امشب به جشن آتش و رقص شعله ها بیا
زردی من از تو سرخی تو از من
دوست من!
غبار دلت را در این روزهای پایانی و فرصت باقیمانده، به دست مهربان یار اسفندی ات بسپار!!
دلت را با کمی مکث، وارسی کن تا مبادا ذره ای نامهربانی در گوشه ای از دلت جا بماند!!!
که اگر بماند؛ با جرقه ای، می شود تلی از آتش و اول چیزی که می سوزاند وجود خود توست..
پس خودت را خوب بتکان و دستانت را در دستانم بگذار و به رقص شعله ها بیا …
به جشن امشب که حلقه زنان برگرد آتش می چرخیم و هلهله سر می دهیم:
” زردی من از تو، سرخی تو از من “
به بهانه اجابت آرزوهایت، هیزمی در آتش بینداز و با شادی به دور آتش بچرخ و از خدا بخواه، اگر دلی رنجانده ای یا حتی اندیشه خطایی از ذهن گذرانده ای، در آتش برافروخته امشب بسوزاند؛ آنچه را که اگر خدای ناکرده در دلت بماند، وجودت را می سوزاند.
دوست من!
امشب دعا کن مرغ آمین، از نزدیکی نفس هر آنکه نامش دوست است بگذرد و آرزویش را به آسمان استجابت ببرد.
امشب با شوق فریاد بزن بر آتش افروخته شده که “زردی من از تو، سرخی تو از من” و با چلچله های از سفر برگشته، آواز بخوان.
امشب جامه شادی بر تن کن و پشت پنجره اتاقت عاشقانه به انتظار بهار بمان …
مجله اینترنتی تحلیلک