(۵۹) یا کفی از مِعصَم بریده(۶۰) الا بعلت درویشی؟ شیرمردان را بحکم ضرورت در نقبها (۶۱)گرفته اند و کَعبها سُفته(۶۲) و محتمل است این که یکی را از درویشان نفس امّاره مرادی(۶۳) طلب کند، چون قوت احصانش (۶۴)نباشد به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرج(۶۵) توأمند یعنی دو فرزند یک شکمند، مادام که این یکی برجای است آن دگر برپای است. شنیده ام که درویشی را با حَدَثی(۶۶) بر خُبثی(۶۷) بدیدند. با آن که شرمسار بُرد، بیم سنگساری بود. گفت: ای مسلمانان قوت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم؛ چه کنم؟ لا رُهبانیَّهَ فِی الاِسلامِ.(۶۸) و از جمله مواجب سکون(۶۹) و جمعیت درون که توانگر را میسر می شود یکی آن که هر شب صنمی(۷۰) در برگیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد، صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گِل.(۷۱)
به خون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشتها کرده عنّاب رنگ
محال است که با حسن طلعت او گرد مناهی(۷۲) گردد یا رای تباهی زند.
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بُتان یغمایی؟
*
مَن کانَ بینَ یَدَیهِ مَااشتَهی رُطَبٌ
یُغنیهِ ذلِکَ عَن رَجمِ العَناقید(۷۳)
اغلب تهیدستان دامن عصمت(۷۴) به معصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند.
چون سگ درنده گوشت یافت، نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجّال
چه مایه(۷۵) مستوران بعلّت درویشی در عین فساد(۷۶) افتاده اند و عِرضِ(۷۷) گرامی به باد زشت نامی برداده.
با گرسنگی قوت پرهیز نماند
اِفلاس عنان از کف تقوی بستاند
و آنچه گفتی در به روی مسکینان ببندند حاتم طائی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش(۷۸) گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره کردندی چنان که در طیّبات(۷۹) آمده است:
در من منگر تا دگران چشم ندارند
کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی
گفتا: نه، که من بر حال ایشان رحمت می برم. گفتم: نه، که بر مال ایشان حسرت می خوری. ما در این گفتار و هر دو بهم گرفتار؛ هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی(۸۰) تا نقد کیسه همت در باخت (۸۱)و تیر جعبه حجت همه بینداخت.
هان تا سپر نیفگنی از حمله فصیح
کورا جز این مبالغه مستعار نیست
دین ورز و معرفت که سخندان سجع گوی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
تا عاقبه الامر دلیلش نماند و ذلیلش کردم. دست تعدّی دراز کرد و بیهوده گفتن آغاز؛ و سنت(۸۲) جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنباند(۸۳)، چون آزر بت تراش که به حجت با پسر برنیامد به جنگ برخاست که:
لَئِن لَم تَنتَهِ لَاَرجُمَنَّکَ.(۸۴) دشنامم داد سَقَطَش گفتم(۸۵)، گریبانم درید زنخدانش(۸۶) گرفتم.
او در من و من در او فتاده
خلق از پی ما دوان و خندان
انگشت تعجب جهانی
از گفت و شنید ما به دندان
القصه مرافعه(۸۷) این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدل(۸۸) راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی بجوید و میان توانگران و درویشان فرقی بگوید. قاضی چو حیلت(۸۹) ما بدید و منطق ما بشنید، سر به جیب تفکر فرو برد و پس از تأمل بسیار سر برآورد و گفت: ای که توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی بدان که هرجا که گُل است خارست و با خمر خمارست(۹۰) و بر سر گنج مارست و آن جا که دُرّ شاهوارست نهنگ مردم خوارست؛ لذّت عیش دنیا را لَدغه(۹۱) اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکاره(۹۲) در پیش.
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست؟
گنج و مار و گُل و خار و غم و شادی بهمند
نظر نکنی در بُستان که بیدمشک(۹۳) است و چوب خشک؟ همچنین در زمره توانگران شاکرند و کفور و در حلقه درویشان صابرند و ضَجور.(۹۴)
اگر ژاله هر قطره دُر شدی
چو خرمهره بازار از او پُر شدی
مقربان حضرت حق، جَلَ و علا، توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین(۹۵) توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین(۹۶) درویشان آن است که کم توانگر گیرد(۹۷)، وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ(۹۸). پس روی عتاب از من به جانب درویش کرد و گفت: ای که گفتی توانگران مُشتغلند و ساهی(۹۹) و مست ملاهی(۱۰۰)؛ نعم(۱۰۱)، طایفه ای هستند بر این صفت که بیان کردی: قاصر همت(۱۰۲)، کافر نعمت(۱۰۳) که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و اگر بمثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد، به اعتماد مُکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای، عَزَّوَجَلّ، نترسند و گویند:
گر از نیستی دیگری شد هلاک
مرا هست، بط را ز طوفان چه باک؟
*
وَ راکِباتُ نیاقاً فی هَوادِجِها
لَم یَلتَفِتنَ اَلی مَن غاصَ فِی الکُثُبِ(۱۰۴)
*
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند
گویند: چه غم گر همه عالم مُردند
قومی براین نمط که شنیدی و طایفه ای خوان نعم(۱۰۵) نهاده و دست کرم گشاده، طالب نامند و مغفرت و صاحب دنیا و آخرت، چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل، مویَّد(۱۰۶)، مظفّر، منصور، مالکِ اَزمّه اَنام(۱۰۷)، حامی ثُغور اسلام(۱۰۸)، وارث مُلکِ سلیمان، اعدل(۱۰۹) ملوک زمان، مظفّرالدّنیا والدّین اتابک ابوبکربن سعدبن زنگی(۱۱۰)، ادام اللّهُ اَیّامُهُ وَ نَصَرَ اَعلامَهُ.(۱۱۱)
پدر بجای پسر هرگز این کرم نکند
که دست جود تو با خاندان آدم کرد
خدای خواست که بر عالمی ببخشاید
تو را به رحمت خود پادشاه عالم کرد
قاضی چون سخن بدین غایت رسانید و از حدّ قیاس ما اسب مبالغه در گذرانید بمقتضای حکم قضا رضا دادیم و از ما مَضی(۱۱۲)درگذشتیم و بعد از مجارا(۱۱۳) طریق مدارا گرفتیم و سر بتدارک(۱۱۴) بر قدم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود.
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مُردی
توانگرا، چو دل و دست کامرانت هست
بخور، ببخش که دنیا و آخرت بردی
- رفتار، اخلاق
- زشتی، طعنه زدن، زشت گویی
- بدگویی، سرزنش
- محل درآمد بی چیزان و درماندگانند
- پناهگاه، پناه
- بَرَنده، حمل کننده
- خوردن، برگرفتن
- باقیمانده خوبی، باقیمانده جوانمردی و بزرگواری
- بیوه زنان
- خویشاوندان
- همسایگان
- پاکیزه، حلال
- آبروی محفوظ
- آسوده
- غذای گوارا
- جامه پاکیزه
- حرکت، راه رفتن
- آسودگی، آسایش
- تنگدستی، نیازمندی
- جمعیت خاطر، آسودگی خیال
- آماده نماز شده، عقد نمازِ خفتن، الله اکبر برای نماز عشا گفته
- شام، خوراک شبانگاه
- قسمتی از دعا
- پناه می برم به خدا از نیازمندی که آدمی را نگون می افگند و از همسایگی کسی که دوست ندارم
- فقر سبب سیاه رویی در دو جهان است
- فقر(نیازمندی به حق) مایه افتخار من است
- پیغمبر اکرم
- نیکوکاران
- آنچه برای آنان مقرر شده است را می فروشند و خود از راه فرومایگی و گدایی از این و آن زندگانی می کنند
- فقر ممکن است به کفر منجر شود
- همپایگان، نظایر ما فقیران
- دست برتر( بخشنده) به دست فروتر( گیرنده) چه شباهت دارد؟
- آیه صریح قرآن
- از برای ایشان روزی معین است
- کسی که گرفتار و نگران تهیه معاش روزانه است
- پادشاهی و کشور آسایش و آسودگی زیر نگین انگشتری و به فرمان کسی است که روزی آماده و معین دارد
- آشفته، بی معنی
- خودپسند
- گریزنده، رمنده
- شیفته
- نادانی
- فریفته شدن، فریب
- هرگز در این فکر نیستند که به کسی توجه و اعتنا کنند
- بد گفتن، نکوهش کردن
- ماه اول بهار
- منت و آزار
- پول اندوخته آدم خسیس هنگامی از درون خاک بیرون آید که خود او مرده و زیر خاک رفته باشد
- بخیل، خسیس
- خدمتکاران سخت دل سختگیر
- اجازه
- خردمندان
- نامه
- از نظر عقل باطل و ناممکن است
- حرص
- نتیجه
- اما خداوند به توانگر به چشم لطف می نگرد و او بواسطه بهره مندی از مال حلال، از دست زدن به آنچه حرام است در امان است
- چنان فرض کن که من این سخن را بیان نکردم
- نادرست، ناراست
- آبروی شخصی پاک و پرهیزگار بر باد رفته باشد
- دستی به کیفر دزدی از مچ بریده
- راه باریک زیرزمینی
- استخوان بلند پشت پایشان را سوراخ کرده
- آرزو
- نگاه داشتن نفس از کار بد
- کنایه از اشتهای غذا و شهوت
- نوجوانی
- زنا، به حرام درآمیختن، درآمیختن مرد با مرد
- ریاضت راهبان ترسا و بریدن از دنیا در اسلام نیست
- اسباب آرامش
- زیباروی، بت
- بامداد درخشان از زیبایی آن دلبر در رنج است و سرو نازان از شرمساری در برابر قامت او از رفتن بازمانده است
- کارهای نهی شده
- کسی که آنچه خرمای تازه دلش بخواهد پیش روی دارد این دسترسی به خرما او را از سنگ انداختن به خوشه های درخت بی نیاز می گرداند
- بی گناهی
- چه بسیار
- منجلاب تباهی
- آبرو
- ازدحام
- عنوان قسمتی از غزلهای سعدی
- مناظره به صفحه شطرنج تشبیه شده است و می گوید: هرپیاده ای که بر صحنه مناظره پیش می آورد به راندن آن می کوشیدم و هربار که به شاه کیش می داد با وزیر شاه را از حمله او محفوظ می داشتم و در برابر هر دلیل او دلیلی می آوردم
- تا هر سرمایه ای در کیسه اندیشه و استدلال داشت باخت
- روش
- به دشمنی بپردازند
- اگر از مخالفت با بتان دست برنداری تو را سنگسار کنم
- دشنام دادم، سخن درشت بر زبان آوردن
- چانه
- دادخواهی
- داوری عادلانه
- چاره گری، زیرکی
- درد سر که پس از رفع نشأء شراب پدید آید
- نیش زدن مار و عقرب
- ناپسندها
- درختی از گونه بید دارای شکوفه های معطر
- نالان، ناشکیبا
- بزرگترین
- بهترین
- کم کسی یا چیزی گرفتن به معنای آن را بشمار نیاوردن، نادیده انگاشتن و ترک کردن است
- و کسی که کار خود را به خدا واگذار کند خدا از برای او بس است
- غافل، فراموشکار
- بازی ها، سرگرمی ها
- آری
- کوتاه همت
- ناسپاس
- زنانی که در کجاوه ها بر شتران ماده سوارند به آن کس که در توده های ریگ فرو رفته است توجه ندارند
- سفره نعمت ها و بخشش ها
- تایید شده، نیرو یافته
- صاحب سررشته اختیار مردم
- نگهبان مرزهای اسلام
- دادگر تر
- ششمین پادشاه از سلسله سلغریان که ممدوح سعدی بوده است
- خداوند روزگار پادشاهی او را پاینده بدار و درفشهای وی را پیروز گرداند
- آنچه گذشت
- مناظره کردن
- برای جبران و دریافتن خطا