قصه کودکانه روباه و خروس
یکی بود یکی نبود خروسی بود دنیا دیده که چند مرتبه دچار مکر روباه شده بود و هر بار با ترفندی از چنگ روباه در رفته بود.
یکی بود یکی نبود خروسی بود دنیا دیده که چند مرتبه دچار مکر روباه شده بود و هر بار با ترفندی از چنگ روباه در رفته بود.
کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، وقتی بزرگتر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگ است، بهتر است کشورم را تغییر دهم.
گروهی از قورباغه ها در حال عبور از جنگل بودند. دو تا از قورباغه ها داخل گودال بزرگی افتادند. هنگامی که قورباغه های دیگر متوجه شدند که گودال چقدر عمیق است، به آن دو قورباغه گفتند که دیگر می میرند.
مقالت چهارم چهارمقاله در علم طب و هدایت طبیب …طب صناعتی است که بدان صناعت صَحت در بدن انسان نگاه دارند، و چون زایل شود باز آرند، و بیارایند او را بدرازی موی و پاکی روی و خوشی بوی و گشادگی.
داستان کوتاه پسران هنرمند … در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟ پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرها است؟ من که اینجا فقط یک پسر می بینم.
حکایت چهارم از مقالت سوم در علم نجوم و غزارت منجم در آن چهارمقاله …در شهور سنه سبع و اربعین و خمسمائه میان سلطان عالم سنجربن ملکشاه و خداوند سلطان علاءالدنیا و الدین مصاف افتاد بدر اوبه و مصاف غور شکسته شد.
یک شب، وقتی که ماه به حوض نگاه کرد، ماهی را دید که بازی نمی کند و شاد نیست. ماه پرسید: چرا بازی نمی کنی؟
ماهی گفت: همه مرا فراموش کرده اند و من تنها و گرسنه مانده ام.