این مطلب به مجلس دهم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس حضور و توجه تام به انسان کامل است.
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
حضور و توجه تام به انسان کامل
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی آله الطیبین الطاهرین و علینا و علیکم و علی جمیع عباد الله الصالحین
نورانیت حضور
در ادامه بحث حضور و مراقبت، به عرض محضر رساندهایم که عمده، حل مسئله توحید است و باید به سرّ توحید و وحدت کلمه حق متعال پی برد و به سرّ معنای حق و خلق رسید.
اگر انسان از این کتل عبور بفرماید، خودش برای خودش معیار میشود و هرچه را که میخواهد انجام بدهد با یک توجه کردن به خودش مشکلش حل میشود زیرا که هر فردی بر اساس فطرت توحیدی، جدولی از جداول وجود و شأنی از شئون اوست که اسم اعظم حق متعال برای خود است.
حضور عین نور است؛ عین علم است؛ عین کمال است. انسان هر گاه که حضور پیدا کند نور است و هر موقع حضورش ضعیف شود، به همان اندازه تاریک می شود؛ منتهی همان طور که توحید خیلی رقیق است، تشخیص حق و خلق نیز بسیار رقیق میشود.
از باب تشبیه تعبیر فرمودند صراط مستقیم در دو بخش نظری و عملی، از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. این حدیث به منزله یک نحوه تمثیل برای بیان متن واقع است.
اگر بخواهیم توحید عملی و نظری را حل کنیم، باید خیلی دقیق شویم. انسان به اندازهای باید رقیق شود که بتواند توحید و صراط مستقیم توحیدی را پیدا کند. چطور وقتی که میخواهید به سرّ یک مطلب علمی پی ببرید دقت به کار میآورید و به محصل و کسی که سوال می کند میفرمایید دقیق شو مطلب حل می شود، اینجا هم این مطلب آنقدر ظریف و دقیق است که باید خیلی لطافت به کار آورد تا به سرّش برسید.
در عبارت آقایان، بزرگان و اعاظم نیز این کلمه همیشه به چشم میخورد که فهمیدن فلان مطلب، تلطیف سرّ میخواهد و انسان باید سرّ و باطن و حقیقت خود را لطیف کند و نازکبین و باریکبین شود تا بتواند به سرّ این مطلب برسد.
در مسئله حضور در بخش علمی باید دقیق شد.
مراعات خیلی از چیزها برای انسان شرعاً واجب نیست و شاید حتی مستحب هم نباشد، اما وقتی با دقت نگاه میکنید، میبینید از ناحیه همان اعمال ضربه میخورد زیرا قلب خیلی لطیف و رقیق است. این مثال که صراط مستقیم از شمشیر تیزتر و از مو باریکتر است مربوط به توحید علمی و عملی در مقام قلب هم هست؛ لذا همت بلند و استقامت قوی میخواهد تا انسان بتواند از این گردنه در برود و آن را حل کند.
حضور و توجه تام به انسان کامل
برای همین است که شب در خلوت خانه سر و نهانخانه غیبت باید خودش را به حساب بکشد و اعمالش را محاسبه کند و یکی از لطایف محاسبه هر شب برای شخص در ابتدای راه، همین مسئله در خویشتن دقت کردن است. انسان باید هر شب با خود بگوید از اذان صبح که برخاستم تا کنون که وقت خواب من است چه کارهایی کردم، به چه چیزهایی فکر کردم و چه چیزهایی به ذهن من آمده است. باید در بخش فکری، عملی و بینش، آنقدر دقیق شود که مثل مو باریک شود و مثلاً به خود بگوید چرا فلان خیال و فلان مطلب از ذهنم گذشت. باید تکتک را غربال کند باید دقیق شود و ببیند که آیا فلان فکر خوب بود یا بد بود؟! و…
و نیز در بخش عملی انسان باید تیزبین باشد و با خود بگوید چرا آن کار را کردم، آنجا نشستم، آنجا برخاستم، آنجا حرف زدم، آنجا خندیدم، آنجا گریه کردم، آنجا داد کشیدم، آنجا داد نکشیدم، و بعد میبینید که اگرچه اوایل راه مقداری مردد هستید و نمیدانید کدامیک از اینها صحیح بوده و کدام یک نادرست بوده اما کمکم میزان و معیار دستتان می آید. انسان تا مدتی باید به همین شکل خود را کنترل کند تا قلبش بپذیرد و آرام گیرد و جناب عقل، فکر، عمل و قوای عملیه و نظریه همه تحت ترازوی جناب دل قرار گیرد.
گاهی انسان وقتی خودش را به حساب می کشد با دلیل خود را قانع میکند، اما دل می گوید همه استدلالهایی را که عقل آورده مورد قبول است، اما به دل من نمینشیند و آرام نیستم. البته تجسمهای اولیه دل خیلی معیار نیست، زیرا دل هنوز به مقام فرقان نرسیده است. ولی وقتی با تقوا به مقام فرقان برسد، بین حق و باطل، درست و نادرست فرق میگذارد و توان تشخیص آنها را دارد و برای همین است که قرآن میفرماید “اِن تَتَّقوا الله یَجعَل لَکُم فرقاناً”.
اگر تقوا پیشه کنید خداوند به شما فرقان عطا میکند و ترازویی در درونتان میگذرد که بتوانید اعمال و افکارتان را خودتان بسنجید که البته این فرقان مطابق با حال شماست و مهم نیست که دیگران فلان عمل انسان را بپسندند یا نپسندند، عمده این است که انسان براساس فرقان تقوایش بپسندد و عمل خویش را امضا کند که درحقیقت همان امضای الهی است که در قلب او القا می شود.
ما انبیا و اهلبیت علیهمالسلام را معیار قرار می دهیم؛ زیرا جانشان قوی است. اگر دلی، آنچه را که دل پیغمبر بپسندد، نپسندد، دلی ناقص است؛ زیرا قلب رسولالله میزان است و ما باید قلبمان را با آن قلب میزان کنیم. مثل اینکه تمام کره زمین ساعتشان را با گرینویچ تنظیم میکنند و اگر کسی ساعتش کمی عقب یا جلو باشد، باید آن را با آن ساعت تطبیق دهد.
کسی که سعه وجودی دارد، برای مادون اصل است. لذا ما قرآن، پیغمبر و اهلبیت علیهمالسلام را میزان می دانیم.
حضور و توجه تام به انسان کامل
جناب امام صادق علیهالسلام در معنای موازین قسط که روز قیامت همه افراد را با این ترازو میکشند، فرمودند این ترازوها ما هستیم. این ترازو ترازوی بقال و میوه فروش نیست. این ترازو، ترازوی نفس ناطقه و مقام تجرّد نفس است. مجرّد را با شیء مادی نمیکشند، اگر نفس ناطقه است، باید یک نفس ناطقه میزان آن باشد و تصدیق میفرمایید که اگر آن نفس، مشابه نفس ما باشد، میزان نمیشود و قهراً باید بالاتر از نفس ما باشد.
اگر در نفس میزان، اندکی خطا راه داشته باشد، میزان نمیشود. این است که ما بر اساس ادله عقلی، حِکمی و قرآنی محکم میگوییم انبیا و ائمه علیهمالسلام برای ما میزان و معیار اند، زیرا ایشان معصوم اند و یک سر سوزن هم خطا در آنها راه ندارد. و لذا میبینید که ائمه علیهمالسلام اصلاً شکیات نماز ندارند و اینطور نیست که مثلاً یک وقت حواس امام صادق پرت شده باشد و شک کند که دو رکعت خوانده یا بیشتر. اگر قرار باشد ترازو که میزان سنجش است دچار اشتباه شود چه خواهد شد؟
ما وقتی به ترازوی عدل جناب رسولالله و ائمه اطهار علیهمالسلام رجوع میکنیم، با کارهایی مواجه میشویم که بسیار حیرتآور است و ما هر چه فکر میکنیم به سرّش نمیرسیم. مثلاً یک وقت کسی میآید و میگوید فلانی هر چه مال و اموال داشت در راه خدا بخشید و الان خودش و زن و بچهاش فقیرند و آقا به او تشر میزند و میفرماید چه کسی به تو گفته که این کار را کنی و حتی اگر فرضاً آیه قرآن و یا روایتی را بخوانیم که فرمود هر چه دارید ببخشید، آقا باز هم تشر میزنند، در حالی که مثلاً میبینیم امام مجتبی مهمانخانه ای وسیع برپا میکنند و هر که وارد شهر مدینه می شود، در آنجا غذا میل می کند، اما خودشان چگونه زندگی میکنند؟!
شخصی نقل میکند که هنگام ظهر امام حسن مجتبی علیه السلام را دیدم که زمین خشکیدهای را بیل میزند و موقع ظهر که شد سفره باز کرده، چند تکه نان خشک میخورد. من که حضرت را نمیشناختم و قبلاً ایشان را ندیده بودم، وقتی این حال را دیدم عرض کردم حسنبنعلی علیهالسلام مهمانخانهای در شهر دارد که هر که بخواهد می تواند به آنجا برود و غذا بخورد، تو هم تا به ظهر به کارت برس، و موقع ظهر به آنجا بیا غذا میل کن. ظاهراً حضرت هم در جواب فرمودند، نمیشود که کلماتی از قبیل نمیشود و وقت نمیکنیم و نمیتوانیم و چه کنیم در لسان اهلبیت و بزرگان دین ما آن قدر پر رمز و راز است که ما به راحتی نمیتوانیم به سرّ و حقیقت آنها برسیم.
حضور و توجه تام به انسان کامل
خلاصه آن مرد به شهر رفت و غذای خود را در مهمانخانه امام خورد و مقداری غذا در ظرفی ریخت تا با خود ببرد. شخصی به او گفت مگر نمیدانی که فقط میتوانی در اینجا غذا بخوری و نمیتوانی غذا ببری. او هم به زبان آمد و گفت در راه کسی را دیدم که عرق میریخت و کار میکرد و در آن گرمای داغ لبانش خشکیده و ترک خورده بود و من میخواهم مقداری برایش غذا ببرم و بعد از آنکه نشانی او را داد به او گفتند صاحب مهمانخانه همان آقایی است که تو دیده ای.
حال اگر من و شما بخواهیم همین کار را بکنیم شاید به ما اجازه ندهند. شاید زن و فرزندمان طاقت نیاورند، افراد محیط مان طاقت نیاورند، خودمان طاقت نیاوریم. شاید هم چند روز طاقت بیاوریم و بعد از آن طاقتمان طاق شود. ده سال دوام بیاوریم و سر یازده سالی ببُریم، زیرا کم نبودند افرادی که در طول تاریخ اهل بخشش بودند اما چرا مثلاً حاتم طایی و حضرت خدیجه سلاماللهعلیها معروف شدند؟
حاتم طایی مهمانخانهای داشت که چهل در داشت و هر کس از هر طرف که میآمد وارد آن مهمانخانه میشد، که این هم یک نحوه احترام به میهمان است. معلوم می شود حاتم طایی ادب به کار میبرد. شما هر طور هم که فکر بفرمایید نمیتوانید ساختمانی تصور کنید که فقط چهل در ورودی داشته باشد.
ولی در مورد همسر حضرت زینب سلاماللهعلیها عبداللهبنجعفر میفرمایند شوهر حضرت زینب از حاتم طایی هم بخشندهتر بود، زیرا او می بخشید درحالیکه هیچ نداشت اما حاتم طایی داشت و میبخشید. بافت و سرشت او طوری بود که وقتی میدید گدایی در خیابان نشسته و برهنه است لباسش را به او میبخشید و خودش را به یک نحو به منزل میرساند.
جناب عبداللهبنجعفر داماد حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و نمیتوان گفت که او بیبرنامه بود و یا حداقل خبر او به گوش امیرالمؤمنین علیهالسلام نرسیده بود. ضمن آنکه او همسری به نام زینب داشت، زنی که توجیه شده است و امکان ندارد حضرت زینب سلاماللهعلیها حتی در خیال خود اعتراض کند و بگوید چرا شوهرش اینطور شده است. چون اگر به خیال او هم خطور میکرد کار خراب میشد.
گاهی اوقات اگر خیال یک زن را بشکافید اعتراضهایی از این قبیل به خیالش خطور نمیکند، اما در سرّالسرّش نهفته و خودش خبر ندارد. اگر در سرّالسرّ مرد یا زنی اعتراض و یا نارضایتی خوابیده باشد، اگر امام معصومی او را ببیند به او تشر میزند و میفرماید چه کسی به تو گفت همه اموالت را ببخشی. بعد میبینید که همین یک مسئله نمیگذارد اینها به کمال برسند.
حضور و توجه تام به انسان کامل
اگر انسان خیلی رقیق شود و به مقام حضور و توحید برسد آن وقت است که میبیند آن چیزی که در سرّالسرّش نهفته دارد کارش را خراب میکند. اینها خیلی ظرافت دارد و خیلی دقت میخواهد. خیلی چیزها ما راجع به بزرگانی شنیدهایم و دلمان میخواهد که ما هم همان طور باشیم، اما به ما اجازه نمیدهند؛ حتی اگر مثلاً بگوییم طاقت و استعدادش را داریم و محیط آماده است اما چون سرّالسرّ افراد را میخوانند اجازه نمیدهند.
نفس و جان ما آنقدر بطن دارد که حد و حصر ندارد. همانطور که قرآن بینهایت باطن دارد نفس ناطقه انسانی هم که غذایش قرآن است بینهایت باطن دارد. این است که تشخیص صراط مستقیم کار آسانی نیست.
حضرت آقا در کتابهایشان میفرمایند یکی از بطون معانی صراط مستقیم انسان کامل است. باید ببینیم آن که امام صادق صراط مستقیم است، یعنی چه؟ صراط مستقیمی که در قیامت آن را پلی برای عبور از جهنم قرار می دهیم کدام است؟ قیامت کدام قیامت است و جهنم چه جهنمی است؟
در متن جهنم کثرت و در متن همین اجتماع، پل انسان کامل حضرت بقیهالله عجلالله تعالی فرجه شریف گذاشته شده که ما باید از این میزان عبور کنیم. این میزان خیلی دقیق است. خودشان از این پل عبور کردند و از تمام ظرائف آگاهند. انسان کامل سعه وجودی دارد، صرف اینکه دو نفر وارد میدان جنگ می شوند و میجنگند دلیل بر این نیست که هر دو شجاعند. مالک هم در کنار حضرت امیرالمؤمنین شمشیر میزند، اما بین شجاعت امیرالمؤمنین تا شجاعت مالک فاصلهای است به اندازه فاصله مقام امیرالمؤمنین با مالک.
درست است که به ظاهر در مرتبه عمل هر دو عمل را در عرض هم میبینی، اما نمیشود گفت این دو نفر در عرض همند.
امام خمینی انقلاب کردند و پیروزیهای بسیاری بدست آوردند، اما اگر بخواهید پیروزیهای ایشان را با کل پیروزیهای زمان ائمه علیهمالسلام قیاس کنید، میبینید اصلاً قابل قیاس نیستند و مثلاً فاصله بین انقلاب امام و انقلاب و قیام امیرالمؤمنین به اندازه فاصله امیرالمؤمنین علیهالسلام و امام خمینی است.
مالکاشتر میجنگید و همه را می کشت، درحالیکه امیرالمؤمنین علیهالسلام شمشیر را از سر بعضیها رد میکرد. انسان کامل است که تشخیص میدهد در سرّ همین کسی که اکنون حتی چند نفر را شهید کرده و قاتل است چه نهفته است و اوست که میبیند در آینده در نسل او حتی یک نفر اهل ولایت پیدا می شود. لذا به احترام همان یک نفر از کشتن آن شخص صرفنظر می کند. باید چنین حضوری دست دهد.
حضور و توجه تام به انسان کامل
همین امیرالمؤمنین در جنگ نهروان شمشیر در دست میگیرد و قریب به چهار هزار نفر نماز شب خوان را از دم شمشیر میگذراند. انسان چگونه میتواند اینها را تشخیص دهد؟ این است که صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
نیاز نیست که حتماً تصور کنیم یک روز میمیریم و ما را در چالهای میگذارند و حالاتی پیش میآید و بعد از قبر هم برای انسان حقایقی رخ می دهد. اینها همه درست؛ اما چرا باید نسیه کار کنیم و به دنبال نقد نباشیم؟ همین الان باید برویم در سیره امیرالمؤمنین و جنگهای آن حضرت بگردیم و آن لطائف را ببینیم. کدام عقل قبول میکند آن دشمن بعثی را که با سیصد تانک به سمت ما می آید و ما هم داریم شکست میخوریم نزنیم و مثلاً یک آرپیجیزن چشمش باز بشود و بگوید در آینده، در نسل این شخص یک نفر دوستدار علی و اهل ولایت خواهد شد، به همین دلیل ولو اینکه شکست میخوریم او را نمیزنیم؟ چه کسی میتواند اینکار را بکند؟
اگر جنگ خودمان را با جنگ صفین امیرالمؤمنین مقایسه کنیم میبینیم که فاصله از کجا تا به کجاست. البته ما مقصر نیستیم چون چشم باطن نداریم و در میدان جنگ هم جهاد بر ما واجب است…
امام دائماً در حضور تام است و هیچ چیزی نمیتواند سر سوزنی از حضور و مراقبت تام امام کم کند. هیچ کدام از حوادث و وقایعی که برای امام پیش می آید اندکی از توجه او به حضرت حق نمیکاهد و همه افعال و کردار او عین حق است که پیغمبر فرمود هر جا علی باشد حق است و هر جا که حق است علی نیز هست.
آنجا که امیرالمؤمنین چهار هزار نماز شب خوان را از دم تیغ میگذراند و نسلشان را قطع میکند هم حق است و آنجا هم که در جنگ جمل و فتنه انگیز اصلی جنگ یعنی عایشه را نمیکشد و سفارش میکند که او را سالم به مدینه برسانند نیز حق است و او حضور حق دارد. آنجا هم که شوهر زینب سلاماللهعلیها درحالیکه خودش چیزی ندارد و لباسش را میبخشد هم حق است. آنجا هم که آقا به کسی که اندکی از زندگی خود بخشیده تشر میزند هم حق است. آنجا که به علی بن یقطین میفرماید برو به دربار و هرچه از ما بد می گویند سکوت کن و چیزی نگو و حتی اگر دلت دارد پاره میشود ابراز نکن و نگذار رنگ و رویت هم برگردد هم حق است. آنجا که به میثم تمار بزرگوار در کوفه میفرماید تو را دستگیر میکنند، بر بالای دار میبرند، زبانت را از کامت درمیآورند، اما بازهم آنقدر بگو تا شهید شوی و به او این طور دستور می دهد هم حق است. اینکه امام علیه السلام در مزرعه کار می کند و خودش نان خشک میخورد و به میهمان خود آن طور غذا میدهد هم حق است.
حضور و توجه تام به انسان کامل
چه کار باید کرد؟ همه جا حضور است، همه جا توحید است، همه جا مراقبت است. باید این گسیخته ها را جمع کرد. باید توحید حل شود. اینجاست که معلوم می شود پای غیرمعصوم در صراط مستقیم لغزنده است و همه بزرگان، بالاخره لغزش دارند. بعد از ائمه علیهمالسلام تکتک افرادی پیدا میشوند که این طور به دقت مواظب باشند. شما هر عارفی را پیدا بفرمایید بالاخره میبینید در طول عمرش دچار شک در نماز شده و مثلاً اشتباهاً به جای آنکه تسبیحات اربعه بخواند نشسته و تشهد خوانده و یا در حرف زدن مرتکب خطایی شده و بعد از آن عذرخواهی کرده است، اما در طول زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهمالسلام حتی یک نمونه پیدا نمیکنید که لغتی را اشتباه گفته باشند و بعداً تصحیح فرموده باشند. این امکان ندارد.
آنچه از دهان معصوم بیرون می آید صدق محض است. آنچه گوش معصوم میشنود، صدق محض است. هرچه چشم معصوم می بیند، صدق محض است و او که در حضور تام است میزان می شود؛ لذا علمای اصیل ما همانند سید مرتضی علم الهدی قدّسسرّه، تنزیه الانبیاء و الائمه، نوشته است که این ذوات مقدس را از هر چه که توهّم اشتباه و گناه می شود تنزیه نمایید.
ما میتوانیم مسائل کلی را حل کنیم، اما وقتی به جزئیات میرسیم میبینیم خیلی دچار مشکل میشویم. باید آنقدر حواس خود را جمع کنیم تا انشاءالله آرامآرام بدانیم که چه باید بکنیم؛ لذا فرمودهاند واجبات را انجام دهید و محرمات را ترک کنید تا آرامآرام نور معرفت برهان به دل شما راه یابد. بعد از آن دستور می دهند مستحبات را هم انجام دهید و آهسته آهسته مکروهات را هم ترک کنید تا نورانیت شما قویتر شود.
عزیزان من! راه همین است. باید همین جور افتان و خیزان بیفتیم و برخیزیم. این دلیل نمیشود بگوییم چون ائمه علیهمالسلام معصوم بودند آن طور دقیق بودند و راهشان آسان بوده است. عصمت ائمه علیهمالسلام زیر سر حضورشان است. آنان سرتاپا حضورند و در زحمتند و زحمتی که آنها دارند، ما نداریم. آنها باید آنقدر حواسشان جمع باشد که از عصمت سقوط نکنند که البته با حضور دائمی خود هرگز سقوط نمیکند.
اگرچه سقوط از مقام عصمت براساس غفلت هم امکان دارد، ولی این بزرگواران شبانهروز و در تمام عمر چه قدر در حضور دقیق بودند و از مراقبتشان محافظت کردند که یک سر سوزن هم از مقام عصمت تنزل نکردند وانگهی در این مرتبه هم مراتب دارند که “تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض”
حضور و توجه تام به انسان کامل
یعنی انبیای معصوم هم مراتب دارند؛ بعضیها در عصمت خیلی قوی هستند و بعضی مراتب عصمتشان متوسطه است؛ بعضیها کاملند و بعضیها اکمل و شدت وجودی دارند؛ بعضیها خوبند و بعضیها خوب ترند.
البته درباره ائمه علیهمالسلام آقایان قائل به تشکیک مقاماتشان نیستند؛ با اینحال بعضی از بزرگان فرمودند جناب امیرالمؤمنین نسبت به یازده امام معصوم جایگاه خاصی دارند.
بارها به عرض رساندم ما باید افتان و خیزان، یا الله یا الله بگوییم و با آه و ناله دست به دامن ائمه اطهار علیهمالسلام شویم و به ایشان توسل بجوییم. در این راه گاه میافتیم، گاه سیاه می شویم، گاه روشن می شویم، تا انشاءالله فرقان پیدا بکنیم و برنامه بگیریم. لطف بفرمایید و تثبّت به خرج دهید تا انشاءالله به آن برنامه که به برنامه توجه عرفانی معروف است برسید.
رساله انسان در عرف عرفان بیشتر به دنبال همین یک کلمه است، منتهی عجله نفرمایید. راههای انحرافی فراوان است و لغزشگاهها بسیار. بالاخره وقتش فرا میرسد و در جانتان و درحقیقت و سرّتان القا می شود. بعد میبینید انشاءالله از ولی خدا و بزرگواری که الان در محضرش هستید آن دستورالعمل را میگیریم.
آن وقت حداقل، صراط مستقیمی را که میخواهد در ما پیاده شود می توانی بیابی و هر لحظه که بخواهی خودت را کنترل میکنی و دقیق و درست میشوی.
صراط مستقیمی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یافت، برای همه معیار است، اما تو هم بر اساس ساختن خود در همین مسیر برای خودت معیار می شوی و کار به کار دیگری نداری. و از آنجا به بعد است که دیگر خودت با خودت کار داری و لذا میبینی که حتی سالکانی که سالها در این سیر افتادهاند و در نزدیک استاد هم هستند هم از یکدیگر خبر ندارند و استاد به آنها اجازه نمیدهد از هم با خبر شوند، مگر آنکه در یک محدوده و مقطع زمانی همه به حدی برسند که بتوانند یکدیگر را تحمل کنند. تا به اینجا نرسند، حق دقت در حالات یکدیگر را ندارند چون گرفتار می شوند.
حضور و توجه تام به انسان کامل
اباذر و سلمان هر دو نزد رسولالله صلی الله علیه و آله دستورالعمل دارند، اما سلمان از اباذر خبر ندارند و ابوذر از سلمان؛ منتهی سلمان خیلی قویتر بود که رسولالله صلی الله علیه و آله فرمودند اگر اباذر بفهمد که درون سلمان چه خبر است کافر می شود؛ لذا یک استاد نمیگذارد شاگردانش از حال یکدیگر با خبر شوند، چون شاید به هم ضربه میزنند و آشنایی آنها فقط در حد متعارف، مباحثه علمی و ارتباط ظاهری است.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می بیند که اباذر مثلاً تا درجه هشتم با سلمان هم سرّ است و در اسرار دو درجه بالاتر با او محرم نیست. این است که نمیگذارد آنها از همدیگر خبر پیدا کنند و خودشان هم هرگز نباید در پی با خبر شدن از اسرار و حالات وجودی یکدیگر باشند و این یکی از نکات شریف آیه شریفه “ولا تجسّسوا” است. این تجسّس نکردن فقط برای نهی از پنهانی کشیک دیگران را کشیدن و تجسس در کار مردم نیست که البته این تجسس هم خطاست.
ما حق نداریم در کار بندگان خدا دقیق شویم و یواشکی ببینیم کجا میروند و چه میکنند. اگر اینطور باشد که سنگ روی سنگ بند نمیشود. به تعبیر جناب حافظ:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
اگر این طور باشد که شاید بسیاری از منبریها باید به دنبال کار خود بروند و مسجد و محراب و نماز جماعت همه و همه تعطیل شود؛ چون بالاخره همه در درون یک چیزهایی دارند که ما خبر نداریم و…
از این بالاتر شما عزیزانی که در یک کلاس هم هستید، حق ندارید در کارهای یکدیگر دقیق شوید و تجسس کنید و بگویید که آن یکی کجاست و چه گرفته و اگر گرفته پس چرا من نگرفتم. این تجسّس هم صحیح نیست. همکلاسی شما برای خود اسراری دارد و شما هم برای خود اسراری دارید. همانطور که شما دوست ندارید اسرار خود را به او بدهید او هم دوست ندارد شما از اسرارش با خبر شوید. مگر آنکه آن استاد راه بیاید و به شما بگوید با هم صیغه برادری بخوانید؛ لذا جناب رسولالله وقتی وارد مدینه شدند در بدو ورود بین مردم عقد اخوت خواندند.
حضور و توجه تام به انسان کامل
برای عقد اخوت هم یک دید قوی میخواهد تا ببیند در مجموعه اصحاب کدام دو نفر با هم وصل می شوند. گاه آن حضرت بین دو نفر عقد اخوت میخواندند که در ظاهر به هم نمیخوردند و حضرت به آنها میفرمود شما دو نفر با هم کار دارید و با دو تن دیگر کار ندارید مثل آنکه یک فرد حافظ قرآن را با یک فرد بیسواد اتصال میداد و بینشان عقد اخوت میخواند و یا اینکه گاهی بین آدم کذایی و نماز شب خوان علقه ای میدید و بینشان عقد اخوت میخواند. وقتی همه را به هم اتصال داد و برای هر یک برادری برگزید و بینشان عقد اخوت بست فقط امیرالمؤمنین علیهالسلام باقی ماندند. همه مردم به حضرت نگاه میکردند که حال قرار است چه کسی با علی برادر شود که دیدند پیغمبر فرمودند من و علی با هم برادریم و بین خودشان و امیرالمؤمنین علیه السلام عقد برادری خواندند. حال اگر قرار باشد دو برادر در صدد باشند که بفهمند دو برادر دیگر از آقا چه گرفتند، روا نیست.
بنده خدایی میگفت که یک وقتی ناخودآگاه برای دیدن یکی از شاگردان آقایمان به راه افتادیم و رفتیم و آمدیم، وقتی برگشتیم از استادمان آنچنان تشر خوردیم که یکی دو سال از فیض افتادیم زیرا تو که به دنبال دیگری می روی ادب نداری.
تو به مردم چه کار داری؟ چه کسی به تو گفت که به ملاقات او بروی؟ تو یک جدول وجودی داری که به مقدار آن برای تو میریزند و تو باید شکرگزار باشی. تو همت خودت را قوی کن و به اندازه جدول وجودی خودت همت داشته باش، عزم داشته باش، اراده داشته باش. به آن مقدار که میتوانی از دوستانت استفاده کن. مابقی را تو کار نداشته باش. تو چکار داری که کی کجا رفته و کی در کدام درجه است؟ زیرا همچنان که گفتیم حتی شاگردان حق ندارند از رتبه و درجه یکدیگر باخبر شوند.
حضور و توجه تام به انسان کامل
اینکه آقا فرمودند اگر اباذر از درجه سلمان آگاه شود کافر می شود، برای این است که همین دانستن مزاحمش میشود و ممکن است بگوید چطور پیغمبر به او بیشتر داده و به من نداده است و اگر سلمان هم بداند، شاید غرور و یا کِبری در گوشه و کنار جانش باشد خودش خبر نداشته باشد و همان مزاحمش شود. اباذر و سلمان، هر دو سالکند و معصوم نیستند و همین که تجسس کنند کار را خراب کردهاند و خودشان را له میکنند و سقوط می کنند. لذا میفرمایند:
ره دور است و باریک است و تاریک
به دوشم میکشم بار گران را
مراد از این راه دور و باریک و تاریک همان صراط مستقیم حق است که آدمی ناگزیر بدان است و باید از آن عبور کند. یعنی از طرفی باریک و تاریک و طولانی است و از طرفی دیگر انسان ناچار است که این راه را طی کند. این است که راه توبه و دست به دامن آقا شدن و استاد داشتن را باز گذاشتند و آنقدر برنامهریزی کردند تا آرامآرام این مسیر را طی کنیم؛ مثلاً رانندهای که اولین بار چراغ ماشین خود را در شب خاموش می کند برای عبور از پیچ و خمها و تاریکیها مشکل دارد، اما آهسته آهسته که چشمانش عادت کنند، اگر ماشینش چراغ هم نداشته باشد با همان سرعت می رود.
شبی با یک رانندهای در جاده هراز همسفر بودیم، ماشین او چراغ نداشت، اما دیدم راننده آنچنان تجربه دارد و از پیچ و خمها اطمینان دارد که با سرعتی معادل ماشین چراغدار بلکه بیشتر از آن این مسیر را میرود. من در این مسیر فقط به راننده نگاه میکردم و با خود میگفتم خدایا این دیگر کیست و چگونه بدین اطمینان رسیده است.
این تمثیل است برای آنکه گاهی میتوان با چراغ خاموش اما با تمسّک به نور ولایت یک راه باریکِ تاریک طولانی را طی کرد و معلوم می شود می توان به پیمودن صراط مستقیم انس گرفت و الحمدلله که ما ناس هستیم که ناس را از ریشه أنِسَ هم فرموده اند. انشاءالله افتان و خیزان و پله به پله، بدون عجله بالا خواهیم رفت ولی پایان این سفر نورانی را به یک الهی از الهینامه مولا الاجل ابوالفضائل حسن زاده آملی بهعنوان حسن ختام مترنّم میسازم که:
الهی تا کعبه وصلت فرسنگ هاست و در راه خرسنگ ها، و این لنگ بهمراتب کمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: “به کجا میروی؟” گفت: “به چین و ماچین” گفتند: “با این راه و روش تو؟”
والحمدلله رب العالمین
مطالعه مجلس نهم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مطالعه مجلس یازدهم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مجله اینترنتی تحلیلک