این مطلب به مجلس نهم از کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی اختصاص دارد. کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی مجموعه سخنرانی های ایشان در مشهد مقدس و در محضر امام رضا علیه السلام در سال ۱۳۷۸ است. عنوان این مجلس حضور و توحید قرآنی است.
حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمد صلی الله علیه وآله و علی اهل بیته الطَّیبین الطّاهِرین
حضور و توحید قرآنی
به عرض محضر رساندیم که بین حضور و توحید قرآنی اتحاد وجودی برقرار است که اگر بخواهیم از ناحیه وجود حق متعال به عالم نگاه کنیم حرف از توحید به میان میآید و اگر از جانب خودمان که در پیشگاه او تشرف داریم و اگر از جانب تمام موجودات که مشرّف به حضور انور حضرت حقاند به عالم نظر کنیم بحث حضور به میان میآید.
در حضور باید توجه داشت که اصل، حقیقت وجود است و باید در همه جا حق و وجود را ساری و جاری ببینیم و تعیّنات امکانی را آیات، و علامات او بیابیم؛ آنچنان که قرآن کریم بدان تصریح نموده است.
در دیوان حضرت استاد از موجودات نظام هستی و آیات الهی بهعنوان روازن یاد شده که تمام کلمات وجودی روزنه اند. آنجا که فرمود:
یکی شمس حقیقت میدرخشد در همه عالم
تعیّن های امکانی بود مانند روزنها
گاه از آنها به مظاهر و مجالی نیز تعبیر می کنند که موجودات تعینات امکانی و همه مجلا و محل تجلی حق اند؛ به نحوی که به هر چه بنگریم، همان یک حقیقت است که خود را به مقدار ظرفیت این مجلا، این مظهر و این تعیّن نشان می دهد. در حقیقت، عالم نمایشگاه ظهور حق است. عالم، بازار عرضه کالای وجودی خداست که خودش را در این همه شئونات غیرمتناهیه تجلی می دهد. او ظهور و نمایش می دهد تا بنماید و برُباید.
حضور و توحید قرآنی
حق و خلق
وجود عین همه تعیّنات است وجوداً، و نمیشود که وجود حق، تعیّن نداشته باشد. در اصطلاح عرفانی از این تعیّن ها به “کلمات الله” اطلاق میفرمایند.
همه تعیّنات اعم از تعیُّن جبرئیل، تعیُّن عزرائیل، تعیُّن ملائکه، تعیُّنات عقول ماوراء طبیعت، تعیُّنات مثالیه موجوداتی که در عالم مثال اند و تعیُّنات مادی در نشئه طبیعت از این باب که محدود به حدّی هستند به تعیُّن تعبیر میشوند و چون عین فقر و نداری اند و تنها داراییشان وجود است، از آنها به تعیُّنات امکانی تعبیر میفرمایند.
در تمام این تعیُّنات، باید همان آفتاب وجودی حق را مشاهده بفرمایید تا انشاءالله حضور تامین شود.
به عرض محضر رساندیم یک دوره قرآن کریم، دیوان و الهینامه را نگاه بفرمایید و حضور و توحید را که هر دو، یک حقیقتند از او استخراج بفرمایید و ببینید که حضور، شما را کجاها می برد.
در پایان غزل اول دیوان، صفحه دوازده، آمده است:
بجز یکتا جمال حسن مطلق نیست در هستی
حسن را چشم حقبین است و حق گویند روشنها
اینکه در الهینامه میفرمایند: “الهی شکرت که دیده جهانبین ندارم، هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن” از باب سالبه به انتفاع موضوع است، نه اینکه جهانی باشد و عالم جدایی و موجودات جدا از حق باشند. این، وحدت عددی است. وقتی میفرمایند چشم جهانبین ندارم، از این باب است که جهانی غیر از حق نداریم تا ببینیم.
به تعبیر دیگر، ندیدن جهان، به این لحاظ نیست که جهانی غیر از حق داریم و من نمیبینم بلکه از این باب است که اصلاً غیر از حق جهانی نداریم. این که از موجودات نظام هستی تعبیر به کلمات وجودی، عوالم وجودی، موجودات مجرد ماوراء طبیعت، موجودات مادی و غیر میکنیم، این الفاظ نباید رهزن شما شود؛ زیرا هم ظهور آن یک حقیقت اند و به تعبیر آقایان، نمودها و آیات اویند و او را نشان می دهند. و درحقیقت وجود جز یکی بیشتر نیست و چنین حضوری باید برای انسان پیدا شود.
ای آنکه تو طالب خدایی به خودآ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خودآ، چون به خودآیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی خدا
حضور و توحید قرآنی
مقام حیرت و هیمان
این درخت توحید صمدی، اگرچه دیر به ثمر مینشیند ولی اگر به ثمر بنشیند خوب میوه می دهد که میوه درخت شریف حضور “حیرت انسانی” و “هیمان وجودی” است.
از آن به بعد انسان هرچه میبیند، حیرت اندر حیرت است. جناب امیرالمؤمنین علیهالسلام در یک موطن میفرمایند: “ما رأیت شیئاً إلا و رأیت الله قبله و بعده و معه و فیه”؛ هر آنچه را که میبینم، نمیبینم مگر اینکه قبلش، بعدش، با خودش، و در او خدا را میبینم.
این یک فرمایش آقاست. اما بالاتر از این حرف، آن فرمایش جناب خاتمالانبیا صلی الله علیه و آله است که میفرمایند: “ربّ زدنی فیک تحیّراً”
این مقام، مقام عالیتری است که وصیّ نبی هم در این مقام در مواضع دیگر بدان ناطق است، البته روایات چون روی به خلق دارند این لطایف را نشان نمیدهند. باید برای دریافت این اسرار و حقایق در ادعیه دقت بسیار کرد که روی به حق تعالی دارند.
آنان که به مقام هیمان وجودی می رسند، در عداد ملائکه عالین قرار میگیرند؛ با این تفاوت که ملائکه عالین چون ملک و فرشته اند، از قوس نزول تنزل نفرمودهاند و به پایینترین مرتبه و انزل مراتب وجودی در قوس نزول نیامدهاند؛ بلکه در همان مقام تجرد عقلی خویش مانده اند. آنان در آن مقام هیچ توجه ندارند که عالمی هست، آدمی هست و اصلاً خودشان را هم نمیدانند که هستند. لذا این فرشته ها هم به آدم سجده نکردند؛ چون سجده، مربوط به اهل تنزل است؛ اینها اصلاً پایین نیامدند تا به مافوق خود سجده کنند.
حضور و توحید قرآنی
آنان که در آن افق اعلی قرار گرفتهاند، خبر از وجود عالم و آدم ندارند تا سجده کنند. آنان بیخبران هستند که نه از آنها خبری آمده، نه خودشان خبری دارند و حتی از بیخبری خود هم بی خبرند و مطلقاً هیچ توجهی ندارند. اما انسان در مقام حیرت، از ملائکه عالین هم قویتر می شود.
انسان باید این قوس نزول را طی بفرماید، به نشئه طبیعت بیاید، با عالم ماده و کثرات سر و کار پیدا کند و خودش را بالا بکشد تا در سیر عروجی به مقام هیمان شهودی رسد لذا این هنر نیست که شخصی از دوران مادرزادی عنّین به دنیا بیاید و شهوت نداشته باشد، آنگاه از گناه شهوت برحذر باشد؛ بلکه این هنر است که انسان شهوت داشته باشد، این قوّه به او فشار بیاورد و او خودش را کنترل کند و پاک نگاه دارد و در قوس صعود به حیرت و هیمان برسد. تصدیق میفرمایید که این بالاتر است.
درست است که ملائکه عالین شدت وجودی بسیاری دارند، اما چون به نشئه طبیعت نیامدند و قوای غضبیه، شهویه و غریزهها در آنها تجلی پیدا نکرده، در آن مقام تجرد تام به سر میبرند. این شأن، شأن عظیمی است.
اما جنابعالی انسان اگر به نشئه طبیعت تشریف بیاوری و از این همه عوالم وجودی تنزل بفرمایی و از نطفه که پایینترین مرتبه قوس نزولی عالم است بالا بروی هنر است.
باید در انسان شهوت باشد، غضب باشد، غریزه باشد، طبیعت باشد، میل به کثرت باشد و خلاصه انسان باید به دام بیفتد و از دامها برهد. آنگاه اگر چنین شخصی به مقام حیرت برسد خیلی سنگین و شریف است و چنین شخصی قوی بار می آید.
حضور و توحید قرآنی
هیمان ملائکه عالین و هیمان انسانی
ملائکه مهمّین یا به تعبیر شریف قرآن “ملائکه عالین” در نظام وجود از همه موجودات نظام هستی بالاترند؛ حتی از جناب جبرئیل هم قویترند. زیرا اینها محو در جمال معشوق اند، آنچنان که از عالم و آدم خبر ندارند؛ درحالیکه جبرئیل از عالم و آدم خبر دارد بهطوریکه تنزل پیدا میکند و پیغام می آورد و پیغام میبرد.
لذا جناب جبرئیل که مقام عقل است در پیشگاه جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله خضوع نموده و سجده می کند؛ چون جناب رسولالله صلی الله علیه و آله در مقام تعقل، از جناب جبرئیل هم بالاتر می رود تا چه رسد به مقام فوق تعقل و لایقفی که جبرئیل در مقام لایقفی قرار نمیگیرد. ملائکه عالین هم، حد یقف دارند. درحالیکه انسان در قوس صعود حد یقف ندارد تا به جایی برسد و بگوید، ما محدود به یک حدی شدیم و در همین طبقه میایستیم.
ایستادن برای انسان هیچ معنی ندارد؛ لذا انسان در سیر و سلوک عملی، حق ایستادن و توقف ندارد. درست است که بالا رفتن زحمت دارد و چهبسا سقوط میکند، اما باید برخیزد و دوباره به راه بیفتد.
دعوای اهل معرفت با مادون و با حکمایی چون مشّاء، متکلمین و مردم متعارف نیز این است که چرا تا به آن حد توقف کردهاند. لفظ عنوانی انسان با وقوف معنی ندارد، “با أیّها الانسان انَّکَ کادحٌ الی ربّکَ کَدحاً فَمُلاقیه”
انسان، قرار ندارد. نفرمایید به حق میرسد و قرار پیدا می کند. مگر حق محدود است که برود و آنجا بایستد و بگوید رسیدهایم و تمام شده است؟
تمام شدن راه ندارد. “دارالقرار” در قیامت برای بندگانی است که توقف میکنند و برای بیچارگانی است که به همین اندازه دل خوش می کنند. قیامت و بهشت، برای پیغمبر صلی الله علیه و آله دارالقرار نیست، برای امیرالمؤمنین علیهالسلام دارالقرار نیست، برای انبیاء عظام علیهمالسلام دارالقرار نیست. درست است که او عالِم است و ملک و ملکوت را خوب میشناسد، اما مگر عالم به همین اندازه ملک و ملکوت است که علمش به همین مقدار باشد؛ این است که میفرمایند قیامت، دارالممرّ است؛ یعنی باید از آنجا به بالاتر تشریف ببرید.
حضور و توحید قرآنی
دارالقرار بودن بهشت برای متوسطین مردم و کوته نظران است. مال کسی است که نمازی خوانده و یک حورالعین و چند درخت و نهر آب و… را کسب کرده و به همان مقدار دل خوش دارد ولی انسان را قرار نیست چه اینکه حق در تجلّیاتش قرار ندارد، خدای تبارک و تعالی را هم قرار نیست. این که حق تعالی در حدیث قدسی فرمود: “کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقتُ الخلق لکی اعرف”، دال بر حرکت حبّی حق است. او هم حرکت دارد و دم به دم به رسولالله صلی الله علیه و آله میفرماید: “تعالوا”. یعنی باز هم همچنان حرف “تعالوا” است، لذا حضرت وصی به فرزندش محمد حنفیه فرمود که درجات بهشت به عدد آیات قرآن است، بخوان و بالا برو.
حتی اگر ما به مقام سلمان برسیم، باز هم این راه تمام نمیشود. زیرا حق داریم که بگوییم چرا امیرالمؤمنین نشویم؟ مگر به ما ظرفیت و استعداد ندادند؟ مگر قوه ما قوه انسانی نیست؟ هرچه بالاتر برویم، ظرف ما قویتر میشود و هر قدر که در ما بریزند، وسیعتر می شویم.
در قرآن کریم هم فرمود “ألم نشرح لک صدرک” یعنی هرچه شرح صدر پیدا کنید قابلیت شما هم افزون میشود و استعداد وجودیتان بیشتر می گردد.
اگرچه در روایات فرمودهاند: فوق هر خوبی، خوبی است، جز مقام شهادت که این هم یک نوعی با ما حرف زدن و تنزل دادن مطلب است و الا با آنکه تمام انبیاء در مقام شهود و حضور بودهاند، باز مراتب محفوظ است که فرمود: “تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض” و مراتب شهودی هم، منتهی ندارد.
غرض اینکه حضور آنست که انسان، هر چه میبیند، حق ببیند و بداند که آن یک حقیقت در نشئه کثرت و در نشئات مافوق طبیعت، حکم خاصی پیدا میکند. درست است که نفس ناطقه جنابعالی، هم بیننده، هم شنونده، هم گوینده، و هم رونده است، اما نمیتوانی بفرمایی گوینده بودن جنابعالی، شنونده بودن توست؛ زیرا شنیدن، غیر از دیدن است و دیدن غیر از شنیدن و هر شأن برای خود احکامی دارد.
نمیتوانی احکام شنیدن را در دیدن پیاده بفرمایی مگر اینکه یک مرتبه وجودی قویتر شوی و از نشئه طبیعت بالاتر روی، از آن به بعد میبینی که با یک قوه هم می توانی ببینی هم بشنوی، هم ببینی، هم بخوری، هم بچشی، هم بگویی و… که این مرتبه هم دارای حکمی خاص مربوط به خود آن مرتبه است و با حکم مرتبه مادی خلط نمیشود.
حضور و توحید قرآنی
در اینجا لازم است متذکر شویم که فرمودند: بدن مرتبه نازله نفس است، به یک تعبیر بدن روح متجسّد است؛ یعنی همین هیکل و بافت تو، روح توست، لیکن روح تجسّد و تمثل یافته و نفس ناطقه جنابعالی هم جسم متروّح است، یعنی جسمی است که در غایت امکان ترقیق گشته و گویا دیگر روح شده است.
بزرگان، خیلی زحمت کشیدند تا بتوانند حقیقت را در قالب این الفاظ و کلمات پیاده کنند. مگر حرف زدن و واقع را بیان کردن کار آسانی است که هرکس بتواند حرف بزند و آن واقع را به نحوی تبیین نماید؟ اما در عین حال هرچه بفرمایید و هر لفظ و کلمهای برای بیان حقیقت استفاده کنید بازهم باید بگوییم واقعیت لطیف تر از این مقدار و فوق این حرفهاست.
همچنان که گفتیم هر شأن نفس در مرتبه مادی اقتضای خاصی دارد که باید مطابق با آن اقتضا عمل کند؛ مثلاً نمیتوان گفت که دهان و زبان و گوش و چشم، همه یک حقیقت اند و من به جای اینکه با دهان خود غذا بخورم با گوشم غذا میخورم. اما اگر این بدن از مرتبه مادی قویتر شود و بدن مثالی گردد، نفس ناطقه در بدن مثالی به گونهای میشود که مثلاً قوه سامعه مثالی آن، هم میشنود، هم می گوید، هم میچشد، هم لمس میکند و هم میبیند. زیرا تمام بدن مثالی، صورت و وجه نفس است؛ یعنی در هر موطن تمام آثار نفس را پیاده میکند درحالیکه نفس در مجلا و مظهر مادی خود، آن قابلیت و استعداد وجودی را ندارد که در شئون گوناگون تجلی کند، نمیشود گفت من چشم خود را در مرتبه بدن مادی میبندم و از راه گوش میبینم زیرا نفس در این موطن خود را فقط به شنیدن ظهور می دهد و البته این، نقص نفس نیست بلکه اگر نقصی است از ناحیه حجاب ماده است، اما وقتی بالاتر برویم و این بدن مادی برداشته و به تعبیری رقیق و لطیف شود و سعه وجودی پیدا کند و این کنجاره و عصاره و ساس ماده از او گرفته شود، در یک شأن از شئون، تمام آثار وجودی خود را پیاده میکند و بینهایت کار انجام می دهد.
نفس در نشئه طبیعت همه آثاری که از خود ظهور می دهد، معمولاً از قسمت وجه و جلوی بدن است. معمولاً در قسمت پشت بدن، نفس آثار چندانی از خود ظهور نمیدهد و پشت بدن محل تجلی نفس به صورت ادراکات نیست؛ این درحالی است که وقتی بدن مثالی شود، پشت و جلو برداشته میشود و نفس با بدن مثالی از هر جانب می تواند ادراک کند به تعبیری شیرین در آن نشئه دیگر گُل پشت و رو ندارد.
آنجا دیگر “فأینما تُوَلّوا فَثَمَّ وجهالله” است. اگر الان بنده حرفی بزنم و جنابعالی ناراحت شوی، پشت میکنی و من می گویم روبرو بنشین، اما با جسم مثالی به هر جانبی که قرار بگیری فرقی نمیکند و هر جانب بدن مثالی محل تجلی ادراکات نفس توست که همه، در یک جهت پیاده می شوند.
حضور و توحید قرآنی
اینجا عالم کثرت است و کثرت در این عالم بیشتر خودش را نشان می دهد و با آنکه آن حقیقت همه جا هست خیلی طول میکشد از این کثرات سفر کنیم و آن “هو” را ببینیم، اما آنجا پرده از چشم کنار میرود و چشم تیزبین میگردد و دید برزخی پیدا میشود و هر که را به هر شکل که باشد میشناسد و میگوید فلانی است.
گاه انسان در خواب شخصی را میبیند که دندانهایش همانند پلنگ و پنجههایش به شکل گرگ است، اما وقتی از خواب برمیخیزد، دیگر نمیگوید گرگ و پلنگ را در خواب دیدم، بلکه می گوید فلانی را خواب دیدهام.
اسرار و حقایق موجود در این امر را باید در رساله “انسان در عرف عرفان” جستجو کرد و فعلاً چون بحث دیگری را دنبال میکنیم از این موضوع فارغ گشته و بحث آن را به جاهای دیگر موکول میکنیم.
غرض اینکه باید در شئون وجودی خود دقت بفرمایید و بروید تا به حق تعالی برسید. الآن، شخصی که اینجا نشسته به لحاظ بدن، یک شخص عددی است. چه اینکه ماه و خورشید و زمین و ابر و باد و آب و خاک و گیاه و حیوان همه یک شخص عددی هستند و متفاوت با اشخاص دیگر می باشند. در نشئه طبیعت کثرت خیلی خودش را نشان میدهد. و آدمی در این نشئه تا بخواهد حرف را بگیرد و در بخش علمی در ذهن حل کند و بعد در مرحله عمل پیاده نماید طول میکشد.
فرض بفرما جنابعالی که یک شخص محدود به این حد هستید آنقدر وسیع شوید و آنقدر سعه پیدا کنید که همه جا را بگیرید و به هرکجا که میروید همین یک شخص و بدن باشید و این نفخ صور آنقدر سعه وجودی پیدا کند که از ایران و کره زمین و از آسمان ها هم در برود؛ بهطوری که بینهایت شود و تا برندارد، آیا در این صورت میتوان فرض کرد فرد دیگری غیر شما در این نامحدود جا داشته باشد؟
تصدیق میفرمایید که امکان ندارد زیرا اگر یکی آمده و همه را دربر گرفته هر فرد دیگری را که بخواهی بیاوری، آن را هم همان فرد اولی پر کرده است. دیگر جای خالی نمانده و هر کجا را که بخواهی دست بزنی، همان فرد اولی می گوید من آنجا را هم پر کردهام. این مثال از باب تشبیه است و نباید مثال را به عینه تا آخر بگیرید و بروید و با ده ها اشکال دیگر روبرو شوید…
حضور و توحید قرآنی
غرض اینکه جای خالی نداریم. همه جا پُرِ پُر است، ملک و ملکوت پر است، جبرئیل، عزرائیل، میکائیل و انبیاء، همه و همه را همین یکی پر کرده است و هیچ جای خالی ندارد. چطور می خواهید دومی درست بفرمایید در حالی که او صمد و پر است و هیچ جای خالی ندارد تا چه رسد که بخواهید وجود صمد دیگری را فرض کنید.
اگر در جنبه فکری هم میخواهید فکر بفرمایید، در این تشبیهات چگونه میخواهید دومی درست کنید؟ این است که بجز یکتا جمال حسن مطلق نیست، در هستی، بیشتر دقت بفرمایید.
بجز یکتا جمال حسن مطلق نیست در هستی
هرکجا که بروید حق است و نمیتوانید بفرمایید حق یعنی این و آن؛ زیرا همین که “یعنی این” و “یعنی آن” بگویی، آن را محدود کرده و از غیر متناهی و صمد بودن درآوردهای و از این همان وحدت عددی است.
چه کسی گفته خدا یعنی زمین، خدا یعنی آسمان، خدا یعنی ماه، خدا یعنی خورشید و… کدام عارف و حکیمی این طور حرف زده است؟ این فرمایش، فرمایش کیست و شما با چه کسی دعوا میکنید؟ حرف آنها فوق این حرفها است. اینها بیش از این مقداری را که شما میفهمید میفهمیدند.
آتش عشق ایشان نیز جهانسوز است. آتش عشق جناب خاتمالانبیا اگر آن طور که هست تجلی کند، آفتاب را هم میسوزاند. به تعبیر شریف دعای سمات که خواندن آن در عصر روز جمعه مستحب است، حقیقت خاتمالانبیا چیزکی تنزل و تجلی پیدا کرده آفتاب شده است و اگر آن سوز عشق و سوز و گداز خاتمالانبیا را میلیاردها به توان میلیاردها بار بشویند و به صورت جرمی درآید جناب آفتاب میشود.
حضور و توحید قرآنی
آن عشق که اکنون در حجاب است، اگر جلوه کند تمام ماسوی الله ذوب میشوند. بالاتر از آن، عشق حق تعالی به موجودات و حبّ و عشق حق به ذات خویش است زیرا او هم ذات خود را دوست دارد و به آن عشق میورزد؛ و یکپارچه حبّ محض است؛ آن حبّ ذاتی که اگر بخواهیم حرارت و سوز آن را بشوییم حبّ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می شود.
چگونه حرف بزنیم که وادی، وادی سنگینی است. بههرحال از آنجا که ظاهر، عنوان باطن است خیلی از حرفها را آقایان در قالب مثلها پیاده فرمودند و این مثالها تا اندازه زیادی آدم را به واقعیت ها راهنمایی می کند؛ البته کسی هم ادعا نکرده که واقع را آن طور که میخواهد یافته است و به کنه او رسیده و در بیان، آن را به نحو اتمّ پیاده کرده است. حتی جناب خاتمالانبیا با آن گریه در شب و با آن سوز و آه و ناله شان و جناب امیرالمؤمنین با آن سحر و اشک و آه جانسوزشان در مناجات شعبانیه و دعای کمیل، با اینکه اولین شخص نظام هستی بودند اما آنقدر سوز داشتند که وقتی در پیشگاه خدا حاضر میشدند، هیچ میشدند.
متأسفانه کاری که بنیامیه و بنیعباس لعنت الله علیهم کردند این بود که نگذاشتند علوم حقایق اهلبیت علیهمالسلام از ناحیه فرمایشات گهربارشان به ما برسد. البته خداوند روات را رحمت کند که به همین اندازه که به دست ما رسانیدهاند هم کم نیست.
مگر اینکه انسان انشاءالله قوی شود و سعه وجودی پیدا بفرماید و تمام اسرار انبیا و اهلبیت علیهمالسلام را که در کتاب وجودی تکوین نوشتهشده اصطیاد نماید، زیرا نظام تکوینی عالم وجود انباشته از علوم و حقایق است و هر علمی بیهیچ کم در آن ثبت و متقرر است “لا یُغادر ضغیرهً و لا کبیرهً الا أحصیها”
کتاب وجودی اسرار انبیا و ائمه علیهمالسلام نیز در متن تکوین نوشته شده است. لذا ممکن است در کتاب تدوین، نقایصی به وجود آید و مطالب آنگونه که هست به ما منتقل نشود، اما کتاب تکوینی عالم قابل تصرف و تغییر نیست.
اگرچه بنیامیه و بنیعباس ما را از فیض وجودی امام محروم کردند اما آن کتاب تکوینی عالم را هیچکس نمیتواند مانع شود. آن کتاب برای اهل معرفت باز است؛ لذا جناب خاتمالانبیا برای فهم سرنوشت انبیا و حالاتشان و برای فهم آن همه قضایای قرآنی کتاب تدوینی نخواند زیرا اگر این طور بود هر کسی می توانست برای مردم قرآن نازل کند.
حضور و توحید قرآنی
جان خاتمالانبیا آنچنان قوی شد که توانست تمام اسرار انبیا را در متن تکوین بخواند و در متن تکوین خطا راه ندارد. اگرچه کتاب تدوین جز قرآن کریم خطا برمیدارد، اما خطا در تکوین قرآن کریم و صحف انبیا راه ندارد. یعنی اگرچه دیگران تحریفاتی کرده اند، اما در این تحریفات در محدوده کتب تدوینی آنهم در غیر قرآن کریم است و الحمدالله قرآن تحریف لفظی هم ندارد و بجز این یک کتاب، همه کتابهای تدوینی قابل تحریفند و کم و زیاد کردن در آنها راه دارد.
به ما فرمودند راه باز است شما بفرمایید دو کتاب را مطالعه بفرمایید؛ یکی کتاب تدوین قرآن کریم و دیگر کتاب تکوین نظام عالم. بعد میبینید که مثلاً در خوابی محضر جناب ابراهیم خلیل حاضر میشوید و از ایشان سوال میفرمایید و از جزئیات وقایعی که برایشان اتفاق افتاده مثل دو نفر که با هم نشستند و یکی آنچه را که دارد، به دیگری میدهد مطلع میشوید.
انشاءالله خداوند شرح صدر عطا فرماید و ما را با کتاب تکوینی و تدوینی حقیقی خود بیشتر آشنا فرماید. انشاالله خداوند شرح صدر عطا کند و توحید قرآنی، عرفانی، الهی، تکوینی و حقیقی را در متن ما پیاده بفر ماید. انشاالله ما به چشیدن این حقیقت توحید متلبّس شویم.
والحمدلله رب العالمین
مطالعه مجلس هشتم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مطالعه مجلس دهم کتاب حضور و مراقبت استاد صمدی آملی
مجله اینترنتی تحلیلک