مرد چوپان / مجموعه داستان های شیوانا
شیوانا و مرد چوپان … با تبسم گفت: اگر تو این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در دهکده خودت برسانی و نیاز آنها را برطرف نمایی، یقین بدان دعای خیری که آنها در حق تو می کنند از دعای اهل مدرسه موثرتر خواهد بود.
شیوانا و مرد چوپان … با تبسم گفت: اگر تو این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در دهکده خودت برسانی و نیاز آنها را برطرف نمایی، یقین بدان دعای خیری که آنها در حق تو می کنند از دعای اهل مدرسه موثرتر خواهد بود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت بیستم)… شازده عزیز … آن روز وقتی به خانه زیور برگشتم یک حس جدید داشتم. دیگر از دلهره خبری نبود.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت نوزدهم)… شازده عزیز امروز به دیدن زیور رفتم. ساعت ۳ راننده مرا به خانه او برد. بعد از چند هفته که دلتنگش بودم او را در آغوش گرفتم.
شیوانا نگران تر از خودش نباش … شیوانا نیز هنگام خداحافظی، به مرد تاکید کرد که؛ همیشه به خاطر داشته باش که هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هجدهم)… شازده عزیز باورم نمی شود، امروز دوباره جلو آمد و با من قرار گذاشت.
داستان کوتاه پریچهر (قسمت هفدهم)… شازده عزیز امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. فرخ بالاخره سر صحبت را باز کرد. فقط چند کلمه، فقط چند سوال از من پرسید.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت شانزدهم )… شازده عزیز خسته شدم از این چشم و هم چشمی ها، از کنایه های اطرافیانم که به مادرم می زنند. پریچهر چرا هنوز شوهر نکرده است؟
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت پانزدهم )… شازده عزیز دور از تمام این بیقراری ها، فرخ امروز کمی گرفته به نظرم آمد. دیگر حالت هایش را می فهمم.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت چهاردهم )… شازده عزیز ماه امشب کامل است. مثل همان شب هایی که آسمان صاف بود، چند ستاره در سکوت و سیاهی آن می درخشیدند.
داستان کوتاه پریچهر ( قسمت سیزدهم )… شازده عزیزم الان که نامه را می نویسم به همه چیز آگاهم و می دانم ممکن است این داستان عاشقانه برایم دردسرساز شود.