مجله اینترنتی تحلیلک

شنبه/ 1 اردیبهشت / 1403
Search
Close this search box.
باب پنجم گلستان

حکایت دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم

در این مطلب حکایت دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم را به همراه معنی کامل برای شما آورده ایم. امیدواریم از مطالعه این مطلب لذت ببرید.

حکایت دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم

یاد دارم که در ایّام پیشین من و دوستی، چون دو بادام مغز در پوستی، صحبت داشتیم. ناگاه اتفاق غیبت افتاد.

پس از مدتی باز آمد و عتاب آغاز کرد که در این مدت قاصدی نفرستادی.

گفتم: دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.

حکایت دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم
حکایت دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم

یار دیرینه، مرا، گو، به زبان توبه مده
که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن

رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
بازگویم که کسی سیر نخواهد بودن

بیشتر بخوانید:

 

مجله اینترنتی تحلیلک

4 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x