شعر کودکانه حاجی لک لک کجا رفتی؟
شعر کودکانه حاجی
یک روز یک موش گرسنه که دنبال غذا می گشت، یک فندق در بسته پیدا کرد. هر چقدر سعی کرد با دندونش فندوق رو باز کنه نتونست.
جغد پیری بود که روی درخت بلوطی زندگی می کرد. جغد هر روز اتفاقاتی که دور و برش می افتاد را تماشا می کرد.
در آبگیر کوچکی، سه ماهی زندگی می کردند. ماهی سبز، زرنگ و باهوش بود. ماهی نارنجی، هوش کمتری داشت و ماهی قرمز کم عقل بود.
یک روز باد و خورشید سر اینکه کدامشان قویتر است، با هم بحث می کردند. آخر سر تصمیم گرفتند با هم مسابقه بدهند تا ببینند که کدام قوی تر است.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
فریدون مشیری سرودن شعر را از نوجوانی شروع کرد و اولین مجموعه شعر او با نام «تشنه توفان» در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید.
گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی کنار یک مهمانخانه ایستاد. بدبختانه کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند و سر به سر غریبهها میگذاشتند.